فیک گنگ مافیایی سیاه ادامه پارت 14
ویو سومی
دیروز دستیار بوگو رو تحویل بابام (پدر خوندش) دادم تا ببرتش به اون جزیره... الانم هر چی میگردم بی سیمی که باهاش به بابام گزارش میدادم رو پیدا نمیکنم باید تا الان عملیات رو تموم کرده باشن بهشون ادرس کارخونه جدیدی که توش محموله ها رو انبار کنن رو دادم تا برن همه اون ادم ها رو دستگیر کنن و اون کارخونه و محموله هاش رو بسوزونن...اگه بی سیم دست کسی افتاده باشه باید هر طور شده غیر فعال بشه...البته بی سیم یک طرفه بود یعنی صدای من برای بی سیم بابام میرفت ولی بابام نمیتونست با من حرف بزنه فقط صدام رو میشنید هر دفعه هم هر گزارشی به بابام میدادم صدام رو 10 دقیقه بعدش کلا حذف میکردم پس زیاد جای نگرانی نیست چون اگه دست کسی هم افتاده باشه چون ازش صدایی نمیاد فکر میکنه که خرابه و میندازتش بیرون...باید با گوشی خودم به بابام زنگ بزنم که بی سیم رو غیر فعال کنه
(مکالمه سومی و پدر خوندش)
+: الو بابا...سلام خوبی؟
~: سلام دخترم...خوبم عزیزم...تو چطوری؟
+: خوبم بابا...بابا یه مشکلی هست...یعنی یه اتفاقی افتاده 😥
~: چی شده بابا؟!...راستی بهت بگم که عملیات با موفقیت انجام شد البته به لطف تو...اگه...
+: اره بابا...الان وقت خوشحالی نیست
~: وا...بابا خب چی شده؟...بگو دیگه
+: بی سیمم رو گم کردم...باید دست یه نفر افتاده باشه...ازت میخواستم که غیر فعالش کنی
~: باشه عزیزم...همین الان غیر فعالش میکنم...خانم چویییییی...یه لحظه بیا...این بی سیم من رو بگیر غیر فعالش کن...به بی سیم دخترم وصله اونم ردیابی کن و سریعا غیر فعالش کن (علامت خانم چوی:&)
&: چشم قربان
~: راستی عزیزم شنیدم خسارت زیادی به باند مافیایی وارد شده...خوشحال نشدی؟
+: اره بابا...ولی یه خورده استرس دارم میترسم بی سیمم دست یکی از ادم های باند مافیایی افتاده باشه 😰
~: چرا؟... مگه شک داری دست اونا باشه؟!...
+: اگه اشتباه نکنم فکر کنم اخرین بار که بی سیم پیشم بود موقعی بود که اون مرتیکه (مظورش دستیار بوگو هست) رو توی اون کارخونه قبلی گیرش انداختیم باشه...و فکر کنم دست یکی از اون سه نفر هست 😥
~: شایدم همونجا توی اون کارخونه افتاده باشه نه؟!...
+: نمیدونم...واقعا نمیددنم 😖
~: خودتو نگران نکن عزیزم...خانم چوی الان غیر فعال میکنه هم بی سیم من و هم تو رو...به علاوه اگه تاحالا متوجه شده باشن که گیرت انداخته بودند نه؟
+: اره...اره درسته پس نباید دست اونا باشه...ممنونم بابا...خب من باید برم یه خورده برای خونه خرید کنم چند روز خونه نبودم هیچی توی یخچال ندارم...اوه خونه هم کثیفه...
~: وای...پس انگار کلی کار داری...مزاحمت نمیشم دخترم...فعلا کاری نداری؟
+: نه بابا...برای همه چی ازت ممنونم...بوس بهت 😘...خدافظ
~: خدافظ عزیزم
(پایان مکالمه)
㋛🄴🄽🄳㋛
دیروز دستیار بوگو رو تحویل بابام (پدر خوندش) دادم تا ببرتش به اون جزیره... الانم هر چی میگردم بی سیمی که باهاش به بابام گزارش میدادم رو پیدا نمیکنم باید تا الان عملیات رو تموم کرده باشن بهشون ادرس کارخونه جدیدی که توش محموله ها رو انبار کنن رو دادم تا برن همه اون ادم ها رو دستگیر کنن و اون کارخونه و محموله هاش رو بسوزونن...اگه بی سیم دست کسی افتاده باشه باید هر طور شده غیر فعال بشه...البته بی سیم یک طرفه بود یعنی صدای من برای بی سیم بابام میرفت ولی بابام نمیتونست با من حرف بزنه فقط صدام رو میشنید هر دفعه هم هر گزارشی به بابام میدادم صدام رو 10 دقیقه بعدش کلا حذف میکردم پس زیاد جای نگرانی نیست چون اگه دست کسی هم افتاده باشه چون ازش صدایی نمیاد فکر میکنه که خرابه و میندازتش بیرون...باید با گوشی خودم به بابام زنگ بزنم که بی سیم رو غیر فعال کنه
(مکالمه سومی و پدر خوندش)
+: الو بابا...سلام خوبی؟
~: سلام دخترم...خوبم عزیزم...تو چطوری؟
+: خوبم بابا...بابا یه مشکلی هست...یعنی یه اتفاقی افتاده 😥
~: چی شده بابا؟!...راستی بهت بگم که عملیات با موفقیت انجام شد البته به لطف تو...اگه...
+: اره بابا...الان وقت خوشحالی نیست
~: وا...بابا خب چی شده؟...بگو دیگه
+: بی سیمم رو گم کردم...باید دست یه نفر افتاده باشه...ازت میخواستم که غیر فعالش کنی
~: باشه عزیزم...همین الان غیر فعالش میکنم...خانم چویییییی...یه لحظه بیا...این بی سیم من رو بگیر غیر فعالش کن...به بی سیم دخترم وصله اونم ردیابی کن و سریعا غیر فعالش کن (علامت خانم چوی:&)
&: چشم قربان
~: راستی عزیزم شنیدم خسارت زیادی به باند مافیایی وارد شده...خوشحال نشدی؟
+: اره بابا...ولی یه خورده استرس دارم میترسم بی سیمم دست یکی از ادم های باند مافیایی افتاده باشه 😰
~: چرا؟... مگه شک داری دست اونا باشه؟!...
+: اگه اشتباه نکنم فکر کنم اخرین بار که بی سیم پیشم بود موقعی بود که اون مرتیکه (مظورش دستیار بوگو هست) رو توی اون کارخونه قبلی گیرش انداختیم باشه...و فکر کنم دست یکی از اون سه نفر هست 😥
~: شایدم همونجا توی اون کارخونه افتاده باشه نه؟!...
+: نمیدونم...واقعا نمیددنم 😖
~: خودتو نگران نکن عزیزم...خانم چوی الان غیر فعال میکنه هم بی سیم من و هم تو رو...به علاوه اگه تاحالا متوجه شده باشن که گیرت انداخته بودند نه؟
+: اره...اره درسته پس نباید دست اونا باشه...ممنونم بابا...خب من باید برم یه خورده برای خونه خرید کنم چند روز خونه نبودم هیچی توی یخچال ندارم...اوه خونه هم کثیفه...
~: وای...پس انگار کلی کار داری...مزاحمت نمیشم دخترم...فعلا کاری نداری؟
+: نه بابا...برای همه چی ازت ممنونم...بوس بهت 😘...خدافظ
~: خدافظ عزیزم
(پایان مکالمه)
㋛🄴🄽🄳㋛
۸.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.