گس لایتر/ پارت ۲۱۰
ایل دونگ درحال جمع کردن وسایلش بود...
کشوی میزشو باز کرد و خالیش کرد... دوتا کتابی رو که آورده بود تا توی فراغت کاریش مطالعه کنه برداشت و توی کیف سامسونت چرمی قهوه ای رنگش گذاشت...
صدای در اتاق رو که شنید سرشو بلند کرد و جواب داد....
ایل دونگ: بفرمایین...
جونگکوک از در وارد شد...
ایل دونگ نگاهش کرد و دوباره مشغول کارش شد... بدون اینکه بهش اهمیتی بده از پشت میزش بیرون اومد و سراغ کمد رفت...
درش رو باز کرد و از بالاترین طبقش یه جعبه ی مقوایی خالی پایین آورد و در کمد رو بست...
جونگکوک که هنوز دم در ایستاده بود از بی اعتناییش عصبانی شد...
جونگکوک: اگه نمیخواستی باهام حرف بزنی برای چی گفتی بیام؟...
ایل دونگ وسایلای دیگشو که توی کیفش جا نمیشد رو برداشت که توی جعبه ی مقوایی بزاره... درحالیکه سرش پایین بود و سرگرم کار خودش... توی یه جمله مقصودشو از تماس با جونگکوک بیان کرد...
ایل دونگ: من دارم میرم... دیگه توی این شرکت کاری ندارم!...
از شنیدنش متعجب شد...
جلو رفت و روی مبل تک نفره نشست... اون بدون توجه به جونگکوک کار خودشو میکرد... در واقع مشخص بود که قصدش فقط خبر دادن به جونگکوک بوده... نه مشورت!...
جونگکوک: این کارا یعنی چی؟... کجا میخوای بری؟
ایل دونگ: به تو ارتباطی نداره... فقط دیگه نمیخوام توی این شرکت کار کنم
جونگکوک: حداقل بمون وقتی کار پیدا کردی بعد برو
ایل دونگ: اونم به تو مربوط نیست... این شرکتم مال خودت باشه آقای نابغه!...
جعبشو روی دستش گرفت و با دست دیگش کیفشو برداشت و رفت...
جونگکوک بعد از رفتن اون دستشو روی صورتش گذاشت... فکرشم نمیکرد روزی ایل دونگ تنهاش بذاره... به این فکر نکرده بود که هر آدمی ظرفیت معینی برای تحمل کردن داره... وقتی اون ظرفیت پر بشه به راحتی میشه دیگران رو کنار گذاشت... حتی اگر خانوادت باشن!...
ظرفیت ایل دونگ هم سر اومده بود... تا جاییکه امکان داشت باهاش کنار اومده بود... چشم پوشی کرده بود... تذکر داده بود... و حتی کمکش کرده بود... اما هیچ نقطه ی مثبتی در جونگکوک وجود نداشت که کمی امیدوارش کنه... شاید تنها گذاشتنش توی این برهه درست ترین کار ممکن بود.. تا کمی به خودش بیاد و ببینه چطور با رفتاراش دونه به دونه عزیزانشو از دست میده...
********
بایول توی راهروی طبقه ی بالا جلوی اتاقش بود... وقتی گوشیش زنگ خورد برای جواب دادنش رفت توی اتاقش و در رو بست...
چون جونگ هون خواب بود به آرومی صحبت کرد...
بایول: الو؟
جی وو: بایول... من راهشو پیدا کردم
بایول: واقعا؟
جی وو: آره... یه نفر هست که میتونه تست بارداریتو منفی کنه... وقتی وضعیت مناسب باشه خودش باهام تماس میگیره... اونوقت میبرمت پیشش
بایول: مطمئنه؟ مشکلی پیش نیاد!
جی وو: نگران نباش عزیزم... آدم مورد اعتمادیه
بایول: باشه... ممنونم
جی وو: خواهش میکنم...
*********
کشوی میزشو باز کرد و خالیش کرد... دوتا کتابی رو که آورده بود تا توی فراغت کاریش مطالعه کنه برداشت و توی کیف سامسونت چرمی قهوه ای رنگش گذاشت...
صدای در اتاق رو که شنید سرشو بلند کرد و جواب داد....
ایل دونگ: بفرمایین...
جونگکوک از در وارد شد...
ایل دونگ نگاهش کرد و دوباره مشغول کارش شد... بدون اینکه بهش اهمیتی بده از پشت میزش بیرون اومد و سراغ کمد رفت...
درش رو باز کرد و از بالاترین طبقش یه جعبه ی مقوایی خالی پایین آورد و در کمد رو بست...
جونگکوک که هنوز دم در ایستاده بود از بی اعتناییش عصبانی شد...
جونگکوک: اگه نمیخواستی باهام حرف بزنی برای چی گفتی بیام؟...
ایل دونگ وسایلای دیگشو که توی کیفش جا نمیشد رو برداشت که توی جعبه ی مقوایی بزاره... درحالیکه سرش پایین بود و سرگرم کار خودش... توی یه جمله مقصودشو از تماس با جونگکوک بیان کرد...
ایل دونگ: من دارم میرم... دیگه توی این شرکت کاری ندارم!...
از شنیدنش متعجب شد...
جلو رفت و روی مبل تک نفره نشست... اون بدون توجه به جونگکوک کار خودشو میکرد... در واقع مشخص بود که قصدش فقط خبر دادن به جونگکوک بوده... نه مشورت!...
جونگکوک: این کارا یعنی چی؟... کجا میخوای بری؟
ایل دونگ: به تو ارتباطی نداره... فقط دیگه نمیخوام توی این شرکت کار کنم
جونگکوک: حداقل بمون وقتی کار پیدا کردی بعد برو
ایل دونگ: اونم به تو مربوط نیست... این شرکتم مال خودت باشه آقای نابغه!...
جعبشو روی دستش گرفت و با دست دیگش کیفشو برداشت و رفت...
جونگکوک بعد از رفتن اون دستشو روی صورتش گذاشت... فکرشم نمیکرد روزی ایل دونگ تنهاش بذاره... به این فکر نکرده بود که هر آدمی ظرفیت معینی برای تحمل کردن داره... وقتی اون ظرفیت پر بشه به راحتی میشه دیگران رو کنار گذاشت... حتی اگر خانوادت باشن!...
ظرفیت ایل دونگ هم سر اومده بود... تا جاییکه امکان داشت باهاش کنار اومده بود... چشم پوشی کرده بود... تذکر داده بود... و حتی کمکش کرده بود... اما هیچ نقطه ی مثبتی در جونگکوک وجود نداشت که کمی امیدوارش کنه... شاید تنها گذاشتنش توی این برهه درست ترین کار ممکن بود.. تا کمی به خودش بیاد و ببینه چطور با رفتاراش دونه به دونه عزیزانشو از دست میده...
********
بایول توی راهروی طبقه ی بالا جلوی اتاقش بود... وقتی گوشیش زنگ خورد برای جواب دادنش رفت توی اتاقش و در رو بست...
چون جونگ هون خواب بود به آرومی صحبت کرد...
بایول: الو؟
جی وو: بایول... من راهشو پیدا کردم
بایول: واقعا؟
جی وو: آره... یه نفر هست که میتونه تست بارداریتو منفی کنه... وقتی وضعیت مناسب باشه خودش باهام تماس میگیره... اونوقت میبرمت پیشش
بایول: مطمئنه؟ مشکلی پیش نیاد!
جی وو: نگران نباش عزیزم... آدم مورد اعتمادیه
بایول: باشه... ممنونم
جی وو: خواهش میکنم...
*********
۳۲.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.