عاشق شدن part³⁵

(صبح)

پاشدم و زنگ زدم ب کوک

مکالمه
^__^

کوک:سلام
ا.ت:سلام ،، حلش کردی
کوک:اره تو زیرزمینه
ا.ت:وایسا بیام تا دیگ با این زنگی وداع کنه(وقتی ادمین فاز میگیره)
کوک:اوک بای
ا.ت:بای
^___^
پایان مکالمه

ویو تهیونگ
وقتی پاشدم دیدم ا.ت داره با تلفن حرف میزنه و کاملا اتفاقی حرفاشو شنیدم که میگفت.........
یعنی چی خونه کی میخواد بره دیشبم از شکنجه حرف می‌زد تصمیم گرفتم تعقیبش کنم تلفن رو قطع کرد و رفت تو آشپزخونه منم پاشدم صورتمو آب زدمو رفتم آشپزخونه پیش ا.ت
تهیونگ:صبح بخیر
ا.ت:صب بخیر ،،، من صبحونه خوردم فعلا خدافظ
تهیونگ:کجا میری ،،، منظورم اینه ک....
ک حرفمو قطع کرد
ا.ت:میرم ی جایی و ممکنه دیر کنم خدافظ
تهیونگ:خدافظ
پشت سرش سریع راه افتادم و یجوری تعقیبش میکردم ک نفهمه ک دیدم جلوی ی عمارت وایستاد
و رفت تو عمارت


ویو ا.ت
ب خونه جونگ کوک رفتم و زنگ زدم ک خدمتکار درو باز کرد و منو تا پیش جونگ کوک همراهی کرد
ا.ت:سلام
کوک:سلام
ا.ت:کجاس؟!؟
کوک:از این طرف (اشاره ب سمت راه پله ای ک می‌رسید ب زیر زمین)
رفتیم و دیدم ک اون عوضی رو بسته ب صندلی
و وسایل شکنجه هم آمادس گفتم...
ا.ت:بلیزشو درآر
کوک:چیییی؟؟
ا.ت:همین ک گفتم

لایک و کامنت نشه فراموش (^_^)