پارت ۴
ویو جیمین
وای دیرم شد باید میرفتم خونه عمو جانگ
سریع با دو رفتم تا رسیدم به ماشینم. دلم نمیخواست کسی ماشینمو ببینه چون تا الان هر کسی نزدیکم اومده فقط واسه پولم بود اما ا.ت فرق داشت. سوار ماشین شدم و به سمت خونه عمو جانگ حرکت کردم. وقتی رسیدن در رو زدم و خدمتکار در رو باز کرد. رفتم تو که دیدم کل خونواده نشستن روی مبل راحتی ک دارن با هم حرف میزنن که با ورود من همه ساکت شدن. رفتارشون عجیب بود. تعظیم کوتاهی کردم و رفتم نشستم کنار بابام.
جیمین. بابا چیزی شده؟ ( یواش طوری که فقط باباش بشنوه )
باباش. نه پسرم ( بازم یواش )
جیمین. آخه همه یه جوری دارن نگام میکنن ( کلا از اینجا تا هر جایی که خودم گفتم یواش حرف میزنن )
باباش. آها اونو میگی؟ در مورد صحبت پدربزرگته
جیمین. مگه وقتی من نبودم حرفی زدن؟
باباش. نه اما این کارا واسه حرفی هست که قراره بزنه
جیمین. شما میدونی چی میخوان بگن؟
باباش. آره
جیمین. خب بهم بگین
باباش. نمیتونم باید خودش بهت بگه
جیمین. باشه
۴۰ مین بعد
همه سر میز شام نشسته بودن که یهو صدای بهم خوردن قاشق فلزی به لیوان بلور شنیدیم
پدربزرگ. خب امروز گفتم همه اینجا جمع بشن تا چیز مهمی رو بهتون بگم.
پدربزرگ رو کرد به من و گفت
پدربزرگ. جیمین تو تنها پسر تو خونواده هستی که هنوز ازدواج نکرده
جیمین. همون موقع تا پدربزرگ اینو گفت نوتیف پیام ا.ت روی گوشیم اومد که نوشته بود فردا ساعت ۱ رستوران .... ( مثلا اسم رستورانه )
پدربزرگ. و این واسه خونواده ما که نوهی من ۱۹ سالشه و هنوز ازدواج نگرده ننگه. واسه همین میخوام که تو با دختر عمت ازدواج کنی.
جیمین. یه لحظه شکه شدم
جیمین بلند شد
جیمین. چی؟
پدربزرگ. این واسه صلاح همه هست
جیمین. صلاح همه به جز خودم؟
دختر عمه جیمین که تا اون موقع ساکت بود دهن باز کرد
( دختر عمش اسمش لوناست )
لونا. جیمین چرا فکر میکنی واسه تو خوب نیست این ازدواج؟
جیمین. لونا تو شروع نکن
لونا. جیمین من خوشبختت میکنم
جیمین. چجوری؟ ( با داد )
لونا. جیمین آروم باش
جیمین. چطوری آروم باشم وقتی تازه عاشق شده بودم؟ ( با صدای بلند )
لونا. چی؟ عاشق شدی؟
جیمین. آره عاشق شدم. عاشق کسی که منو واسه پول و جایگاهم نمیخواد.
پدربزرگ. بسه همینی که گفتم. جیمین تو هم اون عشقو توی قلبت میکشی
جیمین. هه ( پوزخند ) من هرگز این کارو به خاطر شما نمیکنم
جیمین رو کرد به پدرش
جیمین. بابا این بود قولی که به مامان دادی؟ مگه نگفتی نمیذاره سخت بهم بگذره؟ چیشد حالا؟ الان میخوایین به زور ازدواج کنم با کسی که تا قبل از امروز مثل خواهرم بوده؟
همون موقع پدربزرگ جیمین از میز بلند شد و رفت سمت جیمین ک یه سیلی زد تو گوشش
پدربزرگ. جیمین حق نداری روی حرف من حرفی بزنی. پس فردا هم با هم عقد میکنید و تمام.
جیمین. رفتم به سمت در و همینطوری که داشتم میرفتم
جیمین. من هرگز با کسی جز عشقم ازدواج نمیکنم ( با عربده )
و رفت بیرون و سوار ماشینش شد
رفت سمت خونهای که پنهون از باباش خریده بود. خونه ای که وقتی تنها میشد اونجا میرفت
درو باز کرد و رفت تو خونه و چراغارو روشن کرد. رفت سراغ موبایلش و جواب ا.ت رو داد
جیمین. باشه. فردا میبینمت
و موبایلشو خاموش کرد
رفت سمت اتاقش و به ا.ت و اتفاقای امروز فکر کرد.
