ماه ابی
ماه ابی
پارت۳۶
ویو کوک:
+عیشش گمشو
-نمیخام
+خب نخا
همونطور که رو تخت بود دستام در کمرش حلقه کردم و سرم گذاشتم رو سینش سرش اورد جلو و کیصی روی سرم گذاشت
ویو لنو:
وقتی سرش بوسیدم بد چند دقیقه خابش برد روی سینم پتو چون کنارم بود عقب کشیدم پتو کوک و اروم گذاشتم رو تخت پتو از عقب کشیدم جلو و انداختم روش رفتم پیش اعضا کنار هم خابیده بودن تلویزیون خاموش کردم رفتم توی حیاط و روی تاب نشستم
(دوزتانم ظهره واسه همین اعضا خابیدن بد تابه که لنو روش نشسته پهنه ینی چند نفرست)
خودم کمی هول دادم تاب چون زیر درخت بود نسیم خونکی سمتم چیز کرد(چیز کرد اره)
ویو کوک:
بلند شدم دیدم لنو کنارم نیست رفتم توی حیاط دیدم روی تابه رفتم سمتش و کمی هولش دادم(دو خروس نه چیز ببخشید دو مرغ عاشق)
بد چن مین تاب نگه داشتم و کنارش نشستم
-ببخشید که روی شکمت خابیدم حواسم به اون بیبی کوچولو نبود
سرش گذاشت رو شونم
+عیبی نداره
۹ماه بعد:
شکم لنو زیاد بزرگ نشده بود با این حالم که ۹ماهش بود(الان جا داره بگم پشممم) چون لاغر بود(چه ربطی داره؟) فقط یونگی و من خونه بودیم با لنو
ساعت۱۲شب:
خابیده بودیم که صدای گریه شنیدم بلند شدم دیدم لنو داره گریه میکنه(مبارکههه خاله شد نویسنده،پشمم این جمله هارو نمیدونم از کجام در میارم)
-لنو حالت خوبه؟ چرا گریه میکنی
+دلم درد میکنه
-اروم باش الان میریم بیمارستان
براید استایل بغلش کردم و سوار ماشین کردمش و بردمش بیمارستان
-کمککک
پرستار: اروم اقا چیشده؟
-زنم حاملست فک کنم بگه میخاد به دنیا بیاد.. چه میدونم یه کاری کن(من جاش بودم از خجالت اب میشدم)
پرستار: اروم باشید اقا
یه پرستار دیگه تخت اورد و بردنش اتاق عمل اعضا اومدن بد یک ساعت ولی یونگی نیومده بود زنگ زم بهش
یونگی: ها چیه؟
-گمشو بیمارستان
یونگی: گمشو نمیخام
بد تلفن قطع کرد
-اگه گذاشتم بچرو بغل کنی
گوشیو گذاشتم تو جیبم که پرستار اومد
پرستار: تبریک میگم بچتون دختره(با این حالم که پسر دوست داشتم اما گفتم دختر چون برنامه ها دارم ارههه)
-عههه اخجوننن بیبی کوچولو
دویونگ: چه نازههه
ته: همین که دویونگ گفتت
جین: به عموش رفته دورش برگردم
سو: عررر چشاشو
-این بچه هنوز چشاشو باز نکرده که اینو میگی خاهرم
سو: همینجوری گفتم عهه
دویونگ: خاهرم ابرومونو نبر
هوپی: خدایاااا
نامی: عیی جانم خیلی نازهه، راسی یونگی کو؟
-نیومد پدصگ
نامی: حالا میخای چیکا کنی؟
-هیچی نمیزارم بچرو بغل کنه
یونگی: اما من پشتتم کوک دلت میاد
جیغ ارومی کشیدم
-نمیخاد دیگه برو
یونگی: تا من اون خوشملرو بغل نکنم نمیرم جایی
-خب حالا
اروم دادمش بغل یونگی
هوپی: اسمشو چی میزاری؟
-نمیدونم هنوز
لنو بردن تو اتاقش بچرو از یونگی گرفتن و بردن پیش لنو رفتیم تو اتاق
همه تبریک گفتن(یه جور گفتم همه که انگار تا پرستارای بیمارستانم گفتن، وایسا مگه نگفتننن؟فاکیوو)
اعضا رفتن بیرون لنو به بچهمون شیر داد(جررر، چقد زر میزنم فاکیو)
-اسمشو چی بزاریم؟
+جی هو، خوبه؟ ایا
-هوم عالیه، میشه هروقت رفتیم خونه به منم ازون شیرا بدییی
+یاا واسه بچس
-یه کممم
+حالا بریم خونه
ادامش پارت بد-
پارت۳۶
ویو کوک:
