"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 14
ویو ات
رفتم داخل اتاقم وسایل هارو چیندم و بعد از 10 مین اومدم بیرون سنا یونگی تو اتاق مشترکشون بودن..رفتم داخل اتاق..
ات: یونگی گوشیمو بده*سرد و عصبی*
شوگا: نه
سنا خندید
سنا: ات تو این خونه زندانی هستی بعد گوشی هم میخوای*خنده*
سنا و یونگی رو تخت نشسته بودن
ات: یونگی من عادت ندارم حرفم رو دوباره تکرار کنم برام فرقی نداره کی هستی پس بدون اینکه اتفاقی یا دعوا بشه گوشیمو بده*عصبی*
سنا: دختر پرووو
سنا: به چه حقی چنین چیزی میگی تو هیج قلطی نمیتونی بکنی*بلند شد روبه روی ات وایستاد*
چنان چکی بهش زدم که کنار لبش زخم شد
شوگا: ات چیکار میکنی؟
با داد و عصبی گفتم:
ات: هیچکس حق نداره سر من داد بزنه...برامم مهم نیست تو یا یونگی کی هستین..ولی میتونی از یونگی حونت بپرسی که بخوام میتونم هر کاری بکنم..دفعه دیگه پاتو از گیلمت دراز کنی چنان بلایی سرت بیارم که هروز دعا کنی بمیری...فهمیدی؟
سنا با چشای عصبی بهم نگاه کرد و رو کرد به یونگی و گفت:
سنا: چاگیا ببین زنت چیکار کرد..*با گریه الکی*
یونگی پاشد یسیلی بدی بهم زد
شوگا: نه گوشیتو میدم نه میزارم فردا با جونگ هو بری بیرون...
ات: یونگی*داد*
یونگی منو برد تو اتاق درو قفل کرد..
من از اونجایی که ی گوشیه یدک داشتم شماره مکسو گرفتمو همچیو بهش گفتم اما اولش گفت بهش ربطی نداره تا وقتی که گفتم یونگی بهم سیلی زد..
اعصابش بدجور خورد شد منم بهش گفتم فردا بیاد دنبالم از اونورم برم دیدن جونگ هو..اون هم قبول کرد..رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم..
لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم و کم کم خوابم برد..
ویو شوگا
اصلا نمیدونستم دارم چیکارمیکنم برگشتم تو اتاق سنا داشت لباس عوض میکرد
شوگا: سنا داری چیکار میکنی؟
سنا: دارم لباس عوض میکنم شب میخوام تو اتاق مشترکمون بخوابم..
شوگا: باشه تو بخواب ولی من اینجا نمیخوابم
سنا: چرا چاگیاا؟
شوگا: سنا منو چاگیا صدا نکن بعدشم من دیگه دارم با ات ازدواج میکنم..نبینم اتو اذیت کنی وگرنه خودت میدونی
سنا: شوگا*عصبی*
شوگا: بله*سرد*
سنا: ات هیچکاری برای تو نکرد یوری رو کشته بعد تو میخوای با اون ازدواج کنی..یا باهاش خوب رفتار کنی..
شوگا: ببین سنا من تصمیم میگیرم برای ات نه تو فهمیدی؟*داد*
شوگا: بعدشم هنوز معلوم میست که ات کشته یا داداشش
سنا: چه فرقی داره تو که زورت به داداشش نمیرسه باید اتو اذیت کنی..
رفتم ی سیلی بدی بهش زدم...
شرطا
لایک:30
کامنت:40
پارت 14
ویو ات
رفتم داخل اتاقم وسایل هارو چیندم و بعد از 10 مین اومدم بیرون سنا یونگی تو اتاق مشترکشون بودن..رفتم داخل اتاق..
ات: یونگی گوشیمو بده*سرد و عصبی*
شوگا: نه
سنا خندید
سنا: ات تو این خونه زندانی هستی بعد گوشی هم میخوای*خنده*
سنا و یونگی رو تخت نشسته بودن
ات: یونگی من عادت ندارم حرفم رو دوباره تکرار کنم برام فرقی نداره کی هستی پس بدون اینکه اتفاقی یا دعوا بشه گوشیمو بده*عصبی*
سنا: دختر پرووو
سنا: به چه حقی چنین چیزی میگی تو هیج قلطی نمیتونی بکنی*بلند شد روبه روی ات وایستاد*
چنان چکی بهش زدم که کنار لبش زخم شد
شوگا: ات چیکار میکنی؟
با داد و عصبی گفتم:
ات: هیچکس حق نداره سر من داد بزنه...برامم مهم نیست تو یا یونگی کی هستین..ولی میتونی از یونگی حونت بپرسی که بخوام میتونم هر کاری بکنم..دفعه دیگه پاتو از گیلمت دراز کنی چنان بلایی سرت بیارم که هروز دعا کنی بمیری...فهمیدی؟
سنا با چشای عصبی بهم نگاه کرد و رو کرد به یونگی و گفت:
سنا: چاگیا ببین زنت چیکار کرد..*با گریه الکی*
یونگی پاشد یسیلی بدی بهم زد
شوگا: نه گوشیتو میدم نه میزارم فردا با جونگ هو بری بیرون...
ات: یونگی*داد*
یونگی منو برد تو اتاق درو قفل کرد..
من از اونجایی که ی گوشیه یدک داشتم شماره مکسو گرفتمو همچیو بهش گفتم اما اولش گفت بهش ربطی نداره تا وقتی که گفتم یونگی بهم سیلی زد..
اعصابش بدجور خورد شد منم بهش گفتم فردا بیاد دنبالم از اونورم برم دیدن جونگ هو..اون هم قبول کرد..رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم..
لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم و کم کم خوابم برد..
ویو شوگا
اصلا نمیدونستم دارم چیکارمیکنم برگشتم تو اتاق سنا داشت لباس عوض میکرد
شوگا: سنا داری چیکار میکنی؟
سنا: دارم لباس عوض میکنم شب میخوام تو اتاق مشترکمون بخوابم..
شوگا: باشه تو بخواب ولی من اینجا نمیخوابم
سنا: چرا چاگیاا؟
شوگا: سنا منو چاگیا صدا نکن بعدشم من دیگه دارم با ات ازدواج میکنم..نبینم اتو اذیت کنی وگرنه خودت میدونی
سنا: شوگا*عصبی*
شوگا: بله*سرد*
سنا: ات هیچکاری برای تو نکرد یوری رو کشته بعد تو میخوای با اون ازدواج کنی..یا باهاش خوب رفتار کنی..
شوگا: ببین سنا من تصمیم میگیرم برای ات نه تو فهمیدی؟*داد*
شوگا: بعدشم هنوز معلوم میست که ات کشته یا داداشش
سنا: چه فرقی داره تو که زورت به داداشش نمیرسه باید اتو اذیت کنی..
رفتم ی سیلی بدی بهش زدم...
شرطا
لایک:30
کامنت:40
۱۹.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.