وقتی مافیا بود 🍷 part:۷
کوک ویو : چون دوتا اتاق بود و تخت هاش دو نفره بود تصمیم گرفتیم منو ا.ت پیش هم بخوابیم و تهیونگ و لیا هم پیش هم اما آیا خیلی دوست داشت پیش ا.ت بخوابه اما من گفتم پیش تهیونگ بخوابه
رفتم اتاق که به ا.ت بگم لباساشو عوض کنه
_ا.ت پاشو لباسا...خوابی ؟
رفتم نشستم پایین تخت دست کشیدم روی سرش و گونشو با شصتم نوازش کردم
خیلی خوشگل بود چه عمو و بابام بخوان چه نخوان من ا.ت رو مال خودم میکنم
نمیتونستم بزارم با اون لباسا بخوابه برای همین گفتم خودم لباساشو عوض کنم
لباسشو در آوردم اما اصلا بهش نگاه نکردم نمیدونم چرا دوست نداشتم
تا خودش نخواد بهش دست نمیزنم
وقتی لباسشو عوض کردم تیشرتمو در آوردم و کنارش خوابیدم .
پرش زمانی به صبح
ا.ت ویو :
صبح با نور خورشید بیدار شدم اما احساس خفگی میکردم .
دیدم کوک صفت بغلم کرده اولش عصبی شدم اما دوست نداشتم بیام بیرون از بغلش
پس بهش نگاه کردم تا نگاهم به لبای خوش فرمش افتاد
که یهو .
_دوست داری طعمشو بچشی ؟
+چ...چی!
_چشمامو باز کردم با چشمای درشتش بهم نگاه میکرد .
میخوام یچیزی بهت بگم
+چ..چی
_ا.ت ......دوست دارم
همین کلمه کافی بود تا ا.ت رنگش سرخ بشه
+ه..هوم؟!!!
.....
لطفاً حمایت کن بیب🐚
رفتم اتاق که به ا.ت بگم لباساشو عوض کنه
_ا.ت پاشو لباسا...خوابی ؟
رفتم نشستم پایین تخت دست کشیدم روی سرش و گونشو با شصتم نوازش کردم
خیلی خوشگل بود چه عمو و بابام بخوان چه نخوان من ا.ت رو مال خودم میکنم
نمیتونستم بزارم با اون لباسا بخوابه برای همین گفتم خودم لباساشو عوض کنم
لباسشو در آوردم اما اصلا بهش نگاه نکردم نمیدونم چرا دوست نداشتم
تا خودش نخواد بهش دست نمیزنم
وقتی لباسشو عوض کردم تیشرتمو در آوردم و کنارش خوابیدم .
پرش زمانی به صبح
ا.ت ویو :
صبح با نور خورشید بیدار شدم اما احساس خفگی میکردم .
دیدم کوک صفت بغلم کرده اولش عصبی شدم اما دوست نداشتم بیام بیرون از بغلش
پس بهش نگاه کردم تا نگاهم به لبای خوش فرمش افتاد
که یهو .
_دوست داری طعمشو بچشی ؟
+چ...چی!
_چشمامو باز کردم با چشمای درشتش بهم نگاه میکرد .
میخوام یچیزی بهت بگم
+چ..چی
_ا.ت ......دوست دارم
همین کلمه کافی بود تا ا.ت رنگش سرخ بشه
+ه..هوم؟!!!
.....
لطفاً حمایت کن بیب🐚
۸.۸k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.