p51
جونگکوک آب دهنشو به سختی قورت داد و با دستهاش
شونههای تهیونگی که تو فاصلهی کمی ازصورتش بود رو
نوازش کرد.
-واقعا...میخوای؟
-تو ن-نمیخوای؟
-فاک...چرا...فقط میخوام بدونم تو...
تهیونگ دوباره بوسیدش و نذاشت ادامه بده:
-نمیتونم براش صبر کنم...کوک...
جونگکوک حس کرد شنیدن همین زمزمهی ساده اما پر از نیاز
میتونه به تنهایی باعث تحریک شدنش بشه.
به چشمهای بیتا ب تهیونگ خیره شد تا بفهمه اون جدیه یا نه.
خودش رو بالا کشید و روبروی تهیونگ نشست. دستهای اون
رو بالا گرفت و به هر دوش بوسه زد:
-منم...تو رو میخوام.
تهیونگ خندهی خجاتزدهی کرد و خودشو جلوتر کشید تا
دوباره جونگکوک رو ببوسه. بعد از چند دقیقه تهیونگ بلند شد و با گرفتن گوشهی کاپشن پسر دیگه اون رو هم مجبور کرد از
جاش بلند شه.
جونگکوک بدن تهیونگ رو به سمت اتاقش هدایت کرد.
دستهاشون روی بدن هم میلغزید و بوسهی شلختهشون رو
حتی برای یک ثانیه قطع نکردن.
وارد اتاق شدن و کمر تهیونگ تشک نرم تخت رو لمس کرد.
اتاق تاریک بود و باریکهی نور کمی که از پنجره رو صورت
تهیونگ افتاده بود باعث شد جونگکوک گونههای قرمز پسر و
لبهایی که به خاطر بوسهشون برجستهتر شده بود رو ببینه.
جونگکوک همه چیز اونو میپرستید. چشمهای خمار و مژههای
فر خورده و موهای پریشونی که دورش پخش شده بودن. این
که چطور از هیجان نفس نفس میزد و قفسهی سینهش بالا و
پایین میرفت.
روش خم شد و زانوهاش رو دو طرف بدن پسر گذاشت.
نگاهشو به چشمهای براقش داد و بوسهی خیس و پر از عشق و
شهوت دیگهای رو شروع کردن.
تهیونگ روی آرنجش بلند شد و خودشو به جونگکوک نزدیکتر کرد و دستهاش دور گردن اون حلقه شد.
جونگکوک لبهاشو با صدای شهوت انگیزی فاصله داد. به
سمت استخون فک تهیونگ و بعد پوست حساس گردنش رفت و
روی سیب گلوش رو بوسید.
تو صداهایی که تهیونگ ایجاد میکرد غرق شده بود و دستش
رو زیر لباس پسر برد تا پوست نرم پهلو و شکمش رو لمس
کنه:
-مطمئنی؟
از گردن تهیونگ جدا شد و نزدیک صورتش زمزمه کرد.
پسر به خاطر توقف جونگکوک با بیتابی تو جاش تکون خورد:
-لعنتی...آره
گفت و برای اینکه اونو تشویق کنه پایین تنهشو بالا برد و به
لگن جونگکوک کشید.
جونگکوک چشماشو بست و نالهی خفهای به خاطر همین
برخورد کوتاه از بین لبهاش خارج شد.
-د-داری منو دیوونه میکنی
تهیونگ لبش رو گاز گرفت و خودش هم نمیدونست این همه پروایی رو از کجا آورده. پایین لباس جونگکوک رو گرفت
و به سمت بالا کشید تا از تنش در بیاره و اون حس کرد خیلی
خوشبخته که میتونه اینطور تهیونگ رو هیجان زده کنه.
خودش هم حسابی بیقرار شده بود؛ پس کاپشنشو از تنش خارج کرد
بعدی رو 70 شیم میزارم
شونههای تهیونگی که تو فاصلهی کمی ازصورتش بود رو
نوازش کرد.
-واقعا...میخوای؟
-تو ن-نمیخوای؟
-فاک...چرا...فقط میخوام بدونم تو...
تهیونگ دوباره بوسیدش و نذاشت ادامه بده:
-نمیتونم براش صبر کنم...کوک...
جونگکوک حس کرد شنیدن همین زمزمهی ساده اما پر از نیاز
میتونه به تنهایی باعث تحریک شدنش بشه.
به چشمهای بیتا ب تهیونگ خیره شد تا بفهمه اون جدیه یا نه.
خودش رو بالا کشید و روبروی تهیونگ نشست. دستهای اون
رو بالا گرفت و به هر دوش بوسه زد:
-منم...تو رو میخوام.
تهیونگ خندهی خجاتزدهی کرد و خودشو جلوتر کشید تا
دوباره جونگکوک رو ببوسه. بعد از چند دقیقه تهیونگ بلند شد و با گرفتن گوشهی کاپشن پسر دیگه اون رو هم مجبور کرد از
جاش بلند شه.
جونگکوک بدن تهیونگ رو به سمت اتاقش هدایت کرد.
دستهاشون روی بدن هم میلغزید و بوسهی شلختهشون رو
حتی برای یک ثانیه قطع نکردن.
وارد اتاق شدن و کمر تهیونگ تشک نرم تخت رو لمس کرد.
اتاق تاریک بود و باریکهی نور کمی که از پنجره رو صورت
تهیونگ افتاده بود باعث شد جونگکوک گونههای قرمز پسر و
لبهایی که به خاطر بوسهشون برجستهتر شده بود رو ببینه.
جونگکوک همه چیز اونو میپرستید. چشمهای خمار و مژههای
فر خورده و موهای پریشونی که دورش پخش شده بودن. این
که چطور از هیجان نفس نفس میزد و قفسهی سینهش بالا و
پایین میرفت.
روش خم شد و زانوهاش رو دو طرف بدن پسر گذاشت.
نگاهشو به چشمهای براقش داد و بوسهی خیس و پر از عشق و
شهوت دیگهای رو شروع کردن.
تهیونگ روی آرنجش بلند شد و خودشو به جونگکوک نزدیکتر کرد و دستهاش دور گردن اون حلقه شد.
جونگکوک لبهاشو با صدای شهوت انگیزی فاصله داد. به
سمت استخون فک تهیونگ و بعد پوست حساس گردنش رفت و
روی سیب گلوش رو بوسید.
تو صداهایی که تهیونگ ایجاد میکرد غرق شده بود و دستش
رو زیر لباس پسر برد تا پوست نرم پهلو و شکمش رو لمس
کنه:
-مطمئنی؟
از گردن تهیونگ جدا شد و نزدیک صورتش زمزمه کرد.
پسر به خاطر توقف جونگکوک با بیتابی تو جاش تکون خورد:
-لعنتی...آره
گفت و برای اینکه اونو تشویق کنه پایین تنهشو بالا برد و به
لگن جونگکوک کشید.
جونگکوک چشماشو بست و نالهی خفهای به خاطر همین
برخورد کوتاه از بین لبهاش خارج شد.
-د-داری منو دیوونه میکنی
تهیونگ لبش رو گاز گرفت و خودش هم نمیدونست این همه پروایی رو از کجا آورده. پایین لباس جونگکوک رو گرفت
و به سمت بالا کشید تا از تنش در بیاره و اون حس کرد خیلی
خوشبخته که میتونه اینطور تهیونگ رو هیجان زده کنه.
خودش هم حسابی بیقرار شده بود؛ پس کاپشنشو از تنش خارج کرد
بعدی رو 70 شیم میزارم
۷۶۱
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.