ترسناک ترین مافیا (End) PART 19
توجه این پارت اسمات داره پس اگر نمی خواید نخونید ولی گزارش ندید
حالا بریم سراغ ادامه فیک😈😈
ا/ت لباشو چسبوند به لبای ج/ک و دستشو گذاشت رو صورتش بعدش ج/ک گر فتش
ج/ک
چیکار میکنی مگهه تو از من بدت نمیومد
ا/ت
راستش قبلانم یکم ازت خوشم میومد ولی الان دیگه دوست دارم
ج/ک
با صورت تعجب کرده منم
بعدش ا/ت اشک شو پاک کرد و دوباره بوسیدش
که ج/ک دستشو دور کمرش پیچوندو بغلش کرد و بردش توی اتاق خواب و گداشتش روی تخت و اومد روی ا/ت اونو میبوسید
و رسید به گردنشو یه گاز کوچیک از سی**نش گرفت و کم کم به سمت شکمش و ..... رفت
وبعد از یکم پا**ها**ی ا/ت رو از هم باز کردو شروع کرد به
.....
ا/ت هم دستشو دور گردن ج/ک پیچوند و مدام ن**ا**له میکردکه بعد از 30 مین کارشون تموم شد و کنار هم خوابشون برد
صبح شده بود و ا/ت دید کنار ج/ک خوابه و اونو از پشت بغل کرد و دستشو و گذاشته رو شکمش که ا/ت دستشو لای موهای ج/ک برد و داشت سرشو نوازش می کرد که ج/ک از خواب بیدار شد
ا/ت
او چه عجب بیدار شدی صبح بخیر خوابالو
ج/ک
خندید والا دیشب با اون همه کار هایی که ما با هم کردیم بایدم خسته میبودم ولی اصلا تو درک نمیکنم که جوری انقدر سرحالی
ا/ت
سرحالم چون بچه باباشو دارم
ج/ک
هممم بعدش ا/ت رو بوس کرد و رفت سریع یه دوش گرفت و اومد بیرون که دید ا/ت رو مبل نشسته
پس سریع لباساشو تنش کرد و رفت سمت و دستشو به طرفش دراز کرد
بلند شو میخوام ببرمت یه جایی
ا/ت
همممم کجا
ج/ک
میفهممی خودت بعدش ا/ت رو باخودش برد به یه اتاق دیگه توی قسمت غربی قلعه و در اتاقو با کرد
اتاق پر از لوازم بود و تخت نوزاد توش بود
ا/ت
اینا چیه دیگه
ج/ک
اینجا اتاق بچمونه
ا/ت
ولی تو کی وقت کردی اینهمه چیزیو اماده کنی
ج/ک
من اینم دیگه
بعدم هردوشون باهم خندیدن
پرش زمانی
9ماه گذشتو بچه ا/ت و ج/ک به دنیا اومد بچه پسر بود و اونا اسمشو گذاشتن لوکاس و
اونا بعد از دوسال دوباره صاحب یه بجه دیگه شدن یه دختر به اسم اریکا
و اینجوری 4 سال از اشنایی و زندگی مشترک ج/ک و ا/ت میگذشت و اونا باهم با دوستاشون رفته بودن کنار ساحل همینطوری که دستای همو گرفته بودن و قدم میزدن و بازی کردن بچه هاشون
با بچه های دوستای دیگه و بچه های تهیونگ و تماشا می کردن و همشون زندگی خوبی رو داشتن و قرار بود تا اخر عمر به شادی
در کنار هم زندگی کنن و اتفاقات جدیدی رو تجربه کنن
و ج/ک و ا/ت از این که با هم اشنا شده بودن خوشحال بودنو اونا تا اخر عمر با هم زندگی کردن
پایان
💃💃💃💃💃💃💃
از اینکه تا اخر این فیک همراهمون بودید ممنون
💖
توجه داشته باشد که یه فیک دیگه رو هم قراره شروع کنم و این یکی در مورد جیمین هستو و موضوعش ازدواج اجباری
پس اگه نظرو خواسته ای داشتید بهم تو کامنتا بگید و اینکه تا فردا پس فردا قرار میگیره پارت اولش
حالا بریم سراغ ادامه فیک😈😈
ا/ت لباشو چسبوند به لبای ج/ک و دستشو گذاشت رو صورتش بعدش ج/ک گر فتش
ج/ک
چیکار میکنی مگهه تو از من بدت نمیومد
ا/ت
راستش قبلانم یکم ازت خوشم میومد ولی الان دیگه دوست دارم
ج/ک
با صورت تعجب کرده منم
بعدش ا/ت اشک شو پاک کرد و دوباره بوسیدش
که ج/ک دستشو دور کمرش پیچوندو بغلش کرد و بردش توی اتاق خواب و گداشتش روی تخت و اومد روی ا/ت اونو میبوسید
و رسید به گردنشو یه گاز کوچیک از سی**نش گرفت و کم کم به سمت شکمش و ..... رفت
وبعد از یکم پا**ها**ی ا/ت رو از هم باز کردو شروع کرد به
.....
