قانون عشق p62
هیونجین: ن توی فرم کارت بود
قانع شدم راست میگفت اونجا نوشته بودم
وقتی رسیدیم دم خونه ازش تشکر کردم و داخل شدم اول از همه گوشیمو زدم به شارژ
تا از حموم برگردم یه مقدار شارژ شد بلافاصله زنگ زدم به نامجون
بعد از سلام علیک مختصری گفتم: اون موقع میخواستی یه چیزی بگی ولی گوشیم شارژ تموم کرد چی شده نامجون
نامجون: گفتنش سخته باید ببینمت ..یه ادرس برات میفرستم بیا اونجا
من: باشه
چند دیقه بعد آدرسی ارسال شد .....موهامو خشک کردم و بستمشون یه لباس طوسی که روش طرح های مشکی داشت پوشیدم با شلوار سیاه
تاکسی گرفتم و ادرس اونجا رو دادم
بعد ۲۰ دقیقه به یه بیمارستان رسیدیم
فق دعا میکردم اتفاقي نیوفتاده باشه که نامجون آدرس بیمارستان رو داده.
پیاده شدم و رفتم سمت اونجا ..جلوی در ورودی تهیونگ وایساده بود
رفتم سمتش : سلام.. تهیونگ چیشده
سرشو انداخت پایین و گفت: بیا داخل
همونطور ک داشتیم توی راهرو راه میرفتیم گفتم: حداقل یه چیزی بگو
سوار آسانسور شدیم طبقه ی دوم رو زد و آسانسور حرکت کرد
هنوزم سکوت کرده بود چهرش خسته و ناراحت بود واقعا نمیفهمیدم چیشده
در باز شد و رفتیم بیرون ..پشت در اتاقی وایساد : میون سو فقط اروم باش خب
من: ارومم فقط بگو چیشده
چیزی نگفت ولی بجاش درو باز کرد رفتم داخل
سومین قدمی که خواستم بردارم سرجام خشک شدم ......انگار دنیا رو سرم خراب شد
جونگ کوکی رو دیدم که بیحال با چشمایی قرمز از گریه با لباس بیمارستان روی ویلچری نشسته بود
نامجون پشت سرش وایساده بود ،دسته ویلچرش رو گرفت و به سمت من اورد
صدای بغض دار جیمین حالم رو بدتر کرد: اینم از جونگ کوک ...گردن به پایین فلج شده
زانو هام خم شد ولی قبل از اینکه بیوفتم جین و شوگا گرفتنم و هدایتم کردن سمت یه صندلی
روش نشستم ...هنوز قدرت گفتن کلمه ای نداشتم
باورم نمیشه جونگ کوک فلج شده
اینبار خودش به حرف اومد: ببخش میون سو...همونطور ک گفتی زندگی انتقامتو ازم گرفت ...حلالم کن ......در حقت بد کردم
قانع شدم راست میگفت اونجا نوشته بودم
وقتی رسیدیم دم خونه ازش تشکر کردم و داخل شدم اول از همه گوشیمو زدم به شارژ
تا از حموم برگردم یه مقدار شارژ شد بلافاصله زنگ زدم به نامجون
بعد از سلام علیک مختصری گفتم: اون موقع میخواستی یه چیزی بگی ولی گوشیم شارژ تموم کرد چی شده نامجون
نامجون: گفتنش سخته باید ببینمت ..یه ادرس برات میفرستم بیا اونجا
من: باشه
چند دیقه بعد آدرسی ارسال شد .....موهامو خشک کردم و بستمشون یه لباس طوسی که روش طرح های مشکی داشت پوشیدم با شلوار سیاه
تاکسی گرفتم و ادرس اونجا رو دادم
بعد ۲۰ دقیقه به یه بیمارستان رسیدیم
فق دعا میکردم اتفاقي نیوفتاده باشه که نامجون آدرس بیمارستان رو داده.
پیاده شدم و رفتم سمت اونجا ..جلوی در ورودی تهیونگ وایساده بود
رفتم سمتش : سلام.. تهیونگ چیشده
سرشو انداخت پایین و گفت: بیا داخل
همونطور ک داشتیم توی راهرو راه میرفتیم گفتم: حداقل یه چیزی بگو
سوار آسانسور شدیم طبقه ی دوم رو زد و آسانسور حرکت کرد
هنوزم سکوت کرده بود چهرش خسته و ناراحت بود واقعا نمیفهمیدم چیشده
در باز شد و رفتیم بیرون ..پشت در اتاقی وایساد : میون سو فقط اروم باش خب
من: ارومم فقط بگو چیشده
چیزی نگفت ولی بجاش درو باز کرد رفتم داخل
سومین قدمی که خواستم بردارم سرجام خشک شدم ......انگار دنیا رو سرم خراب شد
جونگ کوکی رو دیدم که بیحال با چشمایی قرمز از گریه با لباس بیمارستان روی ویلچری نشسته بود
نامجون پشت سرش وایساده بود ،دسته ویلچرش رو گرفت و به سمت من اورد
صدای بغض دار جیمین حالم رو بدتر کرد: اینم از جونگ کوک ...گردن به پایین فلج شده
زانو هام خم شد ولی قبل از اینکه بیوفتم جین و شوگا گرفتنم و هدایتم کردن سمت یه صندلی
روش نشستم ...هنوز قدرت گفتن کلمه ای نداشتم
باورم نمیشه جونگ کوک فلج شده
اینبار خودش به حرف اومد: ببخش میون سو...همونطور ک گفتی زندگی انتقامتو ازم گرفت ...حلالم کن ......در حقت بد کردم
۵۳.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.