پارت۳ زندگی در عجایب

باید ی‌فکری ب‌حالش بکنم پیامشو دیدم نوشته بود "سلام ایزول خب امروز کلاس‌هارو نیومدی میدونم مدرسه تعطیله ولی کلاس داریم خوبی؟" از احوال پرسی واقعا متنفرم چشه؟حتی همون دوستامم اینطوری نیستن فقط برای مسخره بازی یا یکیشون ک نمیدونم چشه.من:'خب داشتم برای امتحان فردا میخوندم و زیاد حالم خوب نبود'.کوک:"اهان باشه خدافظ".دیگه جوابشو ندادم اصلا حوصله نداشم رفتم ت گروه‌اکیپ مدرسه.من:'بچه‌ها این کوک هست ی یک‌ماه اومده'.هانوول:"همون عجیبه؟خب اره".رفتم شات فرستادم.هانوول:"فقط نزدیکش نشو...ن میدونید پسر مدیره حتما ب‌درد میخوره صمیمی شید".ارورا:^ازش خوشم نمیاد زیادی عجیبه^.من:'هوف بچه‌ها اصن برا فردا خوندین؟خب روش تقلب فردا چیه؟'.کلا ی کمپینیم‌تقلب میکنیم اگر پیش هم نبودیم‌الان اصن راهنمایی نبودیم وای(شب موقع خواب)چاغا خاموش بود مثل همیشه رو تخت بودم سرم ت گوشی ساعت ۱صب حس کردم یکی داره دستمو لمس میکنه یکی دیگه هم مچ پامو یهو بدنم لرزید و مورمورم شد هوف مطمئنم روحی چیزی ت اتاقمه رفتم دربارش برای باره صدم با هانوول حرف زدم شبا معمولا باهم چت میکنیم(صبح)بعد رسوندن ایزون رفتم ت مدرسه تا وارد کلاس شدم ارورا رو دیدم ک مثل همیشه داشت ی گندی میزد لینا و جینسا هم اومدن.جنسا:خب من لینا ارورا ایزول هانوول هم ک رفته دسشویی ی شیا و الرا موندن.دلم نمیخواد با اون الرا چشم ت‌چشم بشم شیا رو دیدم باز تنم لرزید وای.شیا:شنیدم شبا وقتی همه‌جا تاریکه تنت یهو بلرزه ی موجود یا روحی چیزی از کنارت رد میشه.من:شمارو نمیدونم ولی من ک همیشه رو ویبره‌ام.(یونگی‌ویو)بعد این حرفش بچه‌ها خندیدن کلا ۸نفرن با یکی ک میخواد بیاد باهاشون ولی همه موافقت نکردن اسمش فیشا ع کلا ی الرا و ایزول هانوول و شیا و ارورا جینسا و لینا ی شانیسا هم هست ک خیلی کم میاد مدرسه ی چنتا روح معمولی دیدم دوربرشون اون...هرچی فکر میکنم ایزول زندگی خیلی آسونی نداشت ولی اونجور ک بقیه میبینن خیلی سالم نیست اما عادت کرده و هیچی براش مهم نیست کلا بی‌حس شده و همه‌چی براش خسته‌کنندست و از حرف زدن درباره احساساتش و زندگیش متنفره دلش میخواد بعضی چیزارو بگه ولی میترسه از اینکه وقتی طرف ازش جدا شه با اونهمه چیز ک دربارش میدونه یا بر علیهش استاده کنه مثل همین الرا ک هرچی شد یجوری ت بحث بر علهیش استفاده میکنه چشمم ب کوک خورد خانواده عجیبی داره خودشم عجیبه....