p²²🪶💍
کاترین « ......
تهیونگ « با اینکه از پس کل مجرم های شهر برمیام اما شما دوتا از اونا بدترین...
_بعد شونه کاترین رو گرفت و به طرف اتاقش هدایتش کرد.... کاترین با خودش میگفت یعنی کیم میدونست با همین توجه های کوچیکش باعث میشه ضربان قلب کاترین بالا بره و براش خطرناک بشه؟ انگار تمام گرمای زمین توی قلبش جمع شده .... وارد اتاق که شدن کیم روی تخت کنارش نشست تا دارو هاش رو بخوره بعد از اون سرفه ای کرد و گفت
تهیونگ « احتمالا میدونی از بچگی یه ارباب زاده بودم و عادت ندارم از کسی خواهش کنم یا ناز کسی رو بخرم... حرفهایی که الان میزنم از اعماق قلبمه و امیدوارم درکم کنی... همون طور که میدونی ارتقای مقام پیدا کردی ... کل تیمتون الان زیر دست منه و تو! دستیار و منشی من شدی
_ کاترین با شنیدن این حرف آب توی گلوش پرید و به سرفه اوفتاد... کیم لیوان آبی برداشت و به کاترین داد بعد خیلی اروم کمرش رو نوازش کرد تا آروم بشه... وقتی مطمئن شد، کاترین آرومه گفت
تهیونگ « از وقتی اومدی توی این عمارت و جای یورا رو برای آچا پر کردی گاهی اونقدر شبیهش میشدی که حس میکردم تو خود یورایی.... اما وقتی توی خطر میوفتادی یا مثل زمانی که پو باهات بد رفتار کرد قلبم واکنش نشون میداد و حساسیت عجیبی سر تو پیدا میکردم خودم رو سرزنش میکردم و به خودم میگفتم اون یه ادم خاصه برات... همین! اما با تیر خوردنت و حسی که اون موقع داشتم فهمیدم این حساسیت، چیزی جز عشق نیست،! نمیگم باید عشق منو بپذیری نه! اخه کار سختیه همسر کسی بشی که حتی نمیتونه جون خودش رو تضمین کنه و مدام در خطر باشی! دیشب خواب یورا رو دیدم... ازش پرسیدم اگه بعد تو عاشق بشم و بخوام ازدواج کنم ناراحت میشه از دستم؟ اونم در جواب لبخند زد و گفت فقط خوشحالی من و آچا براش مهمه... نمیدونم باور میکنی یا نه اما.... من و آچا کنار تو خوشحالیم... ناخواسته لبخند میزنیم و شادیم... خانواده ما رو سه نفری میکنی؟ همسر من میشی؟
کاترین « تمام مدت خودم رو نیشکون میگرفتم یا ببینم خوابم یا بیدار... یعنی الان کیم از من خاستگاری کرد؟ به من درخواست ازدواج داد؟ میخواستم لب باز کنم و حرفی بزنم اما.... اما عین ماهی توی آب فقط دهنم رو باز میکردم و صدایی ازم تولید نمیشد...
تهیونگ « هی هی من نمیخواستم ناراحتت کنم... آب...
_انگار مغزش بهش میگفت تنها با یه بوسه میتونه جواب کیم رو بده! جلو رفت و بوسه ای سطحی روی لب های گرم کیم کاشت... سرش رو با خجالت پایین انداخت و گفت
کاترین « از همون... از همون روز اولی که وارد این عمارت شدم حس عجیبی به شما داشتم... رفتارتون... اخلاقتون ... هیچ کدوم از کاراتون شبیه ارباب زاده هایی که دیدم نبود! یه جورایی توی همون دیدار اول شیفته رفتار و کردارتون شدم...
تهیونگ « با اینکه از پس کل مجرم های شهر برمیام اما شما دوتا از اونا بدترین...
_بعد شونه کاترین رو گرفت و به طرف اتاقش هدایتش کرد.... کاترین با خودش میگفت یعنی کیم میدونست با همین توجه های کوچیکش باعث میشه ضربان قلب کاترین بالا بره و براش خطرناک بشه؟ انگار تمام گرمای زمین توی قلبش جمع شده .... وارد اتاق که شدن کیم روی تخت کنارش نشست تا دارو هاش رو بخوره بعد از اون سرفه ای کرد و گفت
تهیونگ « احتمالا میدونی از بچگی یه ارباب زاده بودم و عادت ندارم از کسی خواهش کنم یا ناز کسی رو بخرم... حرفهایی که الان میزنم از اعماق قلبمه و امیدوارم درکم کنی... همون طور که میدونی ارتقای مقام پیدا کردی ... کل تیمتون الان زیر دست منه و تو! دستیار و منشی من شدی
_ کاترین با شنیدن این حرف آب توی گلوش پرید و به سرفه اوفتاد... کیم لیوان آبی برداشت و به کاترین داد بعد خیلی اروم کمرش رو نوازش کرد تا آروم بشه... وقتی مطمئن شد، کاترین آرومه گفت
تهیونگ « از وقتی اومدی توی این عمارت و جای یورا رو برای آچا پر کردی گاهی اونقدر شبیهش میشدی که حس میکردم تو خود یورایی.... اما وقتی توی خطر میوفتادی یا مثل زمانی که پو باهات بد رفتار کرد قلبم واکنش نشون میداد و حساسیت عجیبی سر تو پیدا میکردم خودم رو سرزنش میکردم و به خودم میگفتم اون یه ادم خاصه برات... همین! اما با تیر خوردنت و حسی که اون موقع داشتم فهمیدم این حساسیت، چیزی جز عشق نیست،! نمیگم باید عشق منو بپذیری نه! اخه کار سختیه همسر کسی بشی که حتی نمیتونه جون خودش رو تضمین کنه و مدام در خطر باشی! دیشب خواب یورا رو دیدم... ازش پرسیدم اگه بعد تو عاشق بشم و بخوام ازدواج کنم ناراحت میشه از دستم؟ اونم در جواب لبخند زد و گفت فقط خوشحالی من و آچا براش مهمه... نمیدونم باور میکنی یا نه اما.... من و آچا کنار تو خوشحالیم... ناخواسته لبخند میزنیم و شادیم... خانواده ما رو سه نفری میکنی؟ همسر من میشی؟
کاترین « تمام مدت خودم رو نیشکون میگرفتم یا ببینم خوابم یا بیدار... یعنی الان کیم از من خاستگاری کرد؟ به من درخواست ازدواج داد؟ میخواستم لب باز کنم و حرفی بزنم اما.... اما عین ماهی توی آب فقط دهنم رو باز میکردم و صدایی ازم تولید نمیشد...
تهیونگ « هی هی من نمیخواستم ناراحتت کنم... آب...
_انگار مغزش بهش میگفت تنها با یه بوسه میتونه جواب کیم رو بده! جلو رفت و بوسه ای سطحی روی لب های گرم کیم کاشت... سرش رو با خجالت پایین انداخت و گفت
کاترین « از همون... از همون روز اولی که وارد این عمارت شدم حس عجیبی به شما داشتم... رفتارتون... اخلاقتون ... هیچ کدوم از کاراتون شبیه ارباب زاده هایی که دیدم نبود! یه جورایی توی همون دیدار اول شیفته رفتار و کردارتون شدم...
۵۳۸.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.