part 115
#part_115
#فرار
منم دیگه چرت میزدم خدا نکشتتون برین خونه هاتون دیگه تقریبا همه رفته بودن ارسلان حالش اصلا خوب نبود همش شقیقه هاشو فشار میداد کتی جونم وقتی حالشو دید گفت که برم ببرمش بخوابه رو تخت اخه دید خودمم خوابم میاد فک کرده روم نمیشه بگم واقعانم خوابم میومد ولی اصلا خوب نبود که بخوام تو این شلوغی یهو پاشم برم واسه همینم کتی جون به بهونه ارسلانم که شده فرستادم بالا ای من عاشق این کتی جونم کسی میدونه ایا ؟؟دست ارسلانو گرفتم و رفتیم بالا لامصب اخم کرده بود هشتادوهشتی خو بابا حالا یه کاری کردم دیگه عجبااااا اصلا حقشه من جلو تر بودم و درو باز کردم تعادل نداشت ولی خودشو انداخت رو مبل و دستشو گذاشت رو چشماش نیم نگاهی بهش انداختم خدا شفاش بده چرا همچین کرد با خودش ؟؟حالا من برم بر*ق*صم خودم اذیت میشم به اون چه ربطی داره ؟؟رفتم تو حموم و لباسمو عوض کردم اخیششش راحت شدما خیلی لباسه باز بود پایینش همونجا ارایشمم پاکیدم و تازه تونستم پی ببرم چقدر ناراحت بودم والا اصلا نمیشد چشامو بمالم از خودم خندم گرفت عین پیر زنا بودم در حموم رو باز کردم و اومدم بیرون و درو بستمو برگشتم ارسلان با بالا تنه برهنه رو تخت خوابیده بود وا مگه من رو تخت نبودم ؟چرا این اتراق کرده پس؟رفتم بالای سرش و گفتم :
- جات راحته ایشالا ؟ چیز میز نمیخوای تعارف نکنیاااا نوشابه ای سالادی؟
نگاه سرد و بی تفاوتش رگه های قرمز داشت دوباره گفتم :
- امشب چت شده تو ؟؟ معلوم هست ؟
بازم چیزی نگفت پسره الدنگ بره بمیره اصلا دیدم تا صبحم فک بزنم این عین سیب زمینی نگام میکنه واسه همین عصبی گفتم :
- پاشو برو رو مبل بخواب جسد !
پاشو خوابم میاد
یه دعوای ناب جدید با کلی اتفاق لالاااا😂
راسی عکس رو عوض کردم حالا 110 پارت بعدی با این عکس میره جلو😂🌱
#فرار
منم دیگه چرت میزدم خدا نکشتتون برین خونه هاتون دیگه تقریبا همه رفته بودن ارسلان حالش اصلا خوب نبود همش شقیقه هاشو فشار میداد کتی جونم وقتی حالشو دید گفت که برم ببرمش بخوابه رو تخت اخه دید خودمم خوابم میاد فک کرده روم نمیشه بگم واقعانم خوابم میومد ولی اصلا خوب نبود که بخوام تو این شلوغی یهو پاشم برم واسه همینم کتی جون به بهونه ارسلانم که شده فرستادم بالا ای من عاشق این کتی جونم کسی میدونه ایا ؟؟دست ارسلانو گرفتم و رفتیم بالا لامصب اخم کرده بود هشتادوهشتی خو بابا حالا یه کاری کردم دیگه عجبااااا اصلا حقشه من جلو تر بودم و درو باز کردم تعادل نداشت ولی خودشو انداخت رو مبل و دستشو گذاشت رو چشماش نیم نگاهی بهش انداختم خدا شفاش بده چرا همچین کرد با خودش ؟؟حالا من برم بر*ق*صم خودم اذیت میشم به اون چه ربطی داره ؟؟رفتم تو حموم و لباسمو عوض کردم اخیششش راحت شدما خیلی لباسه باز بود پایینش همونجا ارایشمم پاکیدم و تازه تونستم پی ببرم چقدر ناراحت بودم والا اصلا نمیشد چشامو بمالم از خودم خندم گرفت عین پیر زنا بودم در حموم رو باز کردم و اومدم بیرون و درو بستمو برگشتم ارسلان با بالا تنه برهنه رو تخت خوابیده بود وا مگه من رو تخت نبودم ؟چرا این اتراق کرده پس؟رفتم بالای سرش و گفتم :
- جات راحته ایشالا ؟ چیز میز نمیخوای تعارف نکنیاااا نوشابه ای سالادی؟
نگاه سرد و بی تفاوتش رگه های قرمز داشت دوباره گفتم :
- امشب چت شده تو ؟؟ معلوم هست ؟
بازم چیزی نگفت پسره الدنگ بره بمیره اصلا دیدم تا صبحم فک بزنم این عین سیب زمینی نگام میکنه واسه همین عصبی گفتم :
- پاشو برو رو مبل بخواب جسد !
پاشو خوابم میاد
یه دعوای ناب جدید با کلی اتفاق لالاااا😂
راسی عکس رو عوض کردم حالا 110 پارت بعدی با این عکس میره جلو😂🌱
۸۵۹
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.