وسوسه شیرین:پارت شونزدهم
وسوسه شیرین:پارت شونزدهم
ویو ا٫ت
مچ دستمو محکم گرفتو بزورم که شده منو با خودش کشید سمت زیرزمین..حولم داد داخل و در بست و بلافاصله قفلش کرد...همه جا خیلی تاریک بود..ولی صبر کن..صدای چیه...این صدای خورخور متحرکه؟آروم آروم چشمام به تاریکی عادت کرد..سعی کردم یه وسیله واسه روشنایی پیدا کنم..تو قفسه ها گشتم..که بالاخره تونستم یه چراغ قوه پیدا کنم..روشنش کردم...هوففف خداروشکر حداقل سالمه..یهو به خودم اومدم..صدای متحرکا خیلی نزدیک بود..چراغ قوه رو سمت جلو گرفتم..چی؟یسری متحرک که تن صندلی بسته شده بودن؟یعنی چی؟ چرا باید چند تا متحرک روی صندلی بسته باشن؟
که صدای سوت زدن نیگان اومد هعی نزدیک و نزدیک تر میشد..حدس زدم میخواد بیاد تو زیر زمین..سریع چراغ قورو گزاشتم سر جاش و خودمم سر جام وایسادم..در باز شد..در رو باز کرد و کلید برق رو زد و لامپا روشن شدن..ای چشمام..با دستم جلوشونو گرفتم..تازه به تاریکی عادت کرده بودم..دوباره حواسم رفت سمت نیگان..اومد داخل و در رو قفل کرد..و بعدشم از روی یکی از قفسه ها یه تناب برداشت و اومد سمتم..آروم آروم عقب رفتم..سرعتش بیشتر کرد..سعی میکردم ازش فرار کنم ولی اون حتی تلاشی برای گرفتنم نمیکرد..خب حق داشت..در که قفله..و منم بالاخره خسته میشدم..
_هعی ا٫ت باهات کاری نداری وایسا..
+ت..ت..تو داری دنبالم میکنی..
_قول میدم کاریت نداشته باشم صبر کن..
به یکی از قفسه ها تکیه زدم و یه جسم محکم برداشتم..تا اومد نزدیکم جسم و برداشتم و محکم کوبیدم تو سرش..
_دختره هرزهههه
+فقط از خودم دفاع کردم همین..
همونطور که سرش زخمی شده بود اومد سمتم تنابو باز کرد و دور گردنم بست و میخواست خفم کنه...
+ن..ن..نیگا..ن
_هیییسسس...فقط دارم از خودم دفاع میکنم...ساکت ا٫ت..
ویو نیگان
خون جلو چشامو گرفت و فقط میخواستم کارشو تموم کنم..چهرش کبود شده بود و نفساش به شمارش..یهو به خودم اومدم..تناب و ول کردم و همونجا رو زمین پیش ا٫ت نشستم...
ویو ا٫ت
مچ دستمو محکم گرفتو بزورم که شده منو با خودش کشید سمت زیرزمین..حولم داد داخل و در بست و بلافاصله قفلش کرد...همه جا خیلی تاریک بود..ولی صبر کن..صدای چیه...این صدای خورخور متحرکه؟آروم آروم چشمام به تاریکی عادت کرد..سعی کردم یه وسیله واسه روشنایی پیدا کنم..تو قفسه ها گشتم..که بالاخره تونستم یه چراغ قوه پیدا کنم..روشنش کردم...هوففف خداروشکر حداقل سالمه..یهو به خودم اومدم..صدای متحرکا خیلی نزدیک بود..چراغ قوه رو سمت جلو گرفتم..چی؟یسری متحرک که تن صندلی بسته شده بودن؟یعنی چی؟ چرا باید چند تا متحرک روی صندلی بسته باشن؟
که صدای سوت زدن نیگان اومد هعی نزدیک و نزدیک تر میشد..حدس زدم میخواد بیاد تو زیر زمین..سریع چراغ قورو گزاشتم سر جاش و خودمم سر جام وایسادم..در باز شد..در رو باز کرد و کلید برق رو زد و لامپا روشن شدن..ای چشمام..با دستم جلوشونو گرفتم..تازه به تاریکی عادت کرده بودم..دوباره حواسم رفت سمت نیگان..اومد داخل و در رو قفل کرد..و بعدشم از روی یکی از قفسه ها یه تناب برداشت و اومد سمتم..آروم آروم عقب رفتم..سرعتش بیشتر کرد..سعی میکردم ازش فرار کنم ولی اون حتی تلاشی برای گرفتنم نمیکرد..خب حق داشت..در که قفله..و منم بالاخره خسته میشدم..
_هعی ا٫ت باهات کاری نداری وایسا..
+ت..ت..تو داری دنبالم میکنی..
_قول میدم کاریت نداشته باشم صبر کن..
به یکی از قفسه ها تکیه زدم و یه جسم محکم برداشتم..تا اومد نزدیکم جسم و برداشتم و محکم کوبیدم تو سرش..
_دختره هرزهههه
+فقط از خودم دفاع کردم همین..
همونطور که سرش زخمی شده بود اومد سمتم تنابو باز کرد و دور گردنم بست و میخواست خفم کنه...
+ن..ن..نیگا..ن
_هیییسسس...فقط دارم از خودم دفاع میکنم...ساکت ا٫ت..
ویو نیگان
خون جلو چشامو گرفت و فقط میخواستم کارشو تموم کنم..چهرش کبود شده بود و نفساش به شمارش..یهو به خودم اومدم..تناب و ول کردم و همونجا رو زمین پیش ا٫ت نشستم...
۷۴۴
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.