داستان عاشقیتو تعریف کن: دستامو گرفت رومو برگردوندم گفت ت
داستان عاشقیتو تعریف کن: دستامو گرفت رومو برگردوندم گفت تو که میگفتی خیلی دوسم داری
سرش داد زدم گفتم طلاق میخوام
عصبی شد گف چرا چی کم گذاشتم واست
واسه چی طلاق میخوای؟
بفهم من دیگه دوست ندارم عاشق یکی دیگه شدم
هنوزم جای دستش رو صورتم داره ذوق ذوق میکنه یدفه
بد نگام کرد جلوم زانو زد اون عاشقم بود قلبم از اینکه میدیدم خورد شده داشت درد میگرفت
بهم نگاه کرد داشت اشک میریخت وای نه خدا این مرده من بود؟ التماسم کرد گف غلط کردم ببخشید تروقرآن من بی تو میمیرم میخواستم بهش بگم پاشو ولی اخم کردم گفتم دوست ندارم
از بغلش رد شدم با زانوهاش میدویید دونبالم پامو گرفت التماس کرد اشکام جاری شد داد کشیدم ولم کن از خونه رفتم بیرون یراست رفتم بیمارستان
امروز باید بستری میشدم سرطان رحم من باعث شده بود دیگه نتونم بچه دار شم ولی عشقم نمیخواستم اون پاسوزم شه چند هفته ای بود که قرص و دارو میخوردم هرشب گریه میکردم درد امونمو بریده بود ولی با عکساش اروم میشدم هفته دیگه عمل داشتم به خدا التماس کردم گفتم خدا جون ما عاشق همیم ترو به عشق پاکمون قسم
وقتی به حرفایی که بهش زده بودم فکر میکردم عصبی میشدم من خیلی پست بودممیشه
مل دارم رو تختم جا به جا شدم وای نه این بوی همه کسمه چشامو باز کردم ولی با فکر کردن به وضعیتم اخم کردم رومو برگردوندم گفتم برو بیرون اومد جلوم زل زد تو چشام حاله اشک تو چشاش دیوونم کرده بود گونمو بوسید گفت سلام زندگیم قرار ما این نبودا قربونت برم زدم زیره گریه بغلش کردم گفتم برو تو رو به جون من قسم نمیخوام به پام بسوزی زد به نوک دماغمو گف کوچولو تو با این مسخره بازیات خودت بچه ای بچه میخوام چیکار ده دیقه تو بغلش بودم اومدن ازمایشای اخرو گرفت نیم ساعتی گذشت که دکتر اومد دستای همسرم تو دستم بود چیشد دکتر خانم این یه معجزس انگار داروها روتون اسر کرده بغلم کرد گف احمق دیدی بیخودی هردومونو به این جدایی زجر دادی تو دلم گفتم این دارو ها نبود که اسر کرد این عشق ما بود
الانم یه خانوم کوچولو داریم که قراره بدنیا بیاد
مطمن باشید عشق که واقعی باشه همه چی حل میشه
سرش داد زدم گفتم طلاق میخوام
عصبی شد گف چرا چی کم گذاشتم واست
واسه چی طلاق میخوای؟
بفهم من دیگه دوست ندارم عاشق یکی دیگه شدم
هنوزم جای دستش رو صورتم داره ذوق ذوق میکنه یدفه
بد نگام کرد جلوم زانو زد اون عاشقم بود قلبم از اینکه میدیدم خورد شده داشت درد میگرفت
بهم نگاه کرد داشت اشک میریخت وای نه خدا این مرده من بود؟ التماسم کرد گف غلط کردم ببخشید تروقرآن من بی تو میمیرم میخواستم بهش بگم پاشو ولی اخم کردم گفتم دوست ندارم
از بغلش رد شدم با زانوهاش میدویید دونبالم پامو گرفت التماس کرد اشکام جاری شد داد کشیدم ولم کن از خونه رفتم بیرون یراست رفتم بیمارستان
امروز باید بستری میشدم سرطان رحم من باعث شده بود دیگه نتونم بچه دار شم ولی عشقم نمیخواستم اون پاسوزم شه چند هفته ای بود که قرص و دارو میخوردم هرشب گریه میکردم درد امونمو بریده بود ولی با عکساش اروم میشدم هفته دیگه عمل داشتم به خدا التماس کردم گفتم خدا جون ما عاشق همیم ترو به عشق پاکمون قسم
وقتی به حرفایی که بهش زده بودم فکر میکردم عصبی میشدم من خیلی پست بودممیشه
مل دارم رو تختم جا به جا شدم وای نه این بوی همه کسمه چشامو باز کردم ولی با فکر کردن به وضعیتم اخم کردم رومو برگردوندم گفتم برو بیرون اومد جلوم زل زد تو چشام حاله اشک تو چشاش دیوونم کرده بود گونمو بوسید گفت سلام زندگیم قرار ما این نبودا قربونت برم زدم زیره گریه بغلش کردم گفتم برو تو رو به جون من قسم نمیخوام به پام بسوزی زد به نوک دماغمو گف کوچولو تو با این مسخره بازیات خودت بچه ای بچه میخوام چیکار ده دیقه تو بغلش بودم اومدن ازمایشای اخرو گرفت نیم ساعتی گذشت که دکتر اومد دستای همسرم تو دستم بود چیشد دکتر خانم این یه معجزس انگار داروها روتون اسر کرده بغلم کرد گف احمق دیدی بیخودی هردومونو به این جدایی زجر دادی تو دلم گفتم این دارو ها نبود که اسر کرد این عشق ما بود
الانم یه خانوم کوچولو داریم که قراره بدنیا بیاد
مطمن باشید عشق که واقعی باشه همه چی حل میشه
۱۰.۰k
۱۷ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.