تک پارتی جونگکوک
ات ویو
..........................................................................................داشتم به پنجره نگاه میکردم که دیدم داره بارون میاد با ذوق رفتم پیش جونگکوک
ا/ت:اوپاااااااا داره بارون میاد پاشو بریم بیرون
جونگکوک:توروخدا بزار یه دست دیگه مونده...
چند بار بهش گفتم ولی اصن اهمیت نداد
عصبیی شدم رفتم کابل بازی رو از برق کشیدم
جونگکوک فقط به صفحه ی خاموش تلویزیون خیره شده بود
بعد دو دقیقه عصبانی پاشد اومد جلو دستش رو مشت کرد اورد جلو صورتم
منم چون میدونستم کاری نمیکنه فقط نگاهش کردم
دستش رو اورد پایین و رفت تو اتاق
تازه فهمیدم چه گندی زدم برای اینکه بیم بیرون دوتا شیرموز اوردم رفتم دم اتاق در زدم
ا/ت:هی جونگکوک درو باز کن
جوگکوک:برو الان عصبیم اگر درو باز کنم معلوم نیست چیکارت میکنم
ا/ت:جون بابا ددی چرت و پرت نگو درو باز کن
جونگکوک:اگر درو باز نکنم چیکار میکنی؟
ا/ت:درو میشکنم
جونگکوک:نمیتونی
ا/ت:متاسفانه یا بدبختانه شما چند تا تکنیک یادم دادید
هموجور به در چسبیده بودم که در یهو باز شد و افتادم تو اتاق
ا/ت:خرگوش زبل باقالی...ای دستم
چون سبک بودم از بازوم گرفت و تو یه حرکت بلندم کرد
شیرموز رو گرفتم سمتش
جونگکوک:شیرموزه(ذوق)
ا/ت:اره
شیرموزو از دستم گرفت و یک قلوپ خورد
جونگکوک:چون دختر خوبی بودی باهات میام بریم بیرون
ا/ت:ایول میدونستم شیرموز کار خودشو میکنه
جونگکوک یه کوچولو از لپم گاز کرد
جونگکوک:برو حاضر شو
حاضرم شدم رفتم پایین جونگکوک یه نگاه کلی بهم انداخت
جونگکوک:بریم(جونگکوک و ا/ت دوستای صمیمی هستن)
پرش زمانی
........................................................................................ا/ت:مال این حرفا نیستی خرگوش(خنده)
حونگکوک:باشه سوسک کوچولو(خنده)
ا/ت:یا به کی میگی سوسک کوچولوووووو
یه دونه با تکنیکی که یادم داده بود زدم تو سینش
ا/ت:اییییییی مگه مرد اهنی
جونگکوک:دیدی گفتم سوسکی(خنده)
دوییدم دنبالش
ا/ت:هی جونگکوک وایستاااااااااااااا
جونگکوک:من با سوسکا کاری ندارم(خنده)
جونگکوک وایستاد و اروم اومد طرفم
ا/ت:هی...داری چیکار میکنی...؟
جونگکوک:میخوام بهت حمله کنک
یهو گرفتم انداختم رو کولش و سریع دویید
تو پارک کسایی بودن که بهمون با لبخند نگاه میکردن بعضی ها با حسادت و بعضی ها اهمیت نمیدادن...اون لحظه هیچی مهم نبود حتی اگر قرار بود ثانیه ای دیگه بمیرم در مقابل این لحظه ها هیچ تاثیری نداشت...
ا/ت:هی جونگکوک بزارم پایین نکنه میخوای عقیم شی(جیغ)
یهو اومدم رو زمین
جونگکوک:خب رسیدیم
یه کافه بود رفتیم داخل
گارسون:خوسپش اومدید چی میل دارید
ا/ت:یه کافه گلاسه
جونگکوک:یه قهوه لطفا
گارسون:حتما
ا/ت: هی جونگکوک مگه نگفتم نباید قهوره بخوری برات ضرر داره
جونگکوک:یه امروزو بیخیال شو دیگه
چند دقیقه ای بینمون سکوت بود که هردوتامون سکوت رو شکستم
باید یه چیزی بهت بگم...(همزمان)
جونگکوک:تو اول بگو
ا/ت:نه تو اول بگو
جونگکوک:خب راستش من دیگه نمیخوام دوست باشیم...
ا/ت:ولی من میخواستم بیشتر از یه دوست باشیم(بغض)
جونگکوک:ولی حرفم ادامه داشت
ا/ت:حرفت...ادامه داشت...؟(تعجب)
جونگکوک:اره...میخواستم بگم که میخوام کسایی باشیم که عشقو از ما یاد بگیرن
به همین لحظه قسم دیگه نمیزارم هیچ اشکی گونه های خوشگلتو خیس کنه
..........................................................................................داشتم به پنجره نگاه میکردم که دیدم داره بارون میاد با ذوق رفتم پیش جونگکوک
ا/ت:اوپاااااااا داره بارون میاد پاشو بریم بیرون
جونگکوک:توروخدا بزار یه دست دیگه مونده...
