دلم میخواد برگردم به دورانِ بچگیام، اون موقعی که تنها دغد
دلم میخواد برگردم به دورانِ بچگیام، اون موقعی که تنها دغدغم این بود که صبح روز جمعه نون بربری و خامه شکلاتی با فیتیله رو از دست ندم، اون موقعی که گلوری اینترتینمنت با افتخار تقدیم میکرد، اون موقعی که CD های خش دار شده رو با خمیر دندون و اب و صابون میشستم و دعا دعا میکردم دوباره گیر نکنه، اون موقعی که زنگ تفریحا تو حیاط گرگم به هوا بازی میکردیم، اون موقعی که از ذوقِ اردوی فردا اون شب خوابم نمیبرد، اون موقعی که کلی چیپس و پفک و لقمه میبردم برای اردو و تو اتوبوس با دوستم تقسیم میکردم، اون موقعی که “رسیدیم و رسیدیم، کاشکی نمیرسیدیم، سوار لاکپشت بودیم، تو راه بودیم خوش بودیم” میخوندیم، اون موقعی که میرفتیم پارک تو دو دقیقه چندتا دوست پیدا میکردیم و موقع خداحافظی دوستیمون تموم میشد، اون موقعی که دفتر روزنگار داشتیم و همه چیو توش مینوشتن و امضا و برچسب صد افرین میخورد ، اون موقعی که لپ لپ میخریدم به عشق اینکه توش یه چیز خوب باشه، اون موقعی که ته تهدید کردنمون این بود که “به معلم میگماااا”، اون موقعی که باب اسفنجی و پلنگ صورتی و تام و جری با همون کیفیت های پایین و قدیمی پخش میشد، اون موقع هایی که حسنی نگو بلا بگو، اون موقعی که دلخوشیمون خرید کیف چرخدار با طرح پرنسس/مرد عنکبوتی و اون جامدادی دکمهایا بود، اون موقعی که تو صف ورزش صبحگاهی انجام میدادیم و انتظامات ابخوری داشتیم و طرف نمیذاشت بعد از زنگ بریم آب بخوریم. همون موقع ها
۹.۷k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.