+عیشش گمشو
-نمیخام
+خب نخا
همونطور که رو تخت بود دستام در کمرش حلقه کردم و سرم گذاشتم رو سینش سرش اورد جلو و کیصی روی سرم گذاشت
ویو لنو:
وقتی سرش بوسیدم بد چند دقیقه خابش برد روی سینم پتو چون کنارم بود عقب کشیدم پتو کوک و اروم گذاشتم رو تخت پتو از عقب کشیدم جلو و انداختم روش رفتم پیش اعضا کنار هم خابیده بودن تلویزیون خاموش کردم رفتم توی حیاط و روی تاب نشستم
(دوزتانم ظهره واسه همین اعضا خابیدن بد تابه که لنو روش نشسته پهنه ینی چند نفرست)
خودم کمی هول دادم تاب چون زیر درخت بود نسیم خونکی سمتم چیز کرد(چیز کرد اره)
ویو کوک:
بلند شدم دیدم لنو کنارم نیست رفتم توی حیاط دیدم روی تابه رفتم سمتش و کمی هولش دادم(دو خروس نه چیز ببخشید دو مرغ عاشق)
بد چن مین تاب نگه داشتم و کنارش نشستم
-ببخشید که روی شکمت خابیدم حواسم به اون بیبی کوچولو نبود
سرش گذاشت رو شونم
+عیبی نداره
۹ماه بعد:
شکم لنو زیاد بزرگ نشده بود با این حالم که ۹ماهش بود(الان جا داره بگم پشممم) چون لاغر بود(چه ربطی داره؟) فقط یونگی و من خونه بودیم با لنو
ساعت۱۲شب:
خابیده بودیم که صدای گریه شنیدم بلند شدم دیدم لنو داره گریه میکنه(مبارکههه خاله شد نویسنده،پشمم این جمله هارو نمیدونم از کجام در میارم)
-لنو حالت خوبه؟ چرا گریه میکنی
+دلم درد میکنه
-اروم باش الان میریم بیمارستان
براید استایل بغلش کردم و سوار ماشین کردمش و بردمش بیمارستان
-کمککک
پرستار: اروم اقا چیشده؟
-زنم حاملست فک کنم بگه میخاد به دنیا بیاد.. چه میدونم یه کاری کن(من جاش بودم از خجالت اب میشدم)
پرستار: اروم باشید اقا
یه پرستار دیگه تخت اورد و بردنش اتاق عمل اعضا اومدن بد یک ساعت ولی یونگی نیومده بود زنگ زم بهش
یونگی: ها چیه؟
-گمشو بیمارستان
یونگی: گمشو نمیخام
بد تلفن قطع کرد
-اگه گذاشتم بچرو بغل کنی
گوشیو گذاشتم تو جیبم که پرستار اومد
پرستار: تبریک میگم بچتون دختره(با این حالم که پسر دوست داشتم اما گفتم دختر چون برنامه ها دارم ارههه)
-عههه اخجوننن بیبی کوچولو
دویونگ: چه نازههه
ته: همین که دویونگ گفتت
جین: به عموش رفته دورش برگردم
سو: عررر چشاشو
-این بچه هنوز چشاشو باز نکرده که اینو میگی خاهرم
سو: همینجوری گفتم عهه
دویونگ: خاهرم ابرومونو نبر
هوپی: خدایاااا
نامی: عیی جانم خیلی نازهه، راسی یونگی کو؟
-نیومد پدصگ
نامی: حالا میخای چیکا کنی؟
-هیچی نمیزارم بچرو بغل کنه
یونگی: اما من پشتتم کوک دلت میاد
جیغ ارومی کشیدم
-نمیخاد دیگه برو
یونگی: تا من اون خوشملرو بغل نکنم نمیرم جایی
-خب حالا
اروم دادمش بغل یونگی
هوپی: اسمشو چی میزاری؟
-نمیدونم هنوز
لنو بردن تو اتاقش بچرو از یونگی گرفتن و بردن پیش لنو رفتیم تو اتاق
همه تبریک گفتن(یه جور گفتم همه که انگار تا پرستارای بیمارستانم گفتن، وایسا مگه نگفتننن؟فاکیوو)
اعضا رفتن بیرون لنو به بچهمون شیر داد(جررر، چقد زر میزنم فاکیو)
-اسمشو چی بزاریم؟
+جی هو، خوبه؟ ایا
-هوم عالیه، میشه هروقت رفتیم خونه به منم ازون شیرا بدییی
+یاا واسه بچس
-یه کممم
+حالا بریم خونه
ادامش پارت بد-
۳۱.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.