WINNER 24
فلش بک به شب قبل :
روی زمین درحالی که به در تکیه داده بود نشسته بود و نمیتونست جلوی اشکاش بابت عذاب وجدانی که داشت خفش میکرد رو بگیره
/چرا باید انقد .. هق .. بی رحم باشه
/چطور با جونگوون تهدیدم میکنه تا همچین کارای وحشتناکی بکنم ، چطووور؟
اشکاش بی اختیار پایین میریختن و کنترلی روی خودش نداشت ، به نظر خودش تبدیل به یه هیولا شده بود ، دیگه خبری از اون آدم خوبی که مامانش یادش داد باشه نیست
سعی میکرد کارشو با اینکه "به فکر خودش و جونگوونه" توجیح کنه ، ولی ت.ج.ا.و.ز کاری نبود که اون انجام بده ، چطور به این روز افتاده بود.
احساس پشیمونی کل وجودشو فرا گرفته بود و نفرت بی اندازه ای نسبت به خودش پیدا کرده بود
/فقط .. هق .. امیدوارم سوآ هیچی یادش نیاد
با هر بار مرور کردن کارایی که J بهش میگفت انجام بده بغضش شدید تر میشد
صفحه گوشی روشن شد ، اون عوضی بهش پیام داده بود
پسر تقریبا فریاد زد
/دست از سرم بردااار ، کی قراره خلاص شم؟
گریش شدت گرفته بود حالا همراه با اشکایی که میریخت فریاد میزد و خودش و J رو لعنت میکرد
کمی بعد آروم با صدایی که هنوز میلرزید زمزمه کرد
/متاسفم سوآ .. واقعا متاسفم
هرچند ، تاسف چیزی رو تغییر نمیداد ولی آیا راه برگشتی هم بود؟
---
یه هفته از اون اتفاقا میگذره ، یه هفته زمان زیادی نیست
ولی برای اون دو نفر خیلیم کم به نظر نمیرسید ..
تو این یه هفته چیزای زیادی اتفاق افتاد
مینهو بعد از دیدن اون عکسا غیبش زده بود ، هیچکس نمیدونست کجاست یا چیکار داره میکنه؟
و سوآ ...
سوآ هم فرقی با مینهویی که غیبش زده نداشت ، به هر حال کسی اونو بیرون از اتاقش نمیدید
سویون مدام بهش اصرار میکرد که باید غذا بخوره و مراقب خودش باشه وگرنه مینهو نمیبخشتش
ولی .. مینهو؟ درمورد کی حرف میزنید؟
مینهویی که تنهاش گذاشته بود؟ کسی که توی آخرین دیدارشون با بی رحمی ترکش کرد و حتی بهش فرصت حرف زدن نداد؟
سوآ مریض شده بود ، توی این یه هفته به طرز عجیبی لاغر و ضعیف شده بود ، موقع حرف زدن صداش میلرزید و بخاطر خواب نداشتن از کابوساش زیر چشماش گود افتاده بود
روح مینهو بابت اتفاقایی که افتاده بود درد میکشید ، ولی روح و جسم سوآ با هم از بین رفتند
هر روز توی بالکن مینشست و امیدوار بود ماشین مشکی رنگ مینهو رو ببینه که وارد باغ میشه ، دوباره بغل کردن و باهاش حرف زدنو تصور میکرد ، خاطراتشونو مرور میکرد ، تنها کسی که میتونست از این وضع نجاتش بده مینهو بود
بقیه ی اعضای عمارتم وضع چندان خوبی نداشتند ، سوریون از فکر پسرش بیرون نمیومد و هر روز با تعدادی از آدمای کانگمین میرفت و دنبالش میگشت
جونگکوک داشت ذره ذره امیدش به بهتر شدن سوآ رو از دست میداد ، سوآ دیگه حتی با جونگکوکم حرف نمیزد ، حتی نمیخواست ببینتش و اینجوری دیدن دختر واسه ی جونگکوک دردناک تر از چیزی بود که تصور میکرد
و اما یونگبوک ... شاید یونگبوک تنها کسی بود که خودش رو عادی جلوه میداد ، ولی هیچکس نمیدونست واقعا چی تو سرش میگذره
و خب مینهو ... مینهو یه آدم جدید شده بود ، کاری که فکر میکرد عشق بچگیش باهاش انجام داده روحش رو میسوزوند ... ولی تقصیر سوآ چی بود؟
نخ سرنوشت اون دو نفر قطع شده بود ، ولی کی میخواست اون نخ رو دوباره گره بزنه؟ ..
