تکپارتی نامجون
های من ا/تم و ۱۸ سالمه ۶ ماهه با نامجون نامزدم و اون یه بیزینسگر حرفه ایه و خیلی رو درسام حساسه
همچی خوب بود تا اینکه امروز...
اوففففف متمعنم زنده نمیمونم
با اینکه کلی تمرین کرده بودم ریدم به امتحانم
ولی من مطمئنم ۲۰ میگرفتم نه ۴/۵
حتما اشتباه شده چون من و یکی از شاگردای تنبلمون اسم ننوشته بودیم
اما اون ۱۹/۵ شد!
شاگرد تنبل کلاس!
نامجون قطعا منو میکشه
با ترددید در رو باز کردم و به داخل خونه رفتم
حتما فهمیده چون با معلمم دوسته
با خیال اینکه خونه نیست به اتاقم رفتم ولی از پشت سرم صداش اومد
-علیک
+س.سلام
-چه خبر از امتحان؟
روبه رو با دستاش که تو جیباش بود منتظر نگام کرد
-گفته بودم کم بگیری یه جور دیگه ای رفتار میکنم
+تو.تو از کجا میدونی
-هه خانوم رو باش،شاگرد تنبلتون ۱۹ گرفته بعد تو اومدی۴ گرفتی(خیلی بلند و عصبی)
سرمو انداختم پایین...تنم یخ کرده بود
+نامجونا..م.من مطمئنم اشتیاه شده
-باشه الان یه درسی بهت بدم دیگه از این اشتباها به سرت نزنه
محکم موهامو کشید و منو به سمت انباری برد
+ن.نه اون.جا ن.ه
-خفه شو
منو انداخت تو انباری و رفت و درو قفل کرد...همه جا تاریک بود..و ترسناک
من مقصر نیستم...اونی که ۱۹ گرفته منم نه اون
+نا.نامجونا هق لطفا هق من.من میترسم هقق
ولی انگار رفته بود
فلش بک ۳ روز بعد
تو اسن چهار روز اینجام..اجوما برام غذا میاره ولی حتی به یکیشونم لب نزدم...کاملا مردنی شدم...انگار آخرای عمرمه...تو فکر بودم که خاموشی...
نامجون ویو
من بعد سه روز متوجه شدم برگه ی این دوتا قاطی شده و نمره هم اشتباهه در واقه ا/تم ۲۰ گرفته و اون اسکل هم ۲
واقعا من چطور تونستم اینکار رو با فرشتم بکنم؟اون هنوز بچست
با سرعت جک به سمت خونه رفتم
در انباری رو باز کردم...کلید چراغ که از بیرون روشن میشد رو زدم و..چ.چی ا/تتتتتت(نامجونننننن)
سریع بردمش بیمارستان..بردنش اتاق ICU و یعد نیم ساعت دکتراومد بیرو
-د.دکتر حال همسرم چطوره؟(با گریه)
&اگه یکم دیرتر میآوردینش جانش رو از دست میداد..بیش از حد ضعف کرده بود و تپش قلبش پایین بود...باید یه هفته ایتجا بستری بشن...باید خیلی مواظبشون باشید
-ب.بله دکتر ممنون
&تا دوساعت دیگه بهوش میان شما تا اونموقع براشون لباس بیارین
-چ.چشم ممنون
رفتم خونه....لباساشو تو ساک گذاشتم
رفتم انباری...پر ظرف دست نخورده بود..من چیکار کردم؟
ا/ت ویو
بهوش اومدم
نامجون پیشم یود و دستمو گذاشته بود رو سرش و خوابیده بود
+ن.نامجون
-ا.ا/تت خوبی عمرم نفسم زندگیم
م.من. رو ببخش لطفا من خیلی بدم میدونم
+نه تامجونا تو بهترین انسان زندگیمی...درواقع خود زندگیم
بعد نامجون کل ماجرا رو برام تعریف کرد
-هق منو میبخشی بیبی کوچولو هقق
+چرا که نه ماه من:)
بعد همدیگه رو عاشقانه بغل کردنو همدیگه رو بوسیدن
و به خوبی و خوشی زندگی کردن:)
همچی خوب بود تا اینکه امروز...