چند بار بهش گفتم ولی اصن اهمیت نداد
عصبیی شدم رفتم کابل بازی رو از برق کشیدم
جونگکوک فقط به صفحه ی خاموش تلویزیون خیره شده بود
بعد دو دقیقه عصبانی پاشد اومد جلو دستش رو مشت کرد اورد جلو صورتم
منم چون میدونستم کاری نمیکنه فقط نگاهش کردم
دستش رو اورد پایین و رفت تو اتاق
تازه فهمیدم چه گندی زدم برای اینکه بیم بیرون دوتا شیرموز اوردم رفتم دم اتاق در زدم
ا/ت:هی جونگکوک درو باز کن
جوگکوک:برو الان عصبیم اگر درو باز کنم معلوم نیست چیکارت میکنم
ا/ت:جون بابا ددی چرت و پرت نگو درو باز کن
جونگکوک:اگر درو باز نکنم چیکار میکنی؟
ا/ت:درو میشکنم
جونگکوک:نمیتونی
ا/ت:متاسفانه یا بدبختانه شما چند تا تکنیک یادم دادید
هموجور به در چسبیده بودم که در یهو باز شد و افتادم تو اتاق
ا/ت:خرگوش زبل باقالی...ای دستم
چون سبک بودم از بازوم گرفت و تو یه حرکت بلندم کرد
شیرموز رو گرفتم سمتش
جونگکوک:شیرموزه(ذوق)
ا/ت:اره
شیرموزو از دستم گرفت و یک قلوپ خورد
جونگکوک:چون دختر خوبی بودی باهات میام بریم بیرون
ا/ت:ایول میدونستم شیرموز کار خودشو میکنه
جونگکوک یه کوچولو از لپم گاز کرد
جونگکوک:برو حاضر شو
حاضرم شدم رفتم پایین جونگکوک یه نگاه کلی بهم انداخت
جونگکوک:بریم(جونگکوک و ا/ت دوستای صمیمی هستن)
پرش زمانی
........................................................................................ا/ت:مال این حرفا نیستی خرگوش(خنده)
حونگکوک:باشه سوسک کوچولو(خنده)
ا/ت:یا به کی میگی سوسک کوچولوووووو
یه دونه با تکنیکی که یادم داده بود زدم تو سینش
ا/ت:اییییییی مگه مرد اهنی
جونگکوک:دیدی گفتم سوسکی(خنده)
دوییدم دنبالش
ا/ت:هی جونگکوک وایستاااااااااااااا
جونگکوک:من با سوسکا کاری ندارم(خنده)
جونگکوک وایستاد و اروم اومد طرفم
ا/ت:هی...داری چیکار میکنی...؟
جونگکوک:میخوام بهت حمله کنک
یهو گرفتم انداختم رو کولش و سریع دویید
تو پارک کسایی بودن که بهمون با لبخند نگاه میکردن بعضی ها با حسادت و بعضی ها اهمیت نمیدادن...اون لحظه هیچی مهم نبود حتی اگر قرار بود ثانیه ای دیگه بمیرم در مقابل این لحظه ها هیچ تاثیری نداشت...
ا/ت:هی جونگکوک بزارم پایین نکنه میخوای عقیم شی(جیغ)
یهو اومدم رو زمین
جونگکوک:خب رسیدیم
یه کافه بود رفتیم داخل
گارسون:خوسپش اومدید چی میل دارید
ا/ت:یه کافه گلاسه
جونگکوک:یه قهوه لطفا
گارسون:حتما
ا/ت: هی جونگکوک مگه نگفتم نباید قهوره بخوری برات ضرر داره
جونگکوک:یه امروزو بیخیال شو دیگه
چند دقیقه ای بینمون سکوت بود که هردوتامون سکوت رو شکستم
باید یه چیزی بهت بگم...(همزمان)
جونگکوک:تو اول بگو
ا/ت:نه تو اول بگو
جونگکوک:خب راستش من دیگه نمیخوام دوست باشیم...
ا/ت:ولی من میخواستم بیشتر از یه دوست باشیم(بغض)
جونگکوک:ولی حرفم ادامه داشت
ا/ت:حرفت...ادامه داشت...؟(تعجب)
جونگکوک:اره...میخواستم بگم که میخوام کسایی باشیم که عشقو از ما یاد بگیرن
به همین لحظه قسم دیگه نمیزارم هیچ اشکی گونه های خوشگلتو خیس کنه
۲.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.