مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:10
روی کاناپه متظور تهیونگ نشسته بودن
ک تهیونگ هم اومد و کنار من نشست
*خب چی شده ک مامان این کوچولو نمیتونه درست غذا بخوره
-درمورد بچست
*بچه؟بچه چیزیش شده!؟
-ها نه چیزیش ک نشده اما حالا ک
*حالا ک چی؟
-حالا ک جیمین هم بچه رو نمیخاد نگهداشتنش غیر منطقیه
*تو نباید اون بچه رو بندازی ات اون بچه تو و جیمینه خواهر لیناست
بچه منو جیمین؟جیمین حتی حرف مادر بچه هاش رو هم باور نکرد
-اما اون فکر میکنه ک بچه از توعه
*پس بزار همینجوری فکر کنه
-چی
*منو ت ک خوب میدونیم همچین چیزی نیست
-خب
*پس بیا ی کاری کنیم ک خودش پشیمون شه
-نمیدونم واقعا نمیدونم چطور تونست اینقدر راحت دور منو خط بکشه
*تو که گذشتهی جیمین رو میدونی اینکه چقدر بهش خیانت شده بهش حق بده ک نتونه حرفت رو باور کنه و اون ازمایش
-اون ازمایش الکی بود خودتم اینو خوب میدونی
*معلومه ک میدونم
داشتیم باهم حرف میزدیم ک ی پیام برام اومد
+وکیلم پرونده های طلاق رو میاره سریع امضاشون میکنی تا این رابطه کاملا تمام شه
گریم گرفته بود اما ب روی خودم نیاوردم
جواب دادم
-باشه
و گوشی رو گذاشتم کنار
*جیمین بود؟
-اره
*چی گفت
-گفت بیا طلاق بگیریم
*و تو...
گفتم:
-باشه چرا باید با کسی ک بهم اعتماد نداره حتی توی کاغذ نسبتی داشته باشم
دیگه هیچی نگفتش
.
"یک هفته بعد"
.
همه چشما ب من بود
ب تهیونگ نگاه کردم بهم لبخندی زد
این بهترین کار بود ک میتونستم انجام بده
-بله منم میخام طلاق بگم
و تمام دیگه همه جوره باهم نسبتی نداشتیم
رفتیم بیرون حالم خوب نبود داشتم میوفتادم ک تهیونگ کمکم کرد تا ی جایی بشینم
*بهت گفتم حالت بده میشه ی چیزی بخور که کو گوشه شنوا
جیمین کنارمون رد شد با اون زنه و نیشخندی زد و رفت
-خوبم خوبم بیا سریع تر از اینجا بریم...ادامه دارد
شرط:
لایک:۹۵
کامنت:۱۰۰
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
روی کاناپه متظور تهیونگ نشسته بودن
ک تهیونگ هم اومد و کنار من نشست
*خب چی شده ک مامان این کوچولو نمیتونه درست غذا بخوره
-درمورد بچست
*بچه؟بچه چیزیش شده!؟
-ها نه چیزیش ک نشده اما حالا ک
*حالا ک چی؟
-حالا ک جیمین هم بچه رو نمیخاد نگهداشتنش غیر منطقیه
*تو نباید اون بچه رو بندازی ات اون بچه تو و جیمینه خواهر لیناست
بچه منو جیمین؟جیمین حتی حرف مادر بچه هاش رو هم باور نکرد
-اما اون فکر میکنه ک بچه از توعه
*پس بزار همینجوری فکر کنه
-چی
*منو ت ک خوب میدونیم همچین چیزی نیست
-خب
*پس بیا ی کاری کنیم ک خودش پشیمون شه
-نمیدونم واقعا نمیدونم چطور تونست اینقدر راحت دور منو خط بکشه
*تو که گذشتهی جیمین رو میدونی اینکه چقدر بهش خیانت شده بهش حق بده ک نتونه حرفت رو باور کنه و اون ازمایش
-اون ازمایش الکی بود خودتم اینو خوب میدونی
*معلومه ک میدونم
داشتیم باهم حرف میزدیم ک ی پیام برام اومد
+وکیلم پرونده های طلاق رو میاره سریع امضاشون میکنی تا این رابطه کاملا تمام شه
گریم گرفته بود اما ب روی خودم نیاوردم
جواب دادم
-باشه
و گوشی رو گذاشتم کنار
*جیمین بود؟
-اره
*چی گفت
-گفت بیا طلاق بگیریم
*و تو...
گفتم:
-باشه چرا باید با کسی ک بهم اعتماد نداره حتی توی کاغذ نسبتی داشته باشم
دیگه هیچی نگفتش
.
"یک هفته بعد"
.
همه چشما ب من بود
ب تهیونگ نگاه کردم بهم لبخندی زد
این بهترین کار بود ک میتونستم انجام بده
-بله منم میخام طلاق بگم
و تمام دیگه همه جوره باهم نسبتی نداشتیم
رفتیم بیرون حالم خوب نبود داشتم میوفتادم ک تهیونگ کمکم کرد تا ی جایی بشینم
*بهت گفتم حالت بده میشه ی چیزی بخور که کو گوشه شنوا
جیمین کنارمون رد شد با اون زنه و نیشخندی زد و رفت
-خوبم خوبم بیا سریع تر از اینجا بریم...ادامه دارد
شرط:
لایک:۹۵
کامنت:۱۰۰
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۵۸.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.