.«عـشـق یـا نـفـرت». p2
(دانشگاه) با هیونجین سمت دفتر مدیر رفتیم و بهمون گفت نقشه کلاسا تو کتابخونه است و باید کتابامونو از کتابخونه برداریم کلاسمونم ساعت 𝟗 شروع میشه، دانشگاه خوبی بود از دانشگاه قبلیم قشنگ تر بود همینجوری داشتیم تو دانشگاه میچرخیدیم که دیدیم 𝟓 دقیقه مونده به کلاس و سریع رفتیم سمت کلاس، وقتی رفتیم استاد دم در بود و میخواست ورود کنه تا ما رو دید گفت : شما احتمالا اون دوتا تازه وارد هستید درسته؟ سرمونو به معنی بله تکون دادیم و گفت : دنبال من بیاید پشت سرش راه افتادیم و وقتی وارد کلاس شدیم استاد گفت : اینها همکلاسی های جدیدتون هستن بعد روبه ما ادامه داد اگه بخواید میتونید خودتونو معرفی کنید، ÷سلام من هوانگ هیونجین هستم و امیدوارم باهم کنار بیایم + من هوانگ هیونا هستم خواهر دوقلوی هیونجین امیدوارم باهم کنار بیایم
۳.۲k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.