p5
دیدم تهیونگ از اون ور داره میاد یه جعبه دستشه
تهیونگ: جونگکوک بابات این جعبه رو داد گفت غذا ها و نوشیدنی هایی که اضافه اومدن بزاریم تو این
جونگکوک: باووشه، ولی این جعبه کوچیکه فکر نکنم همه جا بشن توش میرم یه جعبه ی دیگه هم میارم
تهیونگ: باشه
ا/ت: خب دیگه بریم تمیز کنیم خودمون تا فردا حرف می زنیم اخرش تمیز نمی کنیم😅😁
سوجون: موافقم 😅
جونگکوک: باشه بریم
من و سوجون رفتیم دو طرف یه میزو گرفتیم همونطور که جونگکوک گفته بود بردیمش تو انباری تهیونگ و جونگکوک هم سر یه میز دیگه رو گرفتن اوردن
دیگه تقریبا همه چیزو جمع کرده بودیم اما چند تا بطری خون مونده بود تو جعبه ها جا نمی شد
(پدر جونگکوک و مینویسم پ/ج)
پ/ج: همه جا رو تمیز کردین مچکرم بچه ها
جونگکوک، خون ها یی که زیاد اومدن و بده دوستات ببرن خونه
جونگکوک: چشم بابا
جونگکوک بطری ها رو بین ما تقسیم کرد بعدشم دیگه رفتیم خونه
(پرش زمانی به خونه)
رسیدم خونه خیلی اروم رفتم تو تا کسی صدامو نشنوه
سوهو: به به خانوم خانوما 😏
ا/ت: خواهش می کنم به بابا چیزی نگو
سوهو: باباااا ا/ت برگشته خونه
ا/ت: خیلی بدجنسی 😒
پ/ت: تا الان کجا بودی(داد)
ا/ت: ببخشید رفته بودم کمک همه چیزو جمع کنن متاسفم که بی اجازه رف...
حرفم با سیلی که به صورتم زد نصفه موند
پ/ت: منو چی فرض کردی هاان؟ با ورم نیشه مجبور شدم از دختری مثل تو مراقبت کنم
ا/ت: مجبور نیستی از من مراقبت کنی منو بزار به حال خودم
پ/ت: خیلی پر رو شدی دختر هرزه
دیگه به حرفش گوش ندادم و رفتم تو اتاقم فکر کرده کیه درسته با مامانم ازدواج کرده اما من هیچ وقت اونو پدر خودم نمی دونستم بعد از اینکه مادرم رفته رفتارش خیلی با من بد تر هم شده
*مادر ا/ت اونا رو ترک کرده و ا/ت بخواطر این قضیه از مادرش متنفره *
تو فکر بودم که خوابم برد
(فردا)
بیدار شدم دوش گرفتمو موهامو خشک کردم و بستم، فرم مدرسمو پوشیدم یه پیرهن سفید و کراوات قرمز و یه شلوار مشکی کولمو برداشتم رفتم پایین سه بین خونه نبود
سوهو: برو یچیزی بیار بخورم
ات: نوکرت نیستم
خودم رفتم یچیزی خوردم رفتم مدرسه
رفتم سر کلاسم سوجون و جونگکوک بهم سلام کردن منم سلام کردم
ات: خوابم میاد، نتونستم راحت بخوابم
سوجون: منم همینطور
کوک: پس چرا من اصلا خسته نیستم؟
ات: ای دونت نو
(بعد از مدرسه)
ات: حوصلم سر رفته
سوجون: خب
ات: خب به جمالت، بیا سرگرمم کن
سوجون: چیکار کنم؟
ات: نمیدونم یه کاری انجام بده
کوک: بیاین یه کاری انجام بدیم، یکار سرگرم کننده
ات: چه کاری
کوک: مسابقه میدیم، هرکی باخت باید یه ساعت بره خونه ی متروکه ی کنار قبرستون
ات: عالیه، من پایم
سوجون: منم همینطور
ات: حالا چه مسابقه ای؟
کوک: باید یه ظرف بزرگ خونو تو سه دقیقه بخوریم
ات: باشه
خونه ی متروکه ی کنار قبرستون خیلی ترسناکه، حتی بزرگتر هام از اونجا میترسن، حالا ما؟ خیلی وقته کسی اون دور و بر نرفته، چند سالی میشه
فقط خدا کنه بازنده نشم..
ادامه دارد...
