مافیای من p13
کوک:که اینطور*خنده همراه گریه* مشکلی نیست حق داری چرا باید عاشق یه آدم عوضی مثل من بشی پس چرا دوسم نداشتی اون روز بوسیدیمممم؟*عربده*
ات:.....
کوک:معلومه چیزی نداری بگی فقد قلب منو بازی دادی
ات:.......
کوک:من عاشق اون ات خود سر شدم که همیشه میخندید شیطون بود اذیت میکرد لبخند میزد شاد بود چرا پیش من که اومدی اینجوری شدی من که نه کتکت زدم نه شکنجه ات دادم چرا برام نخندیدی؟
ات:......
کوک:برای آخرین خواهشم....میتونم برای آخرین بار لمست کنم؟:)
ات:مشکلی....نیست
ویو ات:خواستم چیزی بگم که لباشو گذاشت روی لبام نه پسش زدم نه همکاری کردم فقد بی حرکت به صورتش نگاه میکردم همونجور که منو میبوسید اشکاش میریخت
راوی:دختر حرفی نزد در واقع حرفی نداشت بزنه همش حق با پسر بود اون خیلی شیطون بود همیشه میخندید لبخندی میزد که به قشنگی خورشید بود اما چی شد؟چرا یهو تبدیل به یه آدم سرد و بی روح شد؟ پسری که ۴ سال تمام تلاششو کرد عاشقش بشه اول فکر میکرد ۴ سال زیاده تازه ازدواج هم کردن ولی انکار کم بود:) دختر آروم مک کوچیکی به لب پسر زد و جدا شد
ات:بابت کارایی که کردی ممنونم خدافظ
راوی:و سوار ماشین شد و رفت پسر پاهاش شل شد و به زمین افتاد
کوک:لعنتی چی برات کم گذاشتم که عاشقم نشدی*داد*
راوی:دختر هنوز اونجا وایساده بود شاید راست میگفت پسر همه کاری براش کرد ولی روش ابراز علاقش اشتباه بود دختر تصمیم گرفت پیاده بره ساکو دستش گرفت و توی خیابون بی هدف راه میرفت الان کجا بره؟ قلبش درد میکرد خودشم نمیدونست چرا فقد می دونست این درد اذیتش میکنه....بی هدف به جلو راه میرفت و غرق در افکارش بود که با کسی بر خورد و برگه های اون فرد بر زمین ریخت...
ات:اوه متاسفم من ندید...میا تویی؟
میا:ات؟
ات:میاااااا
میا:ات*گریه*(و بغل کردنهمدیگه)
ات:دلم خیلی برات تنگ شده بود
میا:منم دختر ۴ ساله کجا بودی میدونی چقدر نگرانت شدم؟
ات:داستان داره توضیح میدم
میا:کجا داری میری؟
ات:نمیدونم فقد میدونم دارم میرم همین
میا:بیا خونه ی من
ات:نه مزاحمت ن....
میا:مزاحم نیستی بعد ۴ سال بالاخره پیدات شد مزاحمی کجا بود کلی سوال ازت دارم بیا بریم خونه همین نزدیکیاس
ات:.....
کوک:معلومه چیزی نداری بگی فقد قلب منو بازی دادی
ات:.......
کوک:من عاشق اون ات خود سر شدم که همیشه میخندید شیطون بود اذیت میکرد لبخند میزد شاد بود چرا پیش من که اومدی اینجوری شدی من که نه کتکت زدم نه شکنجه ات دادم چرا برام نخندیدی؟
ات:......
کوک:برای آخرین خواهشم....میتونم برای آخرین بار لمست کنم؟:)
ات:مشکلی....نیست
ویو ات:خواستم چیزی بگم که لباشو گذاشت روی لبام نه پسش زدم نه همکاری کردم فقد بی حرکت به صورتش نگاه میکردم همونجور که منو میبوسید اشکاش میریخت
راوی:دختر حرفی نزد در واقع حرفی نداشت بزنه همش حق با پسر بود اون خیلی شیطون بود همیشه میخندید لبخندی میزد که به قشنگی خورشید بود اما چی شد؟چرا یهو تبدیل به یه آدم سرد و بی روح شد؟ پسری که ۴ سال تمام تلاششو کرد عاشقش بشه اول فکر میکرد ۴ سال زیاده تازه ازدواج هم کردن ولی انکار کم بود:) دختر آروم مک کوچیکی به لب پسر زد و جدا شد
ات:بابت کارایی که کردی ممنونم خدافظ
راوی:و سوار ماشین شد و رفت پسر پاهاش شل شد و به زمین افتاد
کوک:لعنتی چی برات کم گذاشتم که عاشقم نشدی*داد*
راوی:دختر هنوز اونجا وایساده بود شاید راست میگفت پسر همه کاری براش کرد ولی روش ابراز علاقش اشتباه بود دختر تصمیم گرفت پیاده بره ساکو دستش گرفت و توی خیابون بی هدف راه میرفت الان کجا بره؟ قلبش درد میکرد خودشم نمیدونست چرا فقد می دونست این درد اذیتش میکنه....بی هدف به جلو راه میرفت و غرق در افکارش بود که با کسی بر خورد و برگه های اون فرد بر زمین ریخت...
ات:اوه متاسفم من ندید...میا تویی؟
میا:ات؟
ات:میاااااا
میا:ات*گریه*(و بغل کردنهمدیگه)
ات:دلم خیلی برات تنگ شده بود
میا:منم دختر ۴ ساله کجا بودی میدونی چقدر نگرانت شدم؟
ات:داستان داره توضیح میدم
میا:کجا داری میری؟
ات:نمیدونم فقد میدونم دارم میرم همین
میا:بیا خونه ی من
ات:نه مزاحمت ن....
میا:مزاحم نیستی بعد ۴ سال بالاخره پیدات شد مزاحمی کجا بود کلی سوال ازت دارم بیا بریم خونه همین نزدیکیاس
۷۴.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.