وای دیرم شد باید میرفتم خونه عمو جانگ
سریع با دو رفتم تا رسیدم به ماشینم. دلم نمیخواست کسی ماشینمو ببینه چون تا الان هر کسی نزدیکم اومده فقط واسه پولم بود اما ا.ت فرق داشت. سوار ماشین شدم و به سمت خونه عمو جانگ حرکت کردم. وقتی رسیدن در رو زدم و خدمتکار در رو باز کرد. رفتم تو که دیدم کل خونواده نشستن روی مبل راحتی ک دارن با هم حرف میزنن که با ورود من همه ساکت شدن. رفتارشون عجیب بود. تعظیم کوتاهی کردم و رفتم نشستم کنار بابام.
جیمین. بابا چیزی شده؟ ( یواش طوری که فقط باباش بشنوه )
باباش. نه پسرم ( بازم یواش )
جیمین. آخه همه یه جوری دارن نگام میکنن ( کلا از اینجا تا هر جایی که خودم گفتم یواش حرف میزنن )
باباش. آها اونو میگی؟ در مورد صحبت پدربزرگته
جیمین. مگه وقتی من نبودم حرفی زدن؟
باباش. نه اما این کارا واسه حرفی هست که قراره بزنه
جیمین. شما میدونی چی میخوان بگن؟
باباش. آره
جیمین. خب بهم بگین
باباش. نمیتونم باید خودش بهت بگه
جیمین. باشه
۴۰ مین بعد
همه سر میز شام نشسته بودن که یهو صدای بهم خوردن قاشق فلزی به لیوان بلور شنیدیم
پدربزرگ. خب امروز گفتم همه اینجا جمع بشن تا چیز مهمی رو بهتون بگم.
پدربزرگ رو کرد به من و گفت
پدربزرگ. جیمین تو تنها پسر تو خونواده هستی که هنوز ازدواج نکرده
جیمین. همون موقع تا پدربزرگ اینو گفت نوتیف پیام ا.ت روی گوشیم اومد که نوشته بود فردا ساعت ۱ رستوران .... ( مثلا اسم رستورانه )
پدربزرگ. و این واسه خونواده ما که نوهی من ۱۹ سالشه و هنوز ازدواج نگرده ننگه. واسه همین میخوام که تو با دختر عمت ازدواج کنی.
جیمین. یه لحظه شکه شدم
جیمین بلند شد
جیمین. چی؟
پدربزرگ. این واسه صلاح همه هست
جیمین. صلاح همه به جز خودم؟
دختر عمه جیمین که تا اون موقع ساکت بود دهن باز کرد
( دختر عمش اسمش لوناست )
لونا. جیمین چرا فکر میکنی واسه تو خوب نیست این ازدواج؟
جیمین. لونا تو شروع نکن
لونا. جیمین من خوشبختت میکنم
جیمین. چجوری؟ ( با داد )
لونا. جیمین آروم باش
جیمین. چطوری آروم باشم وقتی تازه عاشق شده بودم؟ ( با صدای بلند )
لونا. چی؟ عاشق شدی؟
جیمین. آره عاشق شدم. عاشق کسی که منو واسه پول و جایگاهم نمیخواد.
پدربزرگ. بسه همینی که گفتم. جیمین تو هم اون عشقو توی قلبت میکشی
جیمین. هه ( پوزخند ) من هرگز این کارو به خاطر شما نمیکنم
جیمین رو کرد به پدرش
جیمین. بابا این بود قولی که به مامان دادی؟ مگه نگفتی نمیذاره سخت بهم بگذره؟ چیشد حالا؟ الان میخوایین به زور ازدواج کنم با کسی که تا قبل از امروز مثل خواهرم بوده؟
همون موقع پدربزرگ جیمین از میز بلند شد و رفت سمت جیمین ک یه سیلی زد تو گوشش
پدربزرگ. جیمین حق نداری روی حرف من حرفی بزنی. پس فردا هم با هم عقد میکنید و تمام.
جیمین. رفتم به سمت در و همینطوری که داشتم میرفتم
جیمین. من هرگز با کسی جز عشقم ازدواج نمیکنم ( با عربده )
و رفت بیرون و سوار ماشینش شد
رفت سمت خونهای که پنهون از باباش خریده بود. خونه ای که وقتی تنها میشد اونجا میرفت
درو باز کرد و رفت تو خونه و چراغارو روشن کرد. رفت سراغ موبایلش و جواب ا.ت رو داد
جیمین. باشه. فردا میبینمت
و موبایلشو خاموش کرد
رفت سمت اتاقش و به ا.ت و اتفاقای امروز فکر کرد.
۳.۴k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.