در خماری بمانید
شرط
۱۳ لایک
۷ کامنت
تهیونگ: جونگکوک بابات این جعبه رو داد گفت غذا ها و نوشیدنی هایی که اضافه اومدن بزاریم تو این
جونگکوک: باووشه، ولی این جعبه کوچیکه فکر نکنم همه جا بشن توش میرم یه جعبه ی دیگه هم میارم
تهیونگ: باشه
ا/ت: خب دیگه بریم تمیز کنیم خودمون تا فردا حرف می زنیم اخرش تمیز نمی کنیم😅😁
سوجون: موافقم 😅
جونگکوک: باشه بریم
من و سوجون رفتیم دو طرف یه میزو گرفتیم همونطور که جونگکوک گفته بود بردیمش تو انباری تهیونگ و جونگکوک هم سر یه میز دیگه رو گرفتن اوردن
دیگه تقریبا همه چیزو جمع کرده بودیم اما چند تا بطری خون مونده بود تو جعبه ها جا نمی شد
(پدر جونگکوک و مینویسم پ/ج)
پ/ج: همه جا رو تمیز کردین مچکرم بچه ها
جونگکوک، خون ها یی که زیاد اومدن و بده دوستات ببرن خونه
جونگکوک: چشم بابا
جونگکوک بطری ها رو بین ما تقسیم کرد بعدشم دیگه رفتیم خونه
(پرش زمانی به خونه)
رسیدم خونه خیلی اروم رفتم تو تا کسی صدامو نشنوه
سوهو: به به خانوم خانوما 😏
ا/ت: خواهش می کنم به بابا چیزی نگو
سوهو: باباااا ا/ت برگشته خونه
ا/ت: خیلی بدجنسی 😒
پ/ت: تا الان کجا بودی(داد)
ا/ت: ببخشید رفته بودم کمک همه چیزو جمع کنن متاسفم که بی اجازه رف...
حرفم با سیلی که به صورتم زد نصفه موند
پ/ت: منو چی فرض کردی هاان؟ با ورم نیشه مجبور شدم از دختری مثل تو مراقبت کنم
ا/ت: مجبور نیستی از من مراقبت کنی منو بزار به حال خودم
پ/ت: خیلی پر رو شدی دختر هرزه
دیگه به حرفش گوش ندادم و رفتم تو اتاقم فکر کرده کیه درسته با مامانم ازدواج کرده اما من هیچ وقت اونو پدر خودم نمی دونستم بعد از اینکه مادرم رفته رفتارش خیلی با من بد تر هم شده
*مادر ا/ت اونا رو ترک کرده و ا/ت بخواطر این قضیه از مادرش متنفره *
تو فکر بودم که خوابم برد
(فردا)
بیدار شدم دوش گرفتمو موهامو خشک کردم و بستم، فرم مدرسمو پوشیدم یه پیرهن سفید و کراوات قرمز و یه شلوار مشکی کولمو برداشتم رفتم پایین سه بین خونه نبود
سوهو: برو یچیزی بیار بخورم
ات: نوکرت نیستم
خودم رفتم یچیزی خوردم رفتم مدرسه
رفتم سر کلاسم سوجون و جونگکوک بهم سلام کردن منم سلام کردم
ات: خوابم میاد، نتونستم راحت بخوابم
سوجون: منم همینطور
کوک: پس چرا من اصلا خسته نیستم؟
ات: ای دونت نو
(بعد از مدرسه)
ات: حوصلم سر رفته
سوجون: خب
ات: خب به جمالت، بیا سرگرمم کن
سوجون: چیکار کنم؟
ات: نمیدونم یه کاری انجام بده
کوک: بیاین یه کاری انجام بدیم، یکار سرگرم کننده
ات: چه کاری
کوک: مسابقه میدیم، هرکی باخت باید یه ساعت بره خونه ی متروکه ی کنار قبرستون
ات: عالیه، من پایم
سوجون: منم همینطور
ات: حالا چه مسابقه ای؟
کوک: باید یه ظرف بزرگ خونو تو سه دقیقه بخوریم
ات: باشه
خونه ی متروکه ی کنار قبرستون خیلی ترسناکه، حتی بزرگتر هام از اونجا میترسن، حالا ما؟ خیلی وقته کسی اون دور و بر نرفته، چند سالی میشه
فقط خدا کنه بازنده نشم..
ادامه دارد...
در خماری بمانید
شرط
۱۳ لایک
۷ کامنت
۱۳.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.