ا/ت هم دستشو دور گردن ج/ک پیچوند و مدام ن**ا**له میکردکه بعد از 30 مین کارشون تموم شد و کنار هم خوابشون برد
صبح شده بود و ا/ت دید کنار ج/ک خوابه و اونو از پشت بغل کرد و دستشو و گذاشته رو شکمش که ا/ت دستشو لای موهای ج/ک برد و داشت سرشو نوازش می کرد که ج/ک از خواب بیدار شد
ا/ت
او چه عجب بیدار شدی صبح بخیر خوابالو
ج/ک
خندید والا دیشب با اون همه کار هایی که ما با هم کردیم بایدم خسته میبودم ولی اصلا تو درک نمیکنم که جوری انقدر سرحالی
ا/ت
سرحالم چون بچه باباشو دارم
ج/ک
هممم بعدش ا/ت رو بوس کرد و رفت سریع یه دوش گرفت و اومد بیرون که دید ا/ت رو مبل نشسته
پس سریع لباساشو تنش کرد و رفت سمت و دستشو به طرفش دراز کرد
بلند شو میخوام ببرمت یه جایی
ا/ت
همممم کجا
ج/ک
میفهممی خودت بعدش ا/ت رو باخودش برد به یه اتاق دیگه توی قسمت غربی قلعه و در اتاقو با کرد
اتاق پر از لوازم بود و تخت نوزاد توش بود
ا/ت
اینا چیه دیگه
ج/ک
اینجا اتاق بچمونه
ا/ت
ولی تو کی وقت کردی اینهمه چیزیو اماده کنی
ج/ک
من اینم دیگه
بعدم هردوشون باهم خندیدن
پرش زمانی
9ماه گذشتو بچه ا/ت و ج/ک به دنیا اومد بچه پسر بود و اونا اسمشو گذاشتن لوکاس و
اونا بعد از دوسال دوباره صاحب یه بجه دیگه شدن یه دختر به اسم اریکا
و اینجوری 4 سال از اشنایی و زندگی مشترک ج/ک و ا/ت میگذشت و اونا باهم با دوستاشون رفته بودن کنار ساحل همینطوری که دستای همو گرفته بودن و قدم میزدن و بازی کردن بچه هاشون
با بچه های دوستای دیگه و بچه های تهیونگ و تماشا می کردن و همشون زندگی خوبی رو داشتن و قرار بود تا اخر عمر به شادی
در کنار هم زندگی کنن و اتفاقات جدیدی رو تجربه کنن
و ج/ک و ا/ت از این که با هم اشنا شده بودن خوشحال بودنو اونا تا اخر عمر با هم زندگی کردن
پایان
💃💃💃💃💃💃💃
از اینکه تا اخر این فیک همراهمون بودید ممنون
💖
توجه داشته باشد که یه فیک دیگه رو هم قراره شروع کنم و این یکی در مورد جیمین هستو و موضوعش ازدواج اجباری
پس اگه نظرو خواسته ای داشتید بهم تو کامنتا بگید و اینکه تا فردا پس فردا قرار میگیره پارت اولش
۲۲.۴k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.