سیاه و سفید(پارت5)
دازای و چویا صدا ازشون درنمیومد و فقط داشتن اتسوشی و اکوتاگاوا رو نگا میکردن که اکوتاگاوا دستای اتسوشی و بسته بود و دستای اتسوشی رو گذاشته بود رو شونش و یا میبوسیدش یا گردنشو گاز میگرفت
دازای:یا حضرت پشم فک نمیکردم اکوتاگاوا اینجوری باشه(با شوک و اروم)
چویا:منم فک نمیکردم احساسات داشته باشه(باشوک و اروم)
و دازای و چویا در رو پیش کردنو از لای در یواشکی فیلم برادری کردن
اکوتاگاوا یکم بعد دستای اتسوشی رو باز کرد و رفت سمت در تا بره بیرون
دازای:یا خدا چوچو برو بدو الان جرمون میده
هردوتاشون نمیدونستن چیکار کنن اخر از وبله ها دوییدن رفتن بیرون از خوابگاه
اتسوشی:ایییییییی اخخخخخخ پدرمو دراوردی همه جام کبوده چه بلایی سرم اوردی
اکوتاگاوا:خفه شو وگرنه بدتر از این میکنما
اتسوشی:غلط کردم ببخشید
اکوتاگاوا:افرین
پرش رو دازای و چویا*
دازای:چوچو این همون یارو نیس که تو اون اموزشگاه بود اونی که از من بزرگتر بود موهاش طلایی بود
چویا:اها اون یارو اره اره ولی اینجا چیکار میکنه
کونیکیدا:رامپو بگو ببینم اون چهارتا کجان دیشب اومدن
رامپو:اونا دقیقا همین جا هستن پشت اون ستونن
دازای:ای وای خیلی بد شد
یوسانو:وایسید بینم
چویا:فرار کن دازای اونا زیادن
کنجی یه سنگ بزرگ پرت کرد سمتشون ولی چویا با جاذبه گرفتش
چویا:اخ پام که اون عوضی بزخمیش کرد هنوز درد میکنه
دازای:چی چوچو خوبی میتونی راه بیای
چویا:نه
دازای چویا رو بغل کرد و سریع رفت پیش مدیر یا همون موری(موری هم معلمه هم مدیر)
(دفتر مدیر)
دازای:موری شان موری سان
موری:بله دازای
دازای:از اموزشگاه کاراگاها چند نفر اومدن اینجا
موری:چی اونا اجازه ندارن
دازای:فعلا که اومدن
موری سریع اومد تو حیاطو یوسانو و رامپو و کونیکیدا و کنجی رو دید
موری:اهای شماها اجازه ندارین بیاین اینجا
کونیکیدا:اونا دونفر با دونفر دیگه دیشب اومدن اموزشگاه ما و اون مو نارنجیه رو نجات دادن
موری:چرا اونو گرفتید
کنجی:ما نگرفتیم یکی به اسم فئدور اوردشون اموزشگاه ما اما حتی تو اموزشگاه ما درس نمیخوند
موری:چه بدبختییه برید با مدیرتون برگردید
بعد تیغ جراهیش رو دراورد تا بهشون پرت کنه و زخمیشون کنه ولی اونا فرار کردن
دازای:تیغ جراهی؟(اروم)
موری:خب شما دونفر برگردید خوابگاه
دازای و چویا:چشم
دازای:یا حضرت پشم فک نمیکردم اکوتاگاوا اینجوری باشه(با شوک و اروم)
چویا:منم فک نمیکردم احساسات داشته باشه(باشوک و اروم)
و دازای و چویا در رو پیش کردنو از لای در یواشکی فیلم برادری کردن
اکوتاگاوا یکم بعد دستای اتسوشی رو باز کرد و رفت سمت در تا بره بیرون
دازای:یا خدا چوچو برو بدو الان جرمون میده
هردوتاشون نمیدونستن چیکار کنن اخر از وبله ها دوییدن رفتن بیرون از خوابگاه
اتسوشی:ایییییییی اخخخخخخ پدرمو دراوردی همه جام کبوده چه بلایی سرم اوردی
اکوتاگاوا:خفه شو وگرنه بدتر از این میکنما
اتسوشی:غلط کردم ببخشید
اکوتاگاوا:افرین
پرش رو دازای و چویا*
دازای:چوچو این همون یارو نیس که تو اون اموزشگاه بود اونی که از من بزرگتر بود موهاش طلایی بود
چویا:اها اون یارو اره اره ولی اینجا چیکار میکنه
کونیکیدا:رامپو بگو ببینم اون چهارتا کجان دیشب اومدن
رامپو:اونا دقیقا همین جا هستن پشت اون ستونن
دازای:ای وای خیلی بد شد
یوسانو:وایسید بینم
چویا:فرار کن دازای اونا زیادن
کنجی یه سنگ بزرگ پرت کرد سمتشون ولی چویا با جاذبه گرفتش
چویا:اخ پام که اون عوضی بزخمیش کرد هنوز درد میکنه
دازای:چی چوچو خوبی میتونی راه بیای
چویا:نه
دازای چویا رو بغل کرد و سریع رفت پیش مدیر یا همون موری(موری هم معلمه هم مدیر)
(دفتر مدیر)
دازای:موری شان موری سان
موری:بله دازای
دازای:از اموزشگاه کاراگاها چند نفر اومدن اینجا
موری:چی اونا اجازه ندارن
دازای:فعلا که اومدن
موری سریع اومد تو حیاطو یوسانو و رامپو و کونیکیدا و کنجی رو دید
موری:اهای شماها اجازه ندارین بیاین اینجا
کونیکیدا:اونا دونفر با دونفر دیگه دیشب اومدن اموزشگاه ما و اون مو نارنجیه رو نجات دادن
موری:چرا اونو گرفتید
کنجی:ما نگرفتیم یکی به اسم فئدور اوردشون اموزشگاه ما اما حتی تو اموزشگاه ما درس نمیخوند
موری:چه بدبختییه برید با مدیرتون برگردید
بعد تیغ جراهیش رو دراورد تا بهشون پرت کنه و زخمیشون کنه ولی اونا فرار کردن
دازای:تیغ جراهی؟(اروم)
موری:خب شما دونفر برگردید خوابگاه
دازای و چویا:چشم
۴.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.