۱
۱_
ات دختر ۱۴ساله ای که از نظر همه روانیه
تقریبا هیچ کس دوسش نداره
مادر پدرش از خونه بیرونش میکنن
چون اون سیگار میکشه دزدی میکنه و دعوا میکنه خودکشی میکنه و حرفای ترسناک و دارک میزنه
و حتی خودش یکی از چشماشو زخمی کرده
و کلا روانیه....
ساعت ۲شب
ویو ات
ذهنه ات:باورم نمیشه از خونه بیرونم کردن
اخه من که به کسی اسیب نمیزنم
الان چیکار کنم
کجا برم
پول ندارم بازم باید کیف بدزدم
هعی چه زندگیه عنی
رفتم تو پارک هیچ کس نبود رو نیمکت نشستم و تیغمو از توی کیفم برداشتم و اروم دستمو زخمی کردم...
درسته.... نمردم.. ولی یه ارامشه خاصی داشتم
حسه خوبی بود همینجوری داشتم فکر میکردم که یچی خورد به پام
یه گربه ی کوچولو بود اروم بغلش کردم و سرشو ناز کردم
مغز ات:بکشش... بکششششششش
چه افکار احمقانهای واقعا.... این فقط یه گربس
مغز ات:بکشش
از جام بلند شدم گربه رو گذاشتم رو نیمکت و رفتم......
نمیدونم دارم کجا میرم فقط راه میرفتم.... تا به یه خرابه رسیدم صدای داد و خنده های بلند از اونجا میومد...... یواشکی نگاه کردم
دوتا مرد اونجا بودن با لباسای خونی داشتن یکی رو شکنجه میدادن... موهاشون بنفش بود خیلی لذت بخش بود کاش من به جاشون اون مردو شکنجه میدادم
داشتم نگاه میکردم که یکی از مردا متوجه من شد
و اومد سمتم
پایان
ات دختر ۱۴ساله ای که از نظر همه روانیه
تقریبا هیچ کس دوسش نداره
مادر پدرش از خونه بیرونش میکنن
چون اون سیگار میکشه دزدی میکنه و دعوا میکنه خودکشی میکنه و حرفای ترسناک و دارک میزنه
و حتی خودش یکی از چشماشو زخمی کرده
و کلا روانیه....
ساعت ۲شب
ویو ات
ذهنه ات:باورم نمیشه از خونه بیرونم کردن
اخه من که به کسی اسیب نمیزنم
الان چیکار کنم
کجا برم
پول ندارم بازم باید کیف بدزدم
هعی چه زندگیه عنی
رفتم تو پارک هیچ کس نبود رو نیمکت نشستم و تیغمو از توی کیفم برداشتم و اروم دستمو زخمی کردم...
درسته.... نمردم.. ولی یه ارامشه خاصی داشتم
حسه خوبی بود همینجوری داشتم فکر میکردم که یچی خورد به پام
یه گربه ی کوچولو بود اروم بغلش کردم و سرشو ناز کردم
مغز ات:بکشش... بکششششششش
چه افکار احمقانهای واقعا.... این فقط یه گربس
مغز ات:بکشش
از جام بلند شدم گربه رو گذاشتم رو نیمکت و رفتم......
نمیدونم دارم کجا میرم فقط راه میرفتم.... تا به یه خرابه رسیدم صدای داد و خنده های بلند از اونجا میومد...... یواشکی نگاه کردم
دوتا مرد اونجا بودن با لباسای خونی داشتن یکی رو شکنجه میدادن... موهاشون بنفش بود خیلی لذت بخش بود کاش من به جاشون اون مردو شکنجه میدادم
داشتم نگاه میکردم که یکی از مردا متوجه من شد
و اومد سمتم
پایان
۷۸۳
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.