عشق یا قتل پارت ۲۰ ق ۱
پارت ۲۰ ق ۱ پرید و ا/ت رو گرفت کلتو از سرش جدا کرد بنگ و تیر به صفحه تلویزیون خورد ..... دوتاشون داشتن گریه میکردن و ا/ت میزد به پس و پشت تهیونگ و با گریه میگفت
ا/ت....جینهو بابام تهیونگ....تهیونگ...... اونا رو میکشه .... چرا نزاشتی خودمو میکشتم؟؟....تهیونگ جواب بده! هق هق هق .....بابام....جینهوووو...
تهیونگ...م.من!....م.من نمیخوام بدون تو زندگی کنم!.....نمیخواهم تو هم با زخم من زندگی کنی! .... نمیخوام باید باهم باشیم! نمیشه ا/ت نمیشه تحمل درد تو رو ندارم! بدون تو نمیتونم ضعیفم!
در باز شد و صدایی کرد
هانا....بیاید بیرون سریع!!!!!
تهیونگ و ا/ت نگاهی انداختن
تهیونگ..ه.هانا تو؟
هانا...داداش الان وقت تنبیه من نیست بیاین بیرون!
تهیونگ بلند شد و ا/ت رو هم کمک کرد ک بلند شه..... با قدم های نسبتا سریع بیرون رفتن.....تهیونگ با دیدن جونگ کوک مشتی تو صورتش خوابوند و هانا جلوش وایستاد و مانعش شد
هانا...داداش ببین اگه....اگه جونگ کوک نبود نمیتونستم پیداتون کنم! خواهش میکنم ببخش ک فرار کردم!
/فلش بک /
بعد اینکه تهیونگ از اتاق هانا بیرون رفت ...... هانا گوشش رو به در چسبوند تا بفهمه چه خبره
نامجون.... وارد یه اتوبان شد.....بعد به طرف یه دِه.....بعد یه جاده خاکی و یه کارخونه ی خرابه!
تهیونگ...ایول ایول دمت گرم انیشتین!
برگشت و با صورت جونگ کوک در چهار چوب در مواجه شد ....لبخندش محو شد و با جدیت تمام گفت
تهیونگ ... کی تو رو راه داد!؟
جونگ کوک...گفتم خودت دعوتم کردی! بعدم منم میام ممکنه کمکی چیزی هم باشه از طرف ما!
تهیونگ...تو....خوبببببببب.....باشه ولی من رئیسم! و دستورات من عملی میشه!
جونگ کوک ... بفرما میدونستم اینو میگی به هر حال باشه
ا/ت....جینهو بابام تهیونگ....تهیونگ...... اونا رو میکشه .... چرا نزاشتی خودمو میکشتم؟؟....تهیونگ جواب بده! هق هق هق .....بابام....جینهوووو...
تهیونگ...م.من!....م.من نمیخوام بدون تو زندگی کنم!.....نمیخواهم تو هم با زخم من زندگی کنی! .... نمیخوام باید باهم باشیم! نمیشه ا/ت نمیشه تحمل درد تو رو ندارم! بدون تو نمیتونم ضعیفم!
در باز شد و صدایی کرد
هانا....بیاید بیرون سریع!!!!!
تهیونگ و ا/ت نگاهی انداختن
تهیونگ..ه.هانا تو؟
هانا...داداش الان وقت تنبیه من نیست بیاین بیرون!
تهیونگ بلند شد و ا/ت رو هم کمک کرد ک بلند شه..... با قدم های نسبتا سریع بیرون رفتن.....تهیونگ با دیدن جونگ کوک مشتی تو صورتش خوابوند و هانا جلوش وایستاد و مانعش شد
هانا...داداش ببین اگه....اگه جونگ کوک نبود نمیتونستم پیداتون کنم! خواهش میکنم ببخش ک فرار کردم!
/فلش بک /
بعد اینکه تهیونگ از اتاق هانا بیرون رفت ...... هانا گوشش رو به در چسبوند تا بفهمه چه خبره
نامجون.... وارد یه اتوبان شد.....بعد به طرف یه دِه.....بعد یه جاده خاکی و یه کارخونه ی خرابه!
تهیونگ...ایول ایول دمت گرم انیشتین!
برگشت و با صورت جونگ کوک در چهار چوب در مواجه شد ....لبخندش محو شد و با جدیت تمام گفت
تهیونگ ... کی تو رو راه داد!؟
جونگ کوک...گفتم خودت دعوتم کردی! بعدم منم میام ممکنه کمکی چیزی هم باشه از طرف ما!
تهیونگ...تو....خوبببببببب.....باشه ولی من رئیسم! و دستورات من عملی میشه!
جونگ کوک ... بفرما میدونستم اینو میگی به هر حال باشه
۸۹.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