روی زمین درحالی که به در تکیه داده بود نشسته بود و نمیتونست جلوی اشکاش بابت عذاب وجدانی که داشت خفش میکرد رو بگیره
/چرا باید انقد .. هق .. بی رحم باشه
/چطور با جونگوون تهدیدم میکنه تا همچین کارای وحشتناکی بکنم ، چطووور؟
اشکاش بی اختیار پایین میریختن و کنترلی روی خودش نداشت ، به نظر خودش تبدیل به یه هیولا شده بود ، دیگه خبری از اون آدم خوبی که مامانش یادش داد باشه نیست
سعی میکرد کارشو با اینکه "به فکر خودش و جونگوونه" توجیح کنه ، ولی ت.ج.ا.و.ز کاری نبود که اون انجام بده ، چطور به این روز افتاده بود.
احساس پشیمونی کل وجودشو فرا گرفته بود و نفرت بی اندازه ای نسبت به خودش پیدا کرده بود
/فقط .. هق .. امیدوارم سوآ هیچی یادش نیاد
با هر بار مرور کردن کارایی که J بهش میگفت انجام بده بغضش شدید تر میشد
صفحه گوشی روشن شد ، اون عوضی بهش پیام داده بود
پسر تقریبا فریاد زد
/دست از سرم بردااار ، کی قراره خلاص شم؟
گریش شدت گرفته بود حالا همراه با اشکایی که میریخت فریاد میزد و خودش و J رو لعنت میکرد
کمی بعد آروم با صدایی که هنوز میلرزید زمزمه کرد
/متاسفم سوآ .. واقعا متاسفم
هرچند ، تاسف چیزی رو تغییر نمیداد ولی آیا راه برگشتی هم بود؟
---
یه هفته از اون اتفاقا میگذره ، یه هفته زمان زیادی نیست
ولی برای اون دو نفر خیلیم کم به نظر نمیرسید ..
تو این یه هفته چیزای زیادی اتفاق افتاد
مینهو بعد از دیدن اون عکسا غیبش زده بود ، هیچکس نمیدونست کجاست یا چیکار داره میکنه؟
و سوآ ...
سوآ هم فرقی با مینهویی که غیبش زده نداشت ، به هر حال کسی اونو بیرون از اتاقش نمیدید
سویون مدام بهش اصرار میکرد که باید غذا بخوره و مراقب خودش باشه وگرنه مینهو نمیبخشتش
ولی .. مینهو؟ درمورد کی حرف میزنید؟
مینهویی که تنهاش گذاشته بود؟ کسی که توی آخرین دیدارشون با بی رحمی ترکش کرد و حتی بهش فرصت حرف زدن نداد؟
سوآ مریض شده بود ، توی این یه هفته به طرز عجیبی لاغر و ضعیف شده بود ، موقع حرف زدن صداش میلرزید و بخاطر خواب نداشتن از کابوساش زیر چشماش گود افتاده بود
روح مینهو بابت اتفاقایی که افتاده بود درد میکشید ، ولی روح و جسم سوآ با هم از بین رفتند
هر روز توی بالکن مینشست و امیدوار بود ماشین مشکی رنگ مینهو رو ببینه که وارد باغ میشه ، دوباره بغل کردن و باهاش حرف زدنو تصور میکرد ، خاطراتشونو مرور میکرد ، تنها کسی که میتونست از این وضع نجاتش بده مینهو بود
بقیه ی اعضای عمارتم وضع چندان خوبی نداشتند ، سوریون از فکر پسرش بیرون نمیومد و هر روز با تعدادی از آدمای کانگمین میرفت و دنبالش میگشت
جونگکوک داشت ذره ذره امیدش به بهتر شدن سوآ رو از دست میداد ، سوآ دیگه حتی با جونگکوکم حرف نمیزد ، حتی نمیخواست ببینتش و اینجوری دیدن دختر واسه ی جونگکوک دردناک تر از چیزی بود که تصور میکرد
و اما یونگبوک ... شاید یونگبوک تنها کسی بود که خودش رو عادی جلوه میداد ، ولی هیچکس نمیدونست واقعا چی تو سرش میگذره
و خب مینهو ... مینهو یه آدم جدید شده بود ، کاری که فکر میکرد عشق بچگیش باهاش انجام داده روحش رو میسوزوند ... ولی تقصیر سوآ چی بود؟
نخ سرنوشت اون دو نفر قطع شده بود ، ولی کی میخواست اون نخ رو دوباره گره بزنه؟ ..
۴.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.