𝐲𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐧𝐨𝐭 𝐦𝐢𝐧𝐞 p/2
(today time 7:00 morning)
(vio ravi)
ماشین رو داخل پارکینگ کمپانی پارک کرد
وارد کمپانی شد، همه سلام میکردن و احترام میگذاشتن
ولی اون اصلا حوصله نداشت
وارد اتاق تیانگ یعنی پدرش شد
"تهیونگ؟ اینجا چیکار میکنی؟"
تهیونگ سرشو خم کرد و بالا اورد
"پدر من میخوام کار کنم"
تیانگ پدر تهیونگ بلند شد
"تهیونگ ما که حرف زدیم، تو هنوز برای این کار خیلی بچه ای"
تهیونگ با جدیت کامل نگاه پذرش کرد و جواب داد
"پدر من بچه نیستم من 26سالمه دیگه، میخوام کار کنم که دستم داخل جیب خودم باشه"
تیانگ با دست راستش پیشونیش رو ماساژ داد
"باشه تهیونگ، بعد پشیمون نشی"
تیانگ نشست و داخل کشو سمت چپ میز پروندهای بیرون کشید
"میتونی داخل شعبه دوم کمپانی کار کنی"
پرونده رو داد به تهیونگ. تهیونگ با دست راستش گرفت و با دست چپ بازش کرد
شعبه دوم کمپانی sms که داخل آمریکا ساخته شده
اونجا یکی از دوستای نزدیک پدرم کار میکنه
"اونجا میتونی بری آموزش ببینی تهیونگ، بعد اتمام آموزشت میتونی وارث کمپانی بشی"
تهیونگ چشم از پرونده گرفت و به پدرش نگاه کرد
"البته یک هفته مهلت داری فکر کنی تهیونگ"
تهیونگ سری تکون داد و پرونده رو بست و با دست راستش گرفتش
"بله پدر، مطمئن باشید بهترین تصمیم رو میگیرم"
و بعد از اونجا زد بیرون، که یا جونگکوک مواجه شد
"س..سلام هیونگ ، میتونیم حرف..."
حرفش تموم نشده بود که گفت
"من هیونگ تو نیستم جئون، میتونس منو کیم صدا بزنی"
جونگکوک یاد اولین باری افتاد که اصلا باهم دوست هم نبودن ، یعنی الان غریبه شدن که تهیونگ داره جئون صداش میزنه
جونگکوک بغضش گرفته بود، بعد اینکه سرشو خم کرد از اونجا دور شد
سمت پارک روبه روی کمپانی رفت و روی یکی از صندلی ها نشست
تهیونگ ازش متنفر بود چرا؟
اون حتی نمیزاره بهش توضیح بده که اونطوری که فکر میکنه نیست
یه دختر بچه اومد سمتش
"سلام"
جونگکوک اشکاشو پاک کرد و "سلام" کرد
دختر بچه یکی از گل های داخل دستش رو جلو جونگکوک گرفت
"من اینو میخوام بدم به شما"
یه گل سوسن سفید ، خیلی زیبا بود
از دستش گرفت
"ممنونم دختر کوچولو"
دختر بچه بعد از خم شدن از اونجا دور شد
جونگکوک نگاه گل کرد ، باز یاد خاطراتش افتاد
(فلش بک)
زمستون اومده بود، همه جا با رنگ سفید پر شده بود
تهیونگ شالگردن جونگکوک رو دور گردنش سفت تر کرد
"سرما میخوری"
جونگکوک که دماغش داخل اون سرما قرمز شده بود گفت
"هیونگ من خوبم"
و بعد باهم داخل اون پارک راه رفتن
یه دختر بچه اومد و گل سوسن سفید به تهیونگ داد
"این برای چیه؟"
دختر بچه جواب داد
"اینو بده به کسی که دوستش داری"
تهیونگ بلند شد و دستشو روی سر دختر بچه کشید
"مرسی"
دختر بچه با ذوق از اونجا دور شد
تهیونگ نصف بیشتر ساقه گل رو کند و سمت جونگکوک شد
گل رو کنار گوش جونگکوک جا کرد
"چقدر بهت میاد"
جونگکوک لپاش قرمز کرده بود
"یااا هیونگ خجالت میکشم"
تهیونگ جلو اومد و روی نوک دماغ جونگکوک که قرمز شده بود بوسهای گذاشت
(پایان فلش بک)
نصف شاخه گل رو کند و کنار گوشش گذاشت
بلند شد و سمت کمپانی رفت و وارد شد، باز با تهیونگ مواجه شد
بعد یه احترام کوچیک میخواست از اونجا دور بشه که تهیونگ صداش زد
"جئون!"
