فیک shadow of death پارت⁵⁰
چوی « هه....اگه اینقدر دوست داری بمیری کمکت میکنم!ماشه رو کشیدم و شلیک کردم اما تیری شلیک نشد.....دوتا تیر توی این تفنگه....فکر کنم شانس باهات یاره....
آگهی بازرگانی« خب امیدوارم متوجه شده باشید توی فیلم هاهم نشون داده که گاهی تفنگ پر نیست و فقط یه قسمت از خشاب تیر داره و خب الان دقیقا همین اتفاق اوفتاده و باید اون خشاب جابه جا شه تا تیر شلیک بشه
تهیونگ « اون زن به همین راحتی حرف نمیزد...تقریبا یکی...دو ساعتی گذشته بود که گوشیم زنگ خورد و دیدم آجوماست...
تهیونگ « بله چی شد آجوما
آجوما « سرورم بانو چوی اینجاست و خانم خودشون رو نشون دادن و الان با السحه روبه رو هم قرار گرفتن
تهیونگ « یعنی چییی؟؟ چرا جلوشو نگرفتی...وای وای... به جیمین خبر دادی؟
آجوما « بله
تهیونگ « الان میام فقط جلوشو بگیر....اتفاقی برای لونا نیفته
آجوما « چشم
/ و اینجاست که نویسنده خطاب به لونا میگوید....بتمرگ سرجات اینقدر شر درست نکن😐🤲🏻
جیمین « اصلا احتمال اینکه چوی میره عمارت رو نداده بودم و الان حسابی مضطرب بودم....اون احمق چرا رفت خودشو به چوی نشون داد.....با آخرین سرعت ماشین به سمت عمارت رفتم و تهیونگم داشت میومد....
لونا « چوی دوباره ماشه رو کشید اما بازم تیری شلیک نشد....
تهیونگ « وقتی رسیدم به عمارت جیمینم رسیده بود سریع از ماشین هامون پیاده شدیم و رفتیم داخل....لونا... لونا خفت میکنمممممم....در ورودی رو باز کردیم دیدیم چوی با اسلحه جلوی لونا ایستاده
جیمین « تمومش کنید....
چوی « برگشتم و دیدم تهیونگ و جیمین اومدن....به به مستر پارک. ....فکر کردی میزارم کل زندگیم رو نابود کنی
جیمین « زندگی تو همین جوری هم نابود شده اما اگه لونا یه خراش کوچیک برداره مطمئن باش زنده نمیمونی
چوی « الان اونی که اسلحه داره و توپ تو زمینشه منم
جیمین « از شدت عصبانیت دود از سرم بلند میشد....با قدم های محکم خودمو به چوی و لونا رسوندم.....اون اسلحه رو بدین به من
لونا « جیمین دستش رو روی اسلحه گذاشت و اونو کشید....چوی هم متقابلا اسلحه رو کشید....این بکش بکش اونقدر ادامه داشت که یهو صدای شلیک اومد....چشمام رو بستم ....کی تیر خورد؟؟
جیمین « چوی خونی روی زمین اوفتاد....به خدمه اشاره کردم ببرنش و دست لونا رو گرفتم و نشوندمش روی مبل توی سالن
لونا « حتی فکرشم نمیکردم تیر به چوی بخوره...خب خدا رو شکر جیمین صدمه ندید.....دستم رو محکم گرفت و نشوندم روی مبل.....
جیمین « خدایا لونا دیوونه شدییییی؟؟ چرا خودتو به چوی نشون دادی
لونا « نمیدونم چرا یهو به سرم زد برم خودمو نشون بدم....اما پشیمونم نیستم
تهیونگ « خوبی؟
لونا « هوم
جیمین « نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و نشستم کنار لونا
آگهی بازرگانی« خب امیدوارم متوجه شده باشید توی فیلم هاهم نشون داده که گاهی تفنگ پر نیست و فقط یه قسمت از خشاب تیر داره و خب الان دقیقا همین اتفاق اوفتاده و باید اون خشاب جابه جا شه تا تیر شلیک بشه
تهیونگ « اون زن به همین راحتی حرف نمیزد...تقریبا یکی...دو ساعتی گذشته بود که گوشیم زنگ خورد و دیدم آجوماست...
تهیونگ « بله چی شد آجوما
آجوما « سرورم بانو چوی اینجاست و خانم خودشون رو نشون دادن و الان با السحه روبه رو هم قرار گرفتن
تهیونگ « یعنی چییی؟؟ چرا جلوشو نگرفتی...وای وای... به جیمین خبر دادی؟
آجوما « بله
تهیونگ « الان میام فقط جلوشو بگیر....اتفاقی برای لونا نیفته
آجوما « چشم
/ و اینجاست که نویسنده خطاب به لونا میگوید....بتمرگ سرجات اینقدر شر درست نکن😐🤲🏻
جیمین « اصلا احتمال اینکه چوی میره عمارت رو نداده بودم و الان حسابی مضطرب بودم....اون احمق چرا رفت خودشو به چوی نشون داد.....با آخرین سرعت ماشین به سمت عمارت رفتم و تهیونگم داشت میومد....
لونا « چوی دوباره ماشه رو کشید اما بازم تیری شلیک نشد....
تهیونگ « وقتی رسیدم به عمارت جیمینم رسیده بود سریع از ماشین هامون پیاده شدیم و رفتیم داخل....لونا... لونا خفت میکنمممممم....در ورودی رو باز کردیم دیدیم چوی با اسلحه جلوی لونا ایستاده
جیمین « تمومش کنید....
چوی « برگشتم و دیدم تهیونگ و جیمین اومدن....به به مستر پارک. ....فکر کردی میزارم کل زندگیم رو نابود کنی
جیمین « زندگی تو همین جوری هم نابود شده اما اگه لونا یه خراش کوچیک برداره مطمئن باش زنده نمیمونی
چوی « الان اونی که اسلحه داره و توپ تو زمینشه منم
جیمین « از شدت عصبانیت دود از سرم بلند میشد....با قدم های محکم خودمو به چوی و لونا رسوندم.....اون اسلحه رو بدین به من
لونا « جیمین دستش رو روی اسلحه گذاشت و اونو کشید....چوی هم متقابلا اسلحه رو کشید....این بکش بکش اونقدر ادامه داشت که یهو صدای شلیک اومد....چشمام رو بستم ....کی تیر خورد؟؟
جیمین « چوی خونی روی زمین اوفتاد....به خدمه اشاره کردم ببرنش و دست لونا رو گرفتم و نشوندمش روی مبل توی سالن
لونا « حتی فکرشم نمیکردم تیر به چوی بخوره...خب خدا رو شکر جیمین صدمه ندید.....دستم رو محکم گرفت و نشوندم روی مبل.....
جیمین « خدایا لونا دیوونه شدییییی؟؟ چرا خودتو به چوی نشون دادی
لونا « نمیدونم چرا یهو به سرم زد برم خودمو نشون بدم....اما پشیمونم نیستم
تهیونگ « خوبی؟
لونا « هوم
جیمین « نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و نشستم کنار لونا
۷۶.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.