ا.ت: آلارم رو گذاشتک ساعت ۸ صبح دوش گرفتم روتین پوستی انج
ا.ت: آلارم رو گذاشتک ساعت ۸ صبح دوش گرفتم روتین پوستی انجام دادم و بعدش صبحونه خوردم موهام رو دم اسبی پاییین بستم و بعدش لباس کارم رو پوشیدم رفتم سوار ماشینم شدم سریع حرک کردم و شت به ترافیک افتادم ساعت شد نه ربع بعدش اومدم داخل زنگ خونه رو زدم (خدا رحم کنه)
جونگ کوک درو باز کرد اونم با اعصبانیت
ا. ت: سلام آقای جئون جونگ کوک ببخشید دیر کردم
کوک: خانم ا.ت؟ بخشبیدن برای چی؟ شما تنیبه درست و حسابی باید کرد!
راوی: خب بروبچ جونگ کوک ۱۲تا شلاق به ا.ت زد و کلی ازش کار کشید اونو تهدید میکرد و شد ساعت ۸شب
جونگ کوک: امشب تهیونگ قراره بیاد اینجا و من میرم کاباره کار دارم و نبینم سرپیجی کنی از حرفش!
ا.ت: چشم حتما
تهیونگ اومد دید ا.ت همه جاش کبودیه!
تهیونگ: سلام ا.ت!
ا.ت: سلام تهیونگ
تهیونگ: به نظر خسته میرسی
ا. ت: صددرصد! اوت رفیقت منو کشت
تهیونگ: اینطوری نگو ا.ت راستی ا.ت باید یه حقیقتی رو بگم بهت بیا بشین
ا.ت: باشه ولی چی باید بگی حالا؟
تهیونگ: ا.ت من دروتقع فامیل دور تون نمیشم!
ا. ت: یعنی چی؟
تهیونگ: یعنی اینکه بابام بابای واقعی من نیست منو به سر پرستی گرفتن!
ا.ت: خب؟
تهیونگ: و من جزو فامیل حساب نمیشم و یکی دیگه ی هم هست
ا.ت: اون دیگه چیه؟
تهیونگ: منو جونگ کوک با چندتا از دوستامون مافیا هستیم کع اینقدر سروت مندیم
ا.ت: چی؟ خدا رحم کنه امیدوارم بلایی سرم نیاره جونگ کوک و حتی تو
تهیونگ: نه ا.ت این چه حرفیه رفیق های صمیمی اینطور حرفی نمیزنن
ا.ت بقلش کرد و ازش تشکر کرد
تهیونگ: ا. ت من باید برم دیگه خدافظ
ا. ت: خب کجا نمیخای چیزی برات درست کنم؟
تهیونگ: نه باید کمک جونگ کوک
ا. ت: باش خدافظ
تهیونگ: علامت دست تکون داد
ویو تهیونک
واقعا حس میکنم عاشقش شدم وقتی منو بقل کرد قلبم اکلیلی شد(شرمنده بابت چسی های زیاد) و با اون چشم آهوییش نگام میکرد حس میکنم دوسش دارم خواب رو از سرم پرونده نمیتونم بهش فکر نکنم و نمیتونم ازش دست بردارم و نمیدونم چطور بهش بگم
راوی: بچه های عزیز تهیونگ از بچگی از ا.ت خوشش میومده ولی الان دیگه خیلی عاشقشه بنده و بعدش تهیونگ رفت به جونگ کوک کمک کنه
ا.ت: اوفیش بلخره ساعت ۱۲ شد الانس که جونگ کوک برسه منم برم خونه خیلی خسته کوفته له شدم دارم میمیرم یه دونه انرژی زا داشتم خوردم باثرم نمیشه اینقدر تاثیرش زیاد بود خستگیم رو درجا برد دوباره شروع به کار کردم بعضی کارا جا مونده بود و تموم شد بلخره ساعت ۱۲ و ربع اومد منم چشمام داشت گرم میشد صدای زنگ شنیدم درو باز کردم جونگ کوک اومد تو
ا.ت: سلام آقای جئون جونگ کوک
کوک: سلامو ولش کن سلام سلام
ا.ت: من تمام کارهارو انجام دادم میتونم برم؟
کوک: آره فقط فردا به خاطر اینکه دیر اومدی ساعت ۸و نیم اینجا باید باشی
شرط۵لایک و ۵کامنت
جونگ کوک درو باز کرد اونم با اعصبانیت
ا. ت: سلام آقای جئون جونگ کوک ببخشید دیر کردم
کوک: خانم ا.ت؟ بخشبیدن برای چی؟ شما تنیبه درست و حسابی باید کرد!