اوففففف متمعنم زنده نمیمونم
با اینکه کلی تمرین کرده بودم ریدم به امتحانم
ولی من مطمئنم ۲۰ میگرفتم نه ۴/۵
حتما اشتباه شده چون من و یکی از شاگردای تنبلمون اسم ننوشته بودیم
اما اون ۱۹/۵ شد!
شاگرد تنبل کلاس!
نامجون قطعا منو میکشه
با ترددید در رو باز کردم و به داخل خونه رفتم
حتما فهمیده چون با معلمم دوسته
با خیال اینکه خونه نیست به اتاقم رفتم ولی از پشت سرم صداش اومد
-علیک
+س.سلام
-چه خبر از امتحان؟
روبه رو با دستاش که تو جیباش بود منتظر نگام کرد
-گفته بودم کم بگیری یه جور دیگه ای رفتار میکنم
+تو.تو از کجا میدونی
-هه خانوم رو باش،شاگرد تنبلتون ۱۹ گرفته بعد تو اومدی۴ گرفتی(خیلی بلند و عصبی)
سرمو انداختم پایین...تنم یخ کرده بود
+نامجونا..م.من مطمئنم اشتیاه شده
-باشه الان یه درسی بهت بدم دیگه از این اشتباها به سرت نزنه
محکم موهامو کشید و منو به سمت انباری برد
+ن.نه اون.جا ن.ه
-خفه شو
منو انداخت تو انباری و رفت و درو قفل کرد...همه جا تاریک بود..و ترسناک
من مقصر نیستم...اونی که ۱۹ گرفته منم نه اون
+نا.نامجونا هق لطفا هق من.من میترسم هقق
ولی انگار رفته بود
فلش بک ۳ روز بعد
تو اسن چهار روز اینجام..اجوما برام غذا میاره ولی حتی به یکیشونم لب نزدم...کاملا مردنی شدم...انگار آخرای عمرمه...تو فکر بودم که خاموشی...
نامجون ویو
من بعد سه روز متوجه شدم برگه ی این دوتا قاطی شده و نمره هم اشتباهه در واقه ا/تم ۲۰ گرفته و اون اسکل هم ۲
واقعا من چطور تونستم اینکار رو با فرشتم بکنم؟اون هنوز بچست
با سرعت جک به سمت خونه رفتم
در انباری رو باز کردم...کلید چراغ که از بیرون روشن میشد رو زدم و..چ.چی ا/تتتتتت(نامجونننننن)
سریع بردمش بیمارستان..بردنش اتاق ICU و یعد نیم ساعت دکتراومد بیرو
-د.دکتر حال همسرم چطوره؟(با گریه)
&اگه یکم دیرتر میآوردینش جانش رو از دست میداد..بیش از حد ضعف کرده بود و تپش قلبش پایین بود...باید یه هفته ایتجا بستری بشن...باید خیلی مواظبشون باشید
-ب.بله دکتر ممنون
&تا دوساعت دیگه بهوش میان شما تا اونموقع براشون لباس بیارین
-چ.چشم ممنون
رفتم خونه....لباساشو تو ساک گذاشتم
رفتم انباری...پر ظرف دست نخورده بود..من چیکار کردم؟
ا/ت ویو
بهوش اومدم
نامجون پیشم یود و دستمو گذاشته بود رو سرش و خوابیده بود
+ن.نامجون
-ا.ا/تت خوبی عمرم نفسم زندگیم
م.من. رو ببخش لطفا من خیلی بدم میدونم
+نه تامجونا تو بهترین انسان زندگیمی...درواقع خود زندگیم
بعد نامجون کل ماجرا رو برام تعریف کرد
-هق منو میبخشی بیبی کوچولو هقق
+چرا که نه ماه من:)
بعد همدیگه رو عاشقانه بغل کردنو همدیگه رو بوسیدن
و به خوبی و خوشی زندگی کردن:)
۵.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.