جونگکوک برگشت و سمت تهیونگ رفت
"بله هیون...یعنی کیم"
اصلا با کلمه کیم اشنایی نداشت
تهیونگ دستش رو بالا اورد و گل رو برداشت
"این چیه؟"
جونگکوک حواسش به این نبود و تعظیم کوتایی کرد
"ببخشید،دیگه تکرار نمیشه"
تهیونگ با آرامش جواب داد
"میتونی بری"
جونگکوک از اونجا دور شد ، تهیونگ عطر سوسن سفید رو به ریههاش فرستاد
بعد هم داخل اتاقی که پدرش خیلی وقت پیش بهش داده بود رفت
روی صندلی نشست و گل رو داخل گلدونی که فقط آب داخلش بود گذاشت
تا پنج دقیقه بهش خیره شده بود، گل سوسن اون رو یاد جونگکوک می انداخت
(vio ravi)
ماشین رو داخل پارکینگ کمپانی پارک کرد
وارد کمپانی شد، همه سلام میکردن و احترام میگذاشتن
ولی اون اصلا حوصله نداشت
وارد اتاق تیانگ یعنی پدرش شد
"تهیونگ؟ اینجا چیکار میکنی؟"
تهیونگ سرشو خم کرد و بالا اورد
"پدر من میخوام کار کنم"
تیانگ پدر تهیونگ بلند شد
"تهیونگ ما که حرف زدیم، تو هنوز برای این کار خیلی بچه ای"
تهیونگ با جدیت کامل نگاه پذرش کرد و جواب داد
"پدر من بچه نیستم من 26سالمه دیگه، میخوام کار کنم که دستم داخل جیب خودم باشه"
تیانگ با دست راستش پیشونیش رو ماساژ داد
"باشه تهیونگ، بعد پشیمون نشی"
تیانگ نشست و داخل کشو سمت چپ میز پروندهای بیرون کشید
"میتونی داخل شعبه دوم کمپانی کار کنی"
پرونده رو داد به تهیونگ. تهیونگ با دست راستش گرفت و با دست چپ بازش کرد
شعبه دوم کمپانی sms که داخل آمریکا ساخته شده
اونجا یکی از دوستای نزدیک پدرم کار میکنه
"اونجا میتونی بری آموزش ببینی تهیونگ، بعد اتمام آموزشت میتونی وارث کمپانی بشی"
تهیونگ چشم از پرونده گرفت و به پدرش نگاه کرد
"البته یک هفته مهلت داری فکر کنی تهیونگ"
تهیونگ سری تکون داد و پرونده رو بست و با دست راستش گرفتش
"بله پدر، مطمئن باشید بهترین تصمیم رو میگیرم"
و بعد از اونجا زد بیرون، که یا جونگکوک مواجه شد
"س..سلام هیونگ ، میتونیم حرف..."
حرفش تموم نشده بود که گفت
"من هیونگ تو نیستم جئون، میتونس منو کیم صدا بزنی"
جونگکوک یاد اولین باری افتاد که اصلا باهم دوست هم نبودن ، یعنی الان غریبه شدن که تهیونگ داره جئون صداش میزنه
جونگکوک بغضش گرفته بود، بعد اینکه سرشو خم کرد از اونجا دور شد
سمت پارک روبه روی کمپانی رفت و روی یکی از صندلی ها نشست
تهیونگ ازش متنفر بود چرا؟
اون حتی نمیزاره بهش توضیح بده که اونطوری که فکر میکنه نیست
یه دختر بچه اومد سمتش
"سلام"
جونگکوک اشکاشو پاک کرد و "سلام" کرد
دختر بچه یکی از گل های داخل دستش رو جلو جونگکوک گرفت
"من اینو میخوام بدم به شما"
یه گل سوسن سفید ، خیلی زیبا بود
از دستش گرفت
"ممنونم دختر کوچولو"
دختر بچه بعد از خم شدن از اونجا دور شد
جونگکوک نگاه گل کرد ، باز یاد خاطراتش افتاد
(فلش بک)
زمستون اومده بود، همه جا با رنگ سفید پر شده بود
تهیونگ شالگردن جونگکوک رو دور گردنش سفت تر کرد
"سرما میخوری"
جونگکوک که دماغش داخل اون سرما قرمز شده بود گفت
"هیونگ من خوبم"
و بعد باهم داخل اون پارک راه رفتن
یه دختر بچه اومد و گل سوسن سفید به تهیونگ داد
"این برای چیه؟"
دختر بچه جواب داد
"اینو بده به کسی که دوستش داری"
تهیونگ بلند شد و دستشو روی سر دختر بچه کشید
"مرسی"
دختر بچه با ذوق از اونجا دور شد
تهیونگ نصف بیشتر ساقه گل رو کند و سمت جونگکوک شد
گل رو کنار گوش جونگکوک جا کرد
"چقدر بهت میاد"
جونگکوک لپاش قرمز کرده بود
"یااا هیونگ خجالت میکشم"
تهیونگ جلو اومد و روی نوک دماغ جونگکوک که قرمز شده بود بوسهای گذاشت
(پایان فلش بک)
نصف شاخه گل رو کند و کنار گوشش گذاشت
بلند شد و سمت کمپانی رفت و وارد شد، باز با تهیونگ مواجه شد
بعد یه احترام کوچیک میخواست از اونجا دور بشه که تهیونگ صداش زد
"جئون!"
جونگکوک برگشت و سمت تهیونگ رفت
"بله هیون...یعنی کیم"
اصلا با کلمه کیم اشنایی نداشت
تهیونگ دستش رو بالا اورد و گل رو برداشت
"این چیه؟"
جونگکوک حواسش به این نبود و تعظیم کوتایی کرد
"ببخشید،دیگه تکرار نمیشه"
تهیونگ با آرامش جواب داد
"میتونی بری"
جونگکوک از اونجا دور شد ، تهیونگ عطر سوسن سفید رو به ریههاش فرستاد
بعد هم داخل اتاقی که پدرش خیلی وقت پیش بهش داده بود رفت
روی صندلی نشست و گل رو داخل گلدونی که فقط آب داخلش بود گذاشت
تا پنج دقیقه بهش خیره شده بود، گل سوسن اون رو یاد جونگکوک می انداخت
۷.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.