راوی: خب بروبچ جونگ کوک ۱۲تا شلاق به ا.ت زد و کلی ازش کار کشید اونو تهدید میکرد و شد ساعت ۸شب
جونگ کوک: امشب تهیونگ قراره بیاد اینجا و من میرم کاباره کار دارم و نبینم سرپیجی کنی از حرفش!
ا.ت: چشم حتما
تهیونگ اومد دید ا.ت همه جاش کبودیه!
تهیونگ: سلام ا.ت!
ا.ت: سلام تهیونگ
تهیونگ: به نظر خسته میرسی
ا. ت: صددرصد! اوت رفیقت منو کشت
تهیونگ: اینطوری نگو ا.ت راستی ا.ت باید یه حقیقتی رو بگم بهت بیا بشین
ا.ت: باشه ولی چی باید بگی حالا؟
تهیونگ: ا.ت من دروتقع فامیل دور تون نمیشم!
ا. ت: یعنی چی؟
تهیونگ: یعنی اینکه بابام بابای واقعی من نیست منو به سر پرستی گرفتن!
ا.ت: خب؟
تهیونگ: و من جزو فامیل حساب نمیشم و یکی دیگه ی هم هست
ا.ت: اون دیگه چیه؟
تهیونگ: منو جونگ کوک با چندتا از دوستامون مافیا هستیم کع اینقدر سروت مندیم
ا.ت: چی؟ خدا رحم کنه امیدوارم بلایی سرم نیاره جونگ کوک و حتی تو
تهیونگ: نه ا.ت این چه حرفیه رفیق های صمیمی اینطور حرفی نمیزنن
ا.ت بقلش کرد و ازش تشکر کرد
تهیونگ: ا. ت من باید برم دیگه خدافظ
ا. ت: خب کجا نمیخای چیزی برات درست کنم؟
تهیونگ: نه باید کمک جونگ کوک
ا. ت: باش خدافظ
تهیونگ: علامت دست تکون داد
ویو تهیونک
واقعا حس میکنم عاشقش شدم وقتی منو بقل کرد قلبم اکلیلی شد(شرمنده بابت چسی های زیاد) و با اون چشم آهوییش نگام میکرد حس میکنم دوسش دارم خواب رو از سرم پرونده نمیتونم بهش فکر نکنم و نمیتونم ازش دست بردارم و نمیدونم چطور بهش بگم
راوی: بچه های عزیز تهیونگ از بچگی از ا.ت خوشش میومده ولی الان دیگه خیلی عاشقشه بنده و بعدش تهیونگ رفت به جونگ کوک کمک کنه
ا.ت: اوفیش بلخره ساعت ۱۲ شد الانس که جونگ کوک برسه منم برم خونه خیلی خسته کوفته له شدم دارم میمیرم یه دونه انرژی زا داشتم خوردم باثرم نمیشه اینقدر تاثیرش زیاد بود خستگیم رو درجا برد دوباره شروع به کار کردم بعضی کارا جا مونده بود و تموم شد بلخره ساعت ۱۲ و ربع اومد منم چشمام داشت گرم میشد صدای زنگ شنیدم درو باز کردم جونگ کوک اومد تو
ا.ت: سلام آقای جئون جونگ کوک
کوک: سلامو ولش کن سلام سلام
ا.ت: من تمام کارهارو انجام دادم میتونم برم؟
کوک: آره فقط فردا به خاطر اینکه دیر اومدی ساعت ۸و نیم اینجا باید باشی
شرط۵لایک و ۵کامنت
۴.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.