مافیای یونگی پارت 22
ا/ت:گریم گرفته بود نمیتونستم این وضعیت رو تحمل کنم یونگی ....هق خواهش مبکنم بلند شو
یونگی:گریه هاش مث یه چاقو بود که انگار تو دلم فرو میکردن سختم بود بتونم تحمل کنم گریه هاش رو دستاش ول کردم از روش پاشدم بدون اینکه وایسم زود از اتاقش خارج شدم
ا/ت:پاشدم رفتم سمت پنجره درو باز کردم محیطش داش خفم میکرد هوا خیلی سرد بود داشتم یخ میزدم از حموم در اومده بودم ولی هیچی برام نبود الان کلی سوال تو ذهنم داش میگذرید حتی لباس هم نپوشیدن با حوله رو تخت دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برد
یونگی:رفتم اتاقم من چمه واقعا چیشده به من عاشقش شدم؟ نه بابا دیگه چی مین یونگی عاشق چیز خنده داریه رفتن رو صندلی نشستم باید خودم سرگرم میکردم یه چند کار هم واجب بود باید میکردن برا فردا لازم بود نشستم با اونا مشغول شدم
(پرش زمان به ۳ ساعت بعد ساعت ۲ شب بود)
یونگی:کارم تموم شد کمرم درد گرف یکم کش قوصی بدنم دادم به سلعت نگا کردم شت ساعت ۲ شبه رو تخت دراز کشیدم سقف زل زده بودم یاد چند ساعت پیش افتادم با احساس خشکی گلوم از رو تخت بلند شدم رفتم بیرون همه چراغ های امارات بسته بود همه خواب بود اجوما هم خواب بود رفتم آروم با دقت پله هارو اومدم پایین سمت آشپزخونه قدم برداشتم رفتم چراغ آشپزخونه رو روشن کردم از یخچال پارچ رو برداشتم با لیوان یکم آب ریختم خوردمش یکم برگشتم برم اتاقم بخوابم خواستم یه نگاهی به ا/ت بندازم آروم بدون در زدم لای درش باز کردم با باز کردن در هوای سردی به صورتم برخورد کرد کامل در باز کردم رفتم تو با دیدن پنجره که باز بود هوا سرد بود نگران سمت ا/ت رفتم حوله تنش بود هنوز عوض نکرده بود سمتش رفتم کنارش زانو زدم دستم رو پیشونیش گذاشتم داش توی تب میسوخت بدنش خیلی داغ بود آروم صورتش میزدم بیدار بشه
ا/ت بیدار شو خواهش میکنم ا/ت عزیزم پاشو خواهش میکنم
ا/ت:.......
یونگی:زود پاشدم پنجره بستم یه هودی از کمدش برداشتم حوله رو از تنش در اوردم بدنش داش میسوخت وقتی دستم میخورد بدون توجه به بدنش زود هودی تنش کردم یه دستمال اوردم خیسش کردم گذاشتم پیشونیش یه چند ساعتی همش داشتم این کار رو تکرار میکردم هس دستمال رو خیس میکردم میذاشتم پیشونیش هیچی فرقی نمیکرد اصلا تبش پایین نمیومد رفتم حموم آب رو پر آب کردم اومدم کنارش بلوزم در اوردم بغلم گرفتم بردمش تو وان نشستم رو وان بغلم گرفتمش
کاتتتتت
شرط۳۰ لایک
۷۰ کامنت
یونگی:گریه هاش مث یه چاقو بود که انگار تو دلم فرو میکردن سختم بود بتونم تحمل کنم گریه هاش رو دستاش ول کردم از روش پاشدم بدون اینکه وایسم زود از اتاقش خارج شدم
ا/ت:پاشدم رفتم سمت پنجره درو باز کردم محیطش داش خفم میکرد هوا خیلی سرد بود داشتم یخ میزدم از حموم در اومده بودم ولی هیچی برام نبود الان کلی سوال تو ذهنم داش میگذرید حتی لباس هم نپوشیدن با حوله رو تخت دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برد
یونگی:رفتم اتاقم من چمه واقعا چیشده به من عاشقش شدم؟ نه بابا دیگه چی مین یونگی عاشق چیز خنده داریه رفتن رو صندلی نشستم باید خودم سرگرم میکردم یه چند کار هم واجب بود باید میکردن برا فردا لازم بود نشستم با اونا مشغول شدم
(پرش زمان به ۳ ساعت بعد ساعت ۲ شب بود)
یونگی:کارم تموم شد کمرم درد گرف یکم کش قوصی بدنم دادم به سلعت نگا کردم شت ساعت ۲ شبه رو تخت دراز کشیدم سقف زل زده بودم یاد چند ساعت پیش افتادم با احساس خشکی گلوم از رو تخت بلند شدم رفتم بیرون همه چراغ های امارات بسته بود همه خواب بود اجوما هم خواب بود رفتم آروم با دقت پله هارو اومدم پایین سمت آشپزخونه قدم برداشتم رفتم چراغ آشپزخونه رو روشن کردم از یخچال پارچ رو برداشتم با لیوان یکم آب ریختم خوردمش یکم برگشتم برم اتاقم بخوابم خواستم یه نگاهی به ا/ت بندازم آروم بدون در زدم لای درش باز کردم با باز کردن در هوای سردی به صورتم برخورد کرد کامل در باز کردم رفتم تو با دیدن پنجره که باز بود هوا سرد بود نگران سمت ا/ت رفتم حوله تنش بود هنوز عوض نکرده بود سمتش رفتم کنارش زانو زدم دستم رو پیشونیش گذاشتم داش توی تب میسوخت بدنش خیلی داغ بود آروم صورتش میزدم بیدار بشه
ا/ت بیدار شو خواهش میکنم ا/ت عزیزم پاشو خواهش میکنم
ا/ت:.......
یونگی:زود پاشدم پنجره بستم یه هودی از کمدش برداشتم حوله رو از تنش در اوردم بدنش داش میسوخت وقتی دستم میخورد بدون توجه به بدنش زود هودی تنش کردم یه دستمال اوردم خیسش کردم گذاشتم پیشونیش یه چند ساعتی همش داشتم این کار رو تکرار میکردم هس دستمال رو خیس میکردم میذاشتم پیشونیش هیچی فرقی نمیکرد اصلا تبش پایین نمیومد رفتم حموم آب رو پر آب کردم اومدم کنارش بلوزم در اوردم بغلم گرفتم بردمش تو وان نشستم رو وان بغلم گرفتمش
کاتتتتت
شرط۳۰ لایک
۷۰ کامنت
۱۷.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.