Oneshot and Senario/وانشات و سناریو
انیمه:سگهای ولگرد بانگو/Bangu Stray Dogs
کاراکتر:اوسامو دازای/Usamo Dazai
°●°●°●°●°●°●°
تازگیها توی کافهای مشغول به کار شده بودی.کافه،زیر ساختمونی بود که مال آژانس کاراگاهی بود.کارکنان آژانس،اکثر مواقع برای استراحت و نوشیدن قهوههای خوشمزهی صاحب کافه،میومدن به کافه.از وقتی که توی کافه کار میکنی،با کارکنان آژانس صمیمی شدی.البته،فقط وقتی همو میبینید که اونا بیان به کافه.بیشتر از همه،از شخصیت دازای سان خوشت اومده بود.آدمی بود که میدونست به وقت خودش چیکار کنه و چیکار نکنه.از بامزه بودنش هم خوشت میومد.
امروز که اومده بودی کافه،و هنوز هیچ کدوم از کارکنان آژانس نیومده بودن به کافه.تو همین فکرها بودی و داشتی قهوه درست میکردی که دازای سان وارد کافه شد.
:من اومدممممم!
:خوش اومدی دازای سان!چیزی میل داری برای نوشیدن؟
با لحن مهربونانهای بهش پیشنهاد دادی که سفارش بده.
:چرا که نه؟یه قهوه تلخ،مثل این زندگیه بدون همسر.
تک خندهای کردی.دازای سان اکثرا به خانومها میگفت که باهاش خودکشی دونفره کنن،یا میگفت که برای ادامهی زندگی باهاش ازدواج کنن.براش قهوهی تلخ خوشبو و خوشطعمی درست کردی.همیشه از قهوههایی که درست میکردی تعریف زیادی میکرد.
:وای!قهوههای عالی که همچین بانوی زیبایی درست میکنه فوقوالعادهان!
:ممنونم دازای سان.از قهوهات لذت ببر!
:میشه تو هم بشینی پیشم؟اینجوری بیشتر از قهوهام لذت میبرم.
:خب،چرا که نه دازای سان.
روبه روی دازای سان نشستی.
:میدونی،تو واقعا زیبایی؛قهوههایی هم که درست میکنی به اندازهی زیباییت خوش عطر و طعمن.
با حرفهای دازای سان یکم خجالت زده شدی و لپهات گل انداختن.
:نظر لطفته دازای سان.راستش،شخصیت شما هم برای من جالبه:درست مثل قهوههایی که من براتون درست میکنم.
:حقیقته.
جرعهای از قهوهای که تو براش برده بودی نوشید.چشمهاشو بست؛طوری که انگار میخواست قهوه رو بهتر درک کنه.
:نظرت چیه که همسر من بشی برای من از قهوههای خوشمزهات درست کنی؟
حالا،بیشتر از قبل سرخ شده بودی.دازای سان،خیلی خونسرد بود و داشت قهوهاش رو مینوشید.
:همسر؟خب،من قصد ازدواج ندارم.ولی شاید نظرم عوض شد.
:خب پس،هر وقت که نظرت عوض شد بهم بگو.باشه؟
دازای سان که انگار قهوهاش رو تموم کرده بود،بلند شد.تو هم به احترامش بلند شدی که روانهاش کنی.
:ختما همین کارو میکنم!
:فعلا!
:بازم بیاین!
دازای سان به سمت در کافه رفت و از کافه خارج شد.فنجون قهوه رو شستی و منتظر مشتریهای دیگهای موندی.
...
●°●°●°●°●°
کاراکتر:اوسامو دازای/Usamo Dazai
°●°●°●°●°●°●°
تازگیها توی کافهای مشغول به کار شده بودی.کافه،زیر ساختمونی بود که مال آژانس کاراگاهی بود.کارکنان آژانس،اکثر مواقع برای استراحت و نوشیدن قهوههای خوشمزهی صاحب کافه،میومدن به کافه.از وقتی که توی کافه کار میکنی،با کارکنان آژانس صمیمی شدی.البته،فقط وقتی همو میبینید که اونا بیان به کافه.بیشتر از همه،از شخصیت دازای سان خوشت اومده بود.آدمی بود که میدونست به وقت خودش چیکار کنه و چیکار نکنه.از بامزه بودنش هم خوشت میومد.
امروز که اومده بودی کافه،و هنوز هیچ کدوم از کارکنان آژانس نیومده بودن به کافه.تو همین فکرها بودی و داشتی قهوه درست میکردی که دازای سان وارد کافه شد.
:من اومدممممم!
:خوش اومدی دازای سان!چیزی میل داری برای نوشیدن؟
با لحن مهربونانهای بهش پیشنهاد دادی که سفارش بده.
:چرا که نه؟یه قهوه تلخ،مثل این زندگیه بدون همسر.
تک خندهای کردی.دازای سان اکثرا به خانومها میگفت که باهاش خودکشی دونفره کنن،یا میگفت که برای ادامهی زندگی باهاش ازدواج کنن.براش قهوهی تلخ خوشبو و خوشطعمی درست کردی.همیشه از قهوههایی که درست میکردی تعریف زیادی میکرد.
:وای!قهوههای عالی که همچین بانوی زیبایی درست میکنه فوقوالعادهان!
:ممنونم دازای سان.از قهوهات لذت ببر!
:میشه تو هم بشینی پیشم؟اینجوری بیشتر از قهوهام لذت میبرم.
:خب،چرا که نه دازای سان.
روبه روی دازای سان نشستی.
:میدونی،تو واقعا زیبایی؛قهوههایی هم که درست میکنی به اندازهی زیباییت خوش عطر و طعمن.
با حرفهای دازای سان یکم خجالت زده شدی و لپهات گل انداختن.
:نظر لطفته دازای سان.راستش،شخصیت شما هم برای من جالبه:درست مثل قهوههایی که من براتون درست میکنم.
:حقیقته.
جرعهای از قهوهای که تو براش برده بودی نوشید.چشمهاشو بست؛طوری که انگار میخواست قهوه رو بهتر درک کنه.
:نظرت چیه که همسر من بشی برای من از قهوههای خوشمزهات درست کنی؟
حالا،بیشتر از قبل سرخ شده بودی.دازای سان،خیلی خونسرد بود و داشت قهوهاش رو مینوشید.
:همسر؟خب،من قصد ازدواج ندارم.ولی شاید نظرم عوض شد.
:خب پس،هر وقت که نظرت عوض شد بهم بگو.باشه؟
دازای سان که انگار قهوهاش رو تموم کرده بود،بلند شد.تو هم به احترامش بلند شدی که روانهاش کنی.
:ختما همین کارو میکنم!
:فعلا!
:بازم بیاین!
دازای سان به سمت در کافه رفت و از کافه خارج شد.فنجون قهوه رو شستی و منتظر مشتریهای دیگهای موندی.
...
●°●°●°●°●°
۷.۷k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.