فیک نفرین عشق
«پارت:۲»
چند قدم جلو رفتم تا بالاخره پدر و مادرمو بعد چند سال از نزدیک دیدم اما تا خواستم با ذوق سلام کنم با برخورد چیز محکمی به بدنم روی زمین افتادم و از صدای نفس نفسش فهمیدم یه سگ بزرگ رومه و بی معطلی کل صورتمو لیس زدو دمشو تکون میداد.
خدای من من بنی رو به کلی از یاد برده بودم،تولد ۹ سالگیم یه جعبه ی نسبتا بزرگ و از پدرم هدیه گرفتم که تا بازش کردم به جای کله ی دلقک یه سگ بامزه ازش بیرون پرید، یه سگ مشکی با چشمایی به رنگ یخ و چهره ی شبیه به گرگ با ذوق دستامو دورش حلقه کردم که مکس با صدای بلندی گفت
• ای شیطون خرابکار حداقل میذاشتی دودقیقه از رسیدنش بگذره بعد اینجوری پخش زمینش میکردی
بنی با سری کج شده نگاهم میکردو و دمشو تکون میداد...
+یالا پسر خوب برو کنار تا بتونم بلند بشم
از روم کنار رفت و بلافاصله تو آغوش گرمی فرو رفتم،حتی با گذشت این مدت بازم حدس اینکه این عطر مخصوص مادرمه کار سختی نبود...
چند ساعتی با حرف زدن و رفع دلتنگی گذشت تا بالاخره تونستم یکم برم استراحت کنم،دکور اتاقم مثل گذشته بود و حتی کوچکترین تغییری ایجاد نشده بود.
حولمو برداشتم تا با دوش گرفتن یکم از شدت خستگیمو کم کنم که بنی بدو بدو زودتر از من پرید تو حموم
+ای شیطون دلت آب بازی میخواد؟خیلی خب بیا حموم کنیم
وانو پر کردمو نشستم تو وان و بنی روی پام نشستو سرشو روی شونم گذاشت.
مشغول نوازشش شدم که از گرمای آب و نفسای گرم بنی کم کم چشمام گرم شد و به عالم بیخبری فرو رفتم.
به اطراف نگاه کردم،خدایا اینجا دیگه کجاست با دیدن چیزی که پشت سرمه شروع کردم به دویدن تو جنگل و با گریه جیغ میزدم، پام پیچ خورد و زیر پام خالی شد و حس کردم حجم زیادی آب وارد دهنم شد که با یه جیغ از خواب پریدم اما چون زیر آب فرو رفته بودم صدایی ازم خارج نشد و در عوض چند حباب بزرگ از دهنم خارج شد.
سریع از زیر آب در اومدم و شروع به سرفه زدن کردم و آب بالا میاوردم،نفس عمیقی کشیدم تازه انگار الان گوشام شروع به شنیدن کرده بود که متوجه ی پارسای بنی و در زدنای مادرم شدم
+هیش پسر خوبم ....خوبم مامان چیزیم نیست
با کمی غر غر از در فاصله گرفت و اخ که چقدر دلم برای این عادتش تنگ شده بود
یاد خوابم افتادم با یادآوریش تمام تنم یخ بست، اما خیلی جالب بود انگار که واقعا حسش کردم.
بیخیال سری تکون دادم و دوباره آب وانو عوض کردمو شروع به شستن خودمو بنی شدم.
(لایک و کامنت فراموش نشه)
چند قدم جلو رفتم تا بالاخره پدر و مادرمو بعد چند سال از نزدیک دیدم اما تا خواستم با ذوق سلام کنم با برخورد چیز محکمی به بدنم روی زمین افتادم و از صدای نفس نفسش فهمیدم یه سگ بزرگ رومه و بی معطلی کل صورتمو لیس زدو دمشو تکون میداد.
خدای من من بنی رو به کلی از یاد برده بودم،تولد ۹ سالگیم یه جعبه ی نسبتا بزرگ و از پدرم هدیه گرفتم که تا بازش کردم به جای کله ی دلقک یه سگ بامزه ازش بیرون پرید، یه سگ مشکی با چشمایی به رنگ یخ و چهره ی شبیه به گرگ با ذوق دستامو دورش حلقه کردم که مکس با صدای بلندی گفت
• ای شیطون خرابکار حداقل میذاشتی دودقیقه از رسیدنش بگذره بعد اینجوری پخش زمینش میکردی
بنی با سری کج شده نگاهم میکردو و دمشو تکون میداد...
+یالا پسر خوب برو کنار تا بتونم بلند بشم
از روم کنار رفت و بلافاصله تو آغوش گرمی فرو رفتم،حتی با گذشت این مدت بازم حدس اینکه این عطر مخصوص مادرمه کار سختی نبود...
چند ساعتی با حرف زدن و رفع دلتنگی گذشت تا بالاخره تونستم یکم برم استراحت کنم،دکور اتاقم مثل گذشته بود و حتی کوچکترین تغییری ایجاد نشده بود.
حولمو برداشتم تا با دوش گرفتن یکم از شدت خستگیمو کم کنم که بنی بدو بدو زودتر از من پرید تو حموم
+ای شیطون دلت آب بازی میخواد؟خیلی خب بیا حموم کنیم
وانو پر کردمو نشستم تو وان و بنی روی پام نشستو سرشو روی شونم گذاشت.
مشغول نوازشش شدم که از گرمای آب و نفسای گرم بنی کم کم چشمام گرم شد و به عالم بیخبری فرو رفتم.
به اطراف نگاه کردم،خدایا اینجا دیگه کجاست با دیدن چیزی که پشت سرمه شروع کردم به دویدن تو جنگل و با گریه جیغ میزدم، پام پیچ خورد و زیر پام خالی شد و حس کردم حجم زیادی آب وارد دهنم شد که با یه جیغ از خواب پریدم اما چون زیر آب فرو رفته بودم صدایی ازم خارج نشد و در عوض چند حباب بزرگ از دهنم خارج شد.
سریع از زیر آب در اومدم و شروع به سرفه زدن کردم و آب بالا میاوردم،نفس عمیقی کشیدم تازه انگار الان گوشام شروع به شنیدن کرده بود که متوجه ی پارسای بنی و در زدنای مادرم شدم
+هیش پسر خوبم ....خوبم مامان چیزیم نیست
با کمی غر غر از در فاصله گرفت و اخ که چقدر دلم برای این عادتش تنگ شده بود
یاد خوابم افتادم با یادآوریش تمام تنم یخ بست، اما خیلی جالب بود انگار که واقعا حسش کردم.
بیخیال سری تکون دادم و دوباره آب وانو عوض کردمو شروع به شستن خودمو بنی شدم.
(لایک و کامنت فراموش نشه)
۱۳.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.