فیک عاشقی p41
راوی: اون چیزی نبود جز..... احساساتش ..... آره .... درسته ... احساساتش..... اون نمیتونست احساساتش رو کنترل کنه..... هر وقت پسرک داستان رو میدید تپش قلب میگرفت ..... اما .... متوجه نمیشد ..... یعنی نمیخواست که.... متوجه بشه.....
اون داشت احساساتش رو خفه میکرد.
اون دوست نداشت باور کنه که عاشق شده ..... پس .... فقط احساساتشو خفه کرد ....
.
.
.
ا.ت ویو: یک هفته از اردو میگذره .
وقتی اومدم خونه بر خلاف انتظارم مامانم فقط بغلم کرد و گفت که خیلی نگران شده بود .
بابامم همینطور ولی مامانم بعدش یکم سرزنشم کرد که چرا اونکاررو کردم .
منم فقط میگفتم ببخشید .
امروز بلاخره مامانم اجازه داد برم مدرسه .
توی این یک هفته گفته بودن استراحت کنم .
هایون هم دستش درد نکنه نکات رو برام یادداشت میکرد .
ساعت شیش بود .
از تخت اومدم پایین و رفتم سمت حموم .
یک دوش نیم ساعته گرفتم .
اومدم بیرون دیدم هایون هنوز خوابه .
بیدارش کردم و....
.
.
.
کوک ویو: الان یک هفته ازاون شب گذشته و من ازاون شب به بعد دیگه ندیدمش .
دلم خیلی براش تنگ شده بود .
من دیگه واقعا ..... نمیتونم .
نمیتونم احساساتمو کنترل کنم..... الان فهمیدم که .... من واقعا وابستش شدم..... و کاری هم نمیتونم انجام بدم .
احساساتم از کنترلم خارج شدن .
پس .... فقط میخوام ... به قلبم گوش بدم .
.
.
.
ا.ت ویو: با هایون وارد مدرسه شدیم .
بعضی از بچه ها میومدن و حالم رو میپرسیدن .
با هایون وارد کلاس شدیم و .. اخجون .
بلاخره امروز جینا اومده .
رفتم سمتش اونم اومد سمتم و همو بغل کردیم .
دلم براش تنگ شده بود .
ا.ت: وایی جینا .
دلم برات تنک شده بود پدر سگ .
جینا: منم ببعی .
ا.ت: ایش من ببعی نیستم .
کوک: سلام ببعی .
ا.ت:(از. بغل جینا دراومد و برگشت پشت سرش وکوک رودید) عه سلام کوک .
بعدشم من ببعی نیستم(اخم کیوت)
کوک: باشه بابا تو ببعی نیستی اونجوریم اخم نکن واسه من . کیوت(زمزمه)
ا.ت ویو: از لحن کوک تعجب کرده بودم .
هیچوقت اینجوری باهام صحبت نمیکرد.
خیلی خودمونی تر از قبلا بود .
به معنای واقعی تعجب کرده بودم که انگار هایون و جیناهم تعجب کرده بودن .
تعجب رو میشد از چشماشون خوند .
بیخیال شدم و منم لحنمو خودمونی تر کردم و.....
وسطای زنگ بود که تهیونگم اومد داخل کلاس از معلم عذرخواهی کرد و از کنارم رد شد و با لبخند نگاهم کرد متقابلا بهش لبخند زدم .
دلم براش تنگ شده بود....
.
.
.
(پرش زمانی بعد از کلاس)
ا.ت: اییی دستم شکست .
ایش .
کوک: ایش؟(خنده)
ا.ت: آره ایششش(خنده)
هایون: جمع کنین بریم . مردمممم از گشنگییی .
ا.ت: آره بریم منم قش کردم ازگشنگی.
کوک و ته:(خنده)
ا.ت: نخندین خب گشنمه . ایش(خنده)
تهیونگ: باشه بلندشین بریم .
.
.
راوی: و به سمت سالن غذاخوری رفتن و......
.
.
.
(پرش زمانی به فردا)
ا.ت ویو: تو مدرسه با بجه ها منتظر کوک بودیم .
دیشب گفته بود که میاد .
خیلی دیر کرده تاحالا انقدر دیر نکرده بود .
داشتم نگران میشدم .
ا.ت: تهیونگ .
تهیونگ: جانم .
ا.ت: میشه به کوک زنگ بزنی ببینی چرا نمیاد.
تهیونگ: باشه .
تهیونگ ویو: گوشیمو از جیبم دراوردم و شماره کوک رو گرفتم .
با صدایی که شنیدم نزدیک بود از تعجب قش کنم ... اون......
