وقتی بدون اجازش میری بار ..
وقتی بدون اجازش میری بار ..
# هیونجین
ویو ات
ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود .. دیگه حوصلم سر رفته بود … تصمیم گرفتم زنگ بزنم ب هانا « دوست ات »
+ سلام و درود بر خره عزیزم
* دیوونه ی روانی « خنده » چطوری خانوم ؟
+ قربونه شوما …
* چیشده یاده من افتادی
+ عاممم حوصلم سر رفته
* خب پس نظرت چیه بریم بار
+ عا فک نکنم فکری خوبی باشه
* چرا ؟ خیلی وقته نرفتیم
+ اخه اگه هیون بفهمه از دستم ناراحت میشه
* بابا مگه چن روز پیش نمیگفتی شبا دیر وقت میاد ؟
+ چرا
* خب دیگ قبل از اینکه بیاد خونه ما بر میگردیم
+ اوکی
* تا شیش حاضر شو میام دنبالت
+ باشه
« پایان مکالمه »
پاشدم و رفتم سمت کمدم یک لباس باز ک هیون هیچ وقت نمیزاشت بپوشم و ورداشتم و تنم کردم .. رفتم سمت لوازم آرایشام و شروکردم ب آرایش کردن .. یک آرایش غلیظ کردم … کارام یکم طول کشید ولی وقتی ساعت و نگاه کردم دقیق ب موقع آماده بودم .. ک هانا زنگ زد .. کیفمو ورداشتم و کفشامو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و راه افتادیم
« پرش زمانی به سه ساعت بعد »
ویو هیون
# هیونجین
ویو ات
ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود .. دیگه حوصلم سر رفته بود … تصمیم گرفتم زنگ بزنم ب هانا « دوست ات »
+ سلام و درود بر خره عزیزم
* دیوونه ی روانی « خنده » چطوری خانوم ؟
+ قربونه شوما …
* چیشده یاده من افتادی
+ عاممم حوصلم سر رفته
* خب پس نظرت چیه بریم بار
+ عا فک نکنم فکری خوبی باشه
* چرا ؟ خیلی وقته نرفتیم
+ اخه اگه هیون بفهمه از دستم ناراحت میشه
* بابا مگه چن روز پیش نمیگفتی شبا دیر وقت میاد ؟
+ چرا
* خب دیگ قبل از اینکه بیاد خونه ما بر میگردیم
+ اوکی
* تا شیش حاضر شو میام دنبالت
+ باشه
« پایان مکالمه »
پاشدم و رفتم سمت کمدم یک لباس باز ک هیون هیچ وقت نمیزاشت بپوشم و ورداشتم و تنم کردم .. رفتم سمت لوازم آرایشام و شروکردم ب آرایش کردن .. یک آرایش غلیظ کردم … کارام یکم طول کشید ولی وقتی ساعت و نگاه کردم دقیق ب موقع آماده بودم .. ک هانا زنگ زد .. کیفمو ورداشتم و کفشامو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و راه افتادیم
« پرش زمانی به سه ساعت بعد »
ویو هیون
۶.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.