زندگی با طعم عشق ❤ پارت5
بلخره به خونه چویا رسیدیم
و رفتید تو اتاق دیگه به ما ربطی نداره📿😂
فردا صبح
دل درد شدید گرفته بودم دیشب به فنا رفتم دل دردم انقدر شدید نتونستم جلوی اه و ناله هام رو بگیرم
چویا ازخواب پاشد دید سویا داشت اه و ناله میکرد
چویا: سویا خوبی چیشده؟
سویا: دد..دلم درد میکنه(با نکلت)
پاشد رفت یک قرص با لیوان اب بهم داد
چویا: میخوای ببرمت دکتر؟
سویا: نه مرسی
تقریبن ساعت شیش صبح بود خواستم پاشم لباس بپوشم برم مافیا چویا دستم رو گرفت و پرتم کرد رو تخت و روم خ. ی.م. ه زد
چویا: بیبی تا وقتی حالت خوب نشده جای نمیری
مگرن دد..ی امشب خشت تر میشم
سویا: باشه😒
شیش ساعت بعد
چویا امروز نگزاشت برم ...........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد قرن ها پارت گزاشتم 😂
امروز ساعت نه شب سه پارت میزارم میخوام پارت دو وانشات هم بزارم بای بای💋♥
و رفتید تو اتاق دیگه به ما ربطی نداره📿😂
فردا صبح
دل درد شدید گرفته بودم دیشب به فنا رفتم دل دردم انقدر شدید نتونستم جلوی اه و ناله هام رو بگیرم
چویا ازخواب پاشد دید سویا داشت اه و ناله میکرد
چویا: سویا خوبی چیشده؟
سویا: دد..دلم درد میکنه(با نکلت)
پاشد رفت یک قرص با لیوان اب بهم داد
چویا: میخوای ببرمت دکتر؟
سویا: نه مرسی
تقریبن ساعت شیش صبح بود خواستم پاشم لباس بپوشم برم مافیا چویا دستم رو گرفت و پرتم کرد رو تخت و روم خ. ی.م. ه زد
چویا: بیبی تا وقتی حالت خوب نشده جای نمیری
مگرن دد..ی امشب خشت تر میشم
سویا: باشه😒
شیش ساعت بعد
چویا امروز نگزاشت برم ...........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد قرن ها پارت گزاشتم 😂
امروز ساعت نه شب سه پارت میزارم میخوام پارت دو وانشات هم بزارم بای بای💋♥
۲.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.