𝑶𝒏𝒆 𝒎𝒆𝒕𝒆𝒓 𝒑𝒆𝒓 𝒔𝒆𝒄𝒐𝒏𝒅...✨️
𝑶𝒏𝒆 𝒎𝒆𝒕𝒆𝒓 𝒑𝒆𝒓 𝒔𝒆𝒄𝒐𝒏𝒅...✨️
یک متر در ثانیه...✨️
ᴾᵃʳᵗ ²
اتفاقی که نباید افتاد...
چرا به چراغ دقت نکرد؟
اونقدر دوسش داشت که تمام فکرش فقط جونگکوک بود ، اینکه وقتی صداش میکرد جوابی نمیگرفت ناامید کننده بود...
جونگکوک با صدای جیغ مردم به خودش اومد و به پشت سرش نگاهی انداخت...
انگار قلبش مچاله شد
سمت میسون دوید...
گل سفیدی که دستش بود به رنگ سرخ در اومده بود...
کنارش نشست...
راننده از ماشین خارج شد و با چشم های ترسیده به میسون نگاهی انداخت...
و مردمی که دورشون حلقه زده بودن با اورژانس تماس گرفتن
جونگ کوک موهاش رو نوازش میکرد ولی خب امروز فرق داشت...
اینبار سیاهی موهاش به سرخی میزد...!
☆ میسونا... میسونا... ایکاش یک متر بهم نزدیک تر بودی شاید متوجه حضورت میشدم...
اگه یه ثانیه زودتر متوجه میشدم نمیذاشتم اینطور دنبالم فرار کنی...
بلند شو باشه؟ چشمات رو باز کن!...
نمیتونست خونسرد باشه...
نمیتونست اشک هاش رو نگه داره...
نمیخواست هم احساساتش رو مخفی کنه...!
اشک ها کلماتی هستن که به زبون آوردن اون ها سخته! گریه هرکس به معنی ضعیف بودن اون فرد نیست... این یعنی اون یک قلب داره...
توجهش به گوشی میسون جلب شد عکس جونگکوک روی صفحش بود و ساعت ۵:۱۰ رو نشون میداد
فکر کرد اشتباه میبینه و با دقت بیشتری نگاه کرد... اما اشتباه نمیکرد ساعت دقیقا ۵:۱۰ بود...
با چشمایی حیرت زده به ساعت خودش نگاه کرد ، ۶:۱۰ دقیقه رو نشون میداد...!!
چه خبر بود؟
ساعت کی اشتباه نشون میداد؟
خوف کرد و سمت راننده برگشت...
اما ساعت راننده هم ۵:۱۰ دقیقه رو نشون میداد!
𝐸𝓃𝒹...
یک متر در ثانیه...✨️
ᴾᵃʳᵗ ²
اتفاقی که نباید افتاد...
چرا به چراغ دقت نکرد؟
اونقدر دوسش داشت که تمام فکرش فقط جونگکوک بود ، اینکه وقتی صداش میکرد جوابی نمیگرفت ناامید کننده بود...
جونگکوک با صدای جیغ مردم به خودش اومد و به پشت سرش نگاهی انداخت...
انگار قلبش مچاله شد
سمت میسون دوید...
گل سفیدی که دستش بود به رنگ سرخ در اومده بود...
کنارش نشست...
راننده از ماشین خارج شد و با چشم های ترسیده به میسون نگاهی انداخت...
و مردمی که دورشون حلقه زده بودن با اورژانس تماس گرفتن
جونگ کوک موهاش رو نوازش میکرد ولی خب امروز فرق داشت...
اینبار سیاهی موهاش به سرخی میزد...!
☆ میسونا... میسونا... ایکاش یک متر بهم نزدیک تر بودی شاید متوجه حضورت میشدم...
اگه یه ثانیه زودتر متوجه میشدم نمیذاشتم اینطور دنبالم فرار کنی...
بلند شو باشه؟ چشمات رو باز کن!...
نمیتونست خونسرد باشه...
نمیتونست اشک هاش رو نگه داره...
نمیخواست هم احساساتش رو مخفی کنه...!
اشک ها کلماتی هستن که به زبون آوردن اون ها سخته! گریه هرکس به معنی ضعیف بودن اون فرد نیست... این یعنی اون یک قلب داره...
توجهش به گوشی میسون جلب شد عکس جونگکوک روی صفحش بود و ساعت ۵:۱۰ رو نشون میداد
فکر کرد اشتباه میبینه و با دقت بیشتری نگاه کرد... اما اشتباه نمیکرد ساعت دقیقا ۵:۱۰ بود...
با چشمایی حیرت زده به ساعت خودش نگاه کرد ، ۶:۱۰ دقیقه رو نشون میداد...!!
چه خبر بود؟
ساعت کی اشتباه نشون میداد؟
خوف کرد و سمت راننده برگشت...
اما ساعت راننده هم ۵:۱۰ دقیقه رو نشون میداد!
𝐸𝓃𝒹...
۲۶.۰k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.