𝑷𝒂𝒓𝒕 𝒇𝒊𝒗𝒆
از ترس دستام میلرزید بغضم گرفته بود ساکت بودم
دوتا ادمگولاخ اومدن تو ماشین من بینشون بودم
لباسم داشت باز میشد
جونگ کوک نشست تو ماشین یه نگاهی به لباسم کرد و پوزخندی زد
به راننده اشاره کرد راه افتادیم دوساعت تو راه بودین با ترس و نگرانی چشمام میلرزید به بیرون نگاه میکردم از شهر خیلی دور بودیم شبیه بیابون بود رسیدیم به یه اثرات شبیه قلعه دیو بود پیاده شدیم ۱۰۰ تا خدمه دم در بود در که چه عرض کنم دروازه بود
جلوی ما زانو زدن به
بادیگارد هاش علامت داد که منو ببرن به سوله (نمیدونم سوله رو درست نوشتم یا نع)
منو کشون کشون بردن یه لباس سفید بلند باز دادن تنم کردن(باز به معنیه آزاد نه لختی)
لباسو تنم کردن کلی دختر کوچیک و بزرگ اونجا بود
شروع کردن ترتیب بندی کردن
من گذاشتن جلوی صف
یه نگاهی بهم کردن و اومدن سمتم
(مرد#)
#اینو میفرستم قسمت برده
شروع کردن داد و بی داد
+گه خوردی.....فکر کردی من میام یا نه ؟؟؟مردک ولم کن
همینو وه گفتم یکیشون زد زیر پام
#اصلا گمشو برو تو قسمت آشپزخونه بد بخت
منو یکی از خدمت کارا برد سمت آشپز خونه
و شروع کرد به حرف زدن
خدمت کار◇
◇خیلی شانس آوردی آوردند اینجا
+چ...چرا؟
◇اگه به بخش برده ها میرفتی هر روز زیر ارباب بودی..
+ارباب؟....
◇جئون جونگ کوک
+ولی اون....ولش کن حالا باید چیکار کنم؟
قوانین:
۱.هیچ وقت ....
حرفش نصفه موند که ....
شرایط ۲۰ تا لایک
۱۵ تا کامنت
ببینید کی اومدهههه ادمین
دوتا ادمگولاخ اومدن تو ماشین من بینشون بودم
لباسم داشت باز میشد
جونگ کوک نشست تو ماشین یه نگاهی به لباسم کرد و پوزخندی زد
به راننده اشاره کرد راه افتادیم دوساعت تو راه بودین با ترس و نگرانی چشمام میلرزید به بیرون نگاه میکردم از شهر خیلی دور بودیم شبیه بیابون بود رسیدیم به یه اثرات شبیه قلعه دیو بود پیاده شدیم ۱۰۰ تا خدمه دم در بود در که چه عرض کنم دروازه بود
جلوی ما زانو زدن به
بادیگارد هاش علامت داد که منو ببرن به سوله (نمیدونم سوله رو درست نوشتم یا نع)
منو کشون کشون بردن یه لباس سفید بلند باز دادن تنم کردن(باز به معنیه آزاد نه لختی)
لباسو تنم کردن کلی دختر کوچیک و بزرگ اونجا بود
شروع کردن ترتیب بندی کردن
من گذاشتن جلوی صف
یه نگاهی بهم کردن و اومدن سمتم
(مرد#)
#اینو میفرستم قسمت برده
شروع کردن داد و بی داد
+گه خوردی.....فکر کردی من میام یا نه ؟؟؟مردک ولم کن
همینو وه گفتم یکیشون زد زیر پام
#اصلا گمشو برو تو قسمت آشپزخونه بد بخت
منو یکی از خدمت کارا برد سمت آشپز خونه
و شروع کرد به حرف زدن
خدمت کار◇
◇خیلی شانس آوردی آوردند اینجا
+چ...چرا؟
◇اگه به بخش برده ها میرفتی هر روز زیر ارباب بودی..
+ارباب؟....
◇جئون جونگ کوک
+ولی اون....ولش کن حالا باید چیکار کنم؟
قوانین:
۱.هیچ وقت ....
حرفش نصفه موند که ....
شرایط ۲۰ تا لایک
۱۵ تا کامنت
ببینید کی اومدهههه ادمین
۷.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.