فیک shadow of death پارت⁶³
لونا « جیمین و تهیونگ با سوهون توی اتاق کار بودن و منم داشتم توی اتاقم رمان میخوندم که یهو از درد نفسم بند اومد...تهیونگ به خدمتکار فرستاده بود که اگه حالم بد شد سریع متوجه بشن...خدمتکار که متوجه تغییر حالم شد جلو اومد و اسمم رو صدا میزد اما اونقدر درد داشتم که نمیتونستم جوابش رو بدم
خدمتکار « خ...خانم؟؟ خانم حالتون خوبه....
لونا « خدمتکار دستپاچه از اتاق بیرون رفت....به زور دستم رو ستون کردم و بلند شدم...اشکم در اومده بود...
جیمین « داشتم نقشه ساختمان بانک مرکزی رو نگاه میکردم که در اتاق با شدت باز شد و خدمتکار نفس نفس زنان دم در ایستاد
خدمتکار « ا...ر...باب...خا...خانم
جیمین « اوه جان ماشینو آماده کن.....با عجله از اتاقم بیرون اومدم و رفتم سمت اتاق لونا..وقتی در اتاق لونا رو باز کردم روی زمین نشسته بود و چشماشو محکم روی هم فشار میداد و بی صدا گریه میکرد..
جیمین « لونا! چشماتو باز کن ببینم وقتشه؟
جیمین « چشماشو باز نکرد اما با درد سر تکون داد...دیگه ماطل نکردم.. بغلش کردم و بردمش گذاشتمش توی ماشین...توی راه دستاشو محکم گرفته بودم و گاهی از درد دستم رو محکم فشار میداد اما نه جیغ میکشید نه صداش در میومد
جیمین « الان میخواهی ثابت کنی خیلی قوی ای؟؟
لونا «( در حالی که از درد نفس نفس میزد) من...ب...بمیرم هم...آییی..آتو دستت نمیدم...آه..ناسلامتی همسر بزرگترین مافیای کره آییی
جیمین « باشه بابا فهمیدم کشتی خودتو دیوونه....
تهیونگ « پشت سر جیمین رفتم سمت بیمارستان چون نمیتونستم صبر کنم تا خبرا رو بهم بدن...وقتی رسیدم بیمارستان جیمین توی راهرو قدم میزد و یه دقیقه هم نمینشست..مشخص بود نگرانه
تهیونگ « هی سرم گیج رفت بشین
جیمین « نمیتونم....نگرانم...
تهیونگ « هوفففف...
_ با اومدن پرستار هردوتاشون سمتش رفتن...پرستار لبخندی زد و گفت
پرستار « تبریک میگم مادر و بچه سالم هستن...بچتون پسر ناز و گوگولیه
جیمین « میتونم مادر رو و بچه رو ببینم؟
پرستار « بله بچه پیش مادرشه.. میتونید وقتی به بخش منتقل شدن ببیننشون
جیمین « ممنونم
جیمین « وقتی بردنش توی اتاق آدرس رو از پرستار پرسیدم و رفتم سمت اتاق..در اتاق رو باز کردم با یه پسر فوق کیوت و کوچولو موچولو مواجح شدم...آیگووووووو...خوبی لونا؟
لونا « اوهوم خوبم...ببین پسرمون چه خوشگلههه
جیمین « شبیه خودته
لونا « نه شبیه خودته
تهیونگ « آقا از قدیم گفتن حلال زاده به داییش میره🕶✌🏻( بچه رو بغل کرد و با ذوق به اون کوچولوی گوگولی که چشمای مشکیش با تعجب بهش نگاه میکرد خیره شد
تهیونگ « عرررررررررررررررررررررررررررررررر لونا این خیلییییییییی کیوتهههههههه......میبرمش با خودمممممم
خدمتکار « خ...خانم؟؟ خانم حالتون خوبه....
لونا « خدمتکار دستپاچه از اتاق بیرون رفت....به زور دستم رو ستون کردم و بلند شدم...اشکم در اومده بود...
جیمین « داشتم نقشه ساختمان بانک مرکزی رو نگاه میکردم که در اتاق با شدت باز شد و خدمتکار نفس نفس زنان دم در ایستاد
خدمتکار « ا...ر...باب...خا...خانم
جیمین « اوه جان ماشینو آماده کن.....با عجله از اتاقم بیرون اومدم و رفتم سمت اتاق لونا..وقتی در اتاق لونا رو باز کردم روی زمین نشسته بود و چشماشو محکم روی هم فشار میداد و بی صدا گریه میکرد..
جیمین « لونا! چشماتو باز کن ببینم وقتشه؟
جیمین « چشماشو باز نکرد اما با درد سر تکون داد...دیگه ماطل نکردم.. بغلش کردم و بردمش گذاشتمش توی ماشین...توی راه دستاشو محکم گرفته بودم و گاهی از درد دستم رو محکم فشار میداد اما نه جیغ میکشید نه صداش در میومد
جیمین « الان میخواهی ثابت کنی خیلی قوی ای؟؟
لونا «( در حالی که از درد نفس نفس میزد) من...ب...بمیرم هم...آییی..آتو دستت نمیدم...آه..ناسلامتی همسر بزرگترین مافیای کره آییی
جیمین « باشه بابا فهمیدم کشتی خودتو دیوونه....
تهیونگ « پشت سر جیمین رفتم سمت بیمارستان چون نمیتونستم صبر کنم تا خبرا رو بهم بدن...وقتی رسیدم بیمارستان جیمین توی راهرو قدم میزد و یه دقیقه هم نمینشست..مشخص بود نگرانه
تهیونگ « هی سرم گیج رفت بشین
جیمین « نمیتونم....نگرانم...
تهیونگ « هوفففف...
_ با اومدن پرستار هردوتاشون سمتش رفتن...پرستار لبخندی زد و گفت
پرستار « تبریک میگم مادر و بچه سالم هستن...بچتون پسر ناز و گوگولیه
جیمین « میتونم مادر رو و بچه رو ببینم؟
پرستار « بله بچه پیش مادرشه.. میتونید وقتی به بخش منتقل شدن ببیننشون
جیمین « ممنونم
جیمین « وقتی بردنش توی اتاق آدرس رو از پرستار پرسیدم و رفتم سمت اتاق..در اتاق رو باز کردم با یه پسر فوق کیوت و کوچولو موچولو مواجح شدم...آیگووووووو...خوبی لونا؟
لونا « اوهوم خوبم...ببین پسرمون چه خوشگلههه
جیمین « شبیه خودته
لونا « نه شبیه خودته
تهیونگ « آقا از قدیم گفتن حلال زاده به داییش میره🕶✌🏻( بچه رو بغل کرد و با ذوق به اون کوچولوی گوگولی که چشمای مشکیش با تعجب بهش نگاه میکرد خیره شد
تهیونگ « عرررررررررررررررررررررررررررررررر لونا این خیلییییییییی کیوتهههههههه......میبرمش با خودمممممم
۶۱۸.۹k
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.