*پایان یافتن*
*پایان یافتن*
part:9
فردای اون روز:
ا.ت امروز صبح منو کوک با هم ازدواج کردیم (حوصله ندارم تعریف کنم)
(سه ماه بعد)
ا.ت:
کوک راست میگفت و حسابی مراقب قلبم بود ولی حدود ۲ هفتس باهام سرد شده امروز میخوام دلیلشو ازش بپرسم زنگ در زده شد در رو باز کردم کوک بود یه دختره هم پیشش وایساده بود و دستش رو گرفته بود متعجب نگاش کردم آجوما و خدمتکار ها رو صدا کرد و گفت
کوک:سلام ایشون لیسا عشقم هستن
ا.ت:چی؟
کوک: همون که شنیدی
بغض کرده بودم
کوک:خدمتکارا از این به بعد شما اخراجید ا.ت قراره تمام کار هارو انجام بده
ا.ت: چی داری میگی تو ،تا دیروز عشقت بودم زندگیت بودم حالا خدمتکارت من همین الان میرم
کوک:به سلامت ولی کجا میخوای بری
( از اون موقع با بابام و هیون جی قهرم)
راست میگفت من جایی ندارم ولی از اینجا میرم و تو خیابون زندگی میکنم رفتم و وسایلم رو جمع کردم قلب دردم دوباره شروع شده بود رفتم تا به کوک بگم
که میرم وقتی در رو باز کردم از صحنه ای که دیدم شوکه تر شدم و قلبم بیشتر درد گرفت اونا داشتن همو میبو...سیدن گفتم
ا.ت:من میرم
کوک: برو به جهنم
ا.ت:پشیمون میشی ولی اون وقت ا.ت رو نداری
اینو گفتم و رفتم صدای خنده هاش رو میشنیدم
خسته داشتم تو خیابونا قدم میزدم قلبم داشت تو سینم میترکید میخواستم برم پیش انا تا دم بیمارستان رسیدم و سیاهی..
ا.ت:
بیدار شدم همون سقف سفید جلوم بود انا اومد گفت
انا:بهوش اومدی چه خوب
ا.ت:قلبم چه طوره
انا:...
ا.ت:انا با توعم
انا:خب راستش تو ۱ ما بیشتر زنده نیستی
با این حرفش خوشحال بودم
ا.ت:چه خوب
انا: چی میگی ا.ت میخوای زنگ بزنم کوک بیاد
ا.ت:نه... انا رابطه منو اون تموم شده
دوباره بغض کردم
مرخص شدم
(یک هفته بعد توی این مدت ا.ت پیش یونا زندگی میکنه )
ا.ت:
باید یه مدرک پیدا می کردم که به کوک بفهمونم اون دختره هرزس
داشتم از جلو در عمارت کوک رد میشدم دیدم لیسا داشت با تلفن حرف میزد رفتم پشت ماشین و شروع کردم به فیلم گرفتن
(مکالمش)
لیسا:سلام عشقم چطوری
.....
ل:خوبم مرسی چه خبر
.....
ل:اره بابا خوب سر کارش گذاشتم نمیتونه بفهمه کوک خنگ(خنگ تویی عنتر سگ ......ببخشید بچه ها)
تازه اون دختره رو هم انداخته بیرون(خنده)
.......
ل:باشه بیا منتظرم
(چند مین بعد )
یه ماشین سیاه اومد یه مرد خوشتیپ پیاده شد و لیسا رو بوس.سید سوار شدن و رفتن فردا تولد کوک اینم کادو تولدش....
part:9
فردای اون روز:
ا.ت امروز صبح منو کوک با هم ازدواج کردیم (حوصله ندارم تعریف کنم)
(سه ماه بعد)
ا.ت:
کوک راست میگفت و حسابی مراقب قلبم بود ولی حدود ۲ هفتس باهام سرد شده امروز میخوام دلیلشو ازش بپرسم زنگ در زده شد در رو باز کردم کوک بود یه دختره هم پیشش وایساده بود و دستش رو گرفته بود متعجب نگاش کردم آجوما و خدمتکار ها رو صدا کرد و گفت
کوک:سلام ایشون لیسا عشقم هستن
ا.ت:چی؟
کوک: همون که شنیدی
بغض کرده بودم
کوک:خدمتکارا از این به بعد شما اخراجید ا.ت قراره تمام کار هارو انجام بده
ا.ت: چی داری میگی تو ،تا دیروز عشقت بودم زندگیت بودم حالا خدمتکارت من همین الان میرم
کوک:به سلامت ولی کجا میخوای بری
( از اون موقع با بابام و هیون جی قهرم)
راست میگفت من جایی ندارم ولی از اینجا میرم و تو خیابون زندگی میکنم رفتم و وسایلم رو جمع کردم قلب دردم دوباره شروع شده بود رفتم تا به کوک بگم
که میرم وقتی در رو باز کردم از صحنه ای که دیدم شوکه تر شدم و قلبم بیشتر درد گرفت اونا داشتن همو میبو...سیدن گفتم
ا.ت:من میرم
کوک: برو به جهنم
ا.ت:پشیمون میشی ولی اون وقت ا.ت رو نداری
اینو گفتم و رفتم صدای خنده هاش رو میشنیدم
خسته داشتم تو خیابونا قدم میزدم قلبم داشت تو سینم میترکید میخواستم برم پیش انا تا دم بیمارستان رسیدم و سیاهی..
ا.ت:
بیدار شدم همون سقف سفید جلوم بود انا اومد گفت
انا:بهوش اومدی چه خوب
ا.ت:قلبم چه طوره
انا:...
ا.ت:انا با توعم
انا:خب راستش تو ۱ ما بیشتر زنده نیستی
با این حرفش خوشحال بودم
ا.ت:چه خوب
انا: چی میگی ا.ت میخوای زنگ بزنم کوک بیاد
ا.ت:نه... انا رابطه منو اون تموم شده
دوباره بغض کردم
مرخص شدم
(یک هفته بعد توی این مدت ا.ت پیش یونا زندگی میکنه )
ا.ت:
باید یه مدرک پیدا می کردم که به کوک بفهمونم اون دختره هرزس
داشتم از جلو در عمارت کوک رد میشدم دیدم لیسا داشت با تلفن حرف میزد رفتم پشت ماشین و شروع کردم به فیلم گرفتن
(مکالمش)
لیسا:سلام عشقم چطوری
.....
ل:خوبم مرسی چه خبر
.....
ل:اره بابا خوب سر کارش گذاشتم نمیتونه بفهمه کوک خنگ(خنگ تویی عنتر سگ ......ببخشید بچه ها)
تازه اون دختره رو هم انداخته بیرون(خنده)
.......
ل:باشه بیا منتظرم
(چند مین بعد )
یه ماشین سیاه اومد یه مرد خوشتیپ پیاده شد و لیسا رو بوس.سید سوار شدن و رفتن فردا تولد کوک اینم کادو تولدش....
۳.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.