این پارتم به مناسبت تولد ادمینتون گذاشتم .
لطفا حمایت فراموش نشه خوشگلا❤️💋
اون داشت احساساتش رو خفه میکرد.
اون دوست نداشت باور کنه که عاشق شده ..... پس .... فقط احساساتشو خفه کرد ....
.
.
.
ا.ت ویو: یک هفته از اردو میگذره .
وقتی اومدم خونه بر خلاف انتظارم مامانم فقط بغلم کرد و گفت که خیلی نگران شده بود .
بابامم همینطور ولی مامانم بعدش یکم سرزنشم کرد که چرا اونکاررو کردم .
منم فقط میگفتم ببخشید .
امروز بلاخره مامانم اجازه داد برم مدرسه .
توی این یک هفته گفته بودن استراحت کنم .
هایون هم دستش درد نکنه نکات رو برام یادداشت میکرد .
ساعت شیش بود .
از تخت اومدم پایین و رفتم سمت حموم .
یک دوش نیم ساعته گرفتم .
اومدم بیرون دیدم هایون هنوز خوابه .
بیدارش کردم و....
.
.
.
کوک ویو: الان یک هفته ازاون شب گذشته و من ازاون شب به بعد دیگه ندیدمش .
دلم خیلی براش تنگ شده بود .
من دیگه واقعا ..... نمیتونم .
نمیتونم احساساتمو کنترل کنم..... الان فهمیدم که .... من واقعا وابستش شدم..... و کاری هم نمیتونم انجام بدم .
احساساتم از کنترلم خارج شدن .
پس .... فقط میخوام ... به قلبم گوش بدم .
.
.
.
ا.ت ویو: با هایون وارد مدرسه شدیم .
بعضی از بچه ها میومدن و حالم رو میپرسیدن .
با هایون وارد کلاس شدیم و .. اخجون .
بلاخره امروز جینا اومده .
رفتم سمتش اونم اومد سمتم و همو بغل کردیم .
دلم براش تنگ شده بود .
ا.ت: وایی جینا .
دلم برات تنک شده بود پدر سگ .
جینا: منم ببعی .
ا.ت: ایش من ببعی نیستم .
کوک: سلام ببعی .
ا.ت:(از. بغل جینا دراومد و برگشت پشت سرش وکوک رودید) عه سلام کوک .
بعدشم من ببعی نیستم(اخم کیوت)
کوک: باشه بابا تو ببعی نیستی اونجوریم اخم نکن واسه من . کیوت(زمزمه)
ا.ت ویو: از لحن کوک تعجب کرده بودم .
هیچوقت اینجوری باهام صحبت نمیکرد.
خیلی خودمونی تر از قبلا بود .
به معنای واقعی تعجب کرده بودم که انگار هایون و جیناهم تعجب کرده بودن .
تعجب رو میشد از چشماشون خوند .
بیخیال شدم و منم لحنمو خودمونی تر کردم و.....
وسطای زنگ بود که تهیونگم اومد داخل کلاس از معلم عذرخواهی کرد و از کنارم رد شد و با لبخند نگاهم کرد متقابلا بهش لبخند زدم .
دلم براش تنگ شده بود....
.
.
.
(پرش زمانی بعد از کلاس)
ا.ت: اییی دستم شکست .
ایش .
کوک: ایش؟(خنده)
ا.ت: آره ایششش(خنده)
هایون: جمع کنین بریم . مردمممم از گشنگییی .
ا.ت: آره بریم منم قش کردم ازگشنگی.
کوک و ته:(خنده)
ا.ت: نخندین خب گشنمه . ایش(خنده)
تهیونگ: باشه بلندشین بریم .
.
.
راوی: و به سمت سالن غذاخوری رفتن و......
.
.
.
(پرش زمانی به فردا)
ا.ت ویو: تو مدرسه با بجه ها منتظر کوک بودیم .
دیشب گفته بود که میاد .
خیلی دیر کرده تاحالا انقدر دیر نکرده بود .
داشتم نگران میشدم .
ا.ت: تهیونگ .
تهیونگ: جانم .
ا.ت: میشه به کوک زنگ بزنی ببینی چرا نمیاد.
تهیونگ: باشه .
تهیونگ ویو: گوشیمو از جیبم دراوردم و شماره کوک رو گرفتم .
با صدایی که شنیدم نزدیک بود از تعجب قش کنم ... اون......
این پارتم به مناسبت تولد ادمینتون گذاشتم .
لطفا حمایت فراموش نشه خوشگلا❤️💋
۱۸.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.