فیک:عشق ناخواسته
فیک:عشق ناخواسته
p⁷
داشتم میرفتم پایین که اون مرد،پدر خونده ات جلوم ظاهر شد
با صدای آرومی که منو حرص میداد گفت
÷جئون،جئون،،جئون فکر میکردم باهوش تر از اینا باشی که بخوای دخترمو بدزدی
خیلی داشت میرفت رو مخم ولی سعی کردم آروم باشم و یه پوزخند بهش هدیه دادم و گفتم
_منم فکر میکردم تو دیگه انقدرا هم احمق نباشی که کسی که حتی نسبت خونی باهم ندارین بشه نقطه ضعفت.
÷ات کجاست
_انگار خیلی عصبی شدی نه؟ بازی تازه شروع شده
جئون اینو گفت و اسلحه ش رو سمت مین سونگ گرفت
_نظرت چیه همینجا جونتو بگیرم؟
صدای ات توجه جئون رو جلب کرد
ات از اتاق بیرون اومده بود و داشت سمت کوک میدوید
+ وایسا جونگ کوک(همونجوری که نفس نفس میزد گفت)
_ات برگرد تو اتاق(دستور داد)
÷دخترم خوبی؟ (نگران پرسید)
_جناب مین الکی ادای آدم خوبا رو در نیار.ات میدونه که اصا برا چی به فرزند خوندگی قبولش کردی؟
+چ چی
_ ات میدونستی شغل اصلی بابات گ... تیری که از اسلحه مین سونگ رها شد به جئون خورد و در کسری از ثانیه بدنش رو به رنگ قرمز درآورد
ات بالا سر کوک نشست و در حالی که قطرات اشکش به سمت گونه و لبش هدایت میشد اسم کوک رو صدا میزد
+جونگ کوک هق چشمات رو باز کن هق لطفا
÷دخترم بیا بریم.بیا بریم خونمون
+من نمیام
÷یعنی چی (خنده هیستیریک)
+برو دیگه نمیخوام ببینمت بابا(با داد)
مین سونگ آدماشو صدا زد
÷ات رو ببرین خونه من با این عوضی کار دارم
دو تا از بادیگارد ها سمت ات رفتن و بلندش کردن
ات میخواست مقاومت کنه اما دیگه جونی براش باقی نمونده بود با صدای نسبتا بلندی داد میزد و تقلا میکرد تا شاید بذارن برگرده پیش جونگ کوک هر لحظه تصویر چشمای بی جون کوک رو تصور میکرد و با خیال اینکه همه ی این ماجرا تقصیر اونه اشک میریخت حتی نمیتونست برای آخرین بار صدای جونگ کوک رو بشنوه
قلبش چرا برای اون گروگان گیر اینجوری میتپید؟
+نههه نمیخوام برم ولم کنین لطفا هق لطفا...
میدونم زیاد خوب نشده ولی شما حمایت کنین🥲
p⁷
داشتم میرفتم پایین که اون مرد،پدر خونده ات جلوم ظاهر شد
با صدای آرومی که منو حرص میداد گفت
÷جئون،جئون،،جئون فکر میکردم باهوش تر از اینا باشی که بخوای دخترمو بدزدی
خیلی داشت میرفت رو مخم ولی سعی کردم آروم باشم و یه پوزخند بهش هدیه دادم و گفتم
_منم فکر میکردم تو دیگه انقدرا هم احمق نباشی که کسی که حتی نسبت خونی باهم ندارین بشه نقطه ضعفت.
÷ات کجاست
_انگار خیلی عصبی شدی نه؟ بازی تازه شروع شده
جئون اینو گفت و اسلحه ش رو سمت مین سونگ گرفت
_نظرت چیه همینجا جونتو بگیرم؟
صدای ات توجه جئون رو جلب کرد
ات از اتاق بیرون اومده بود و داشت سمت کوک میدوید
+ وایسا جونگ کوک(همونجوری که نفس نفس میزد گفت)
_ات برگرد تو اتاق(دستور داد)
÷دخترم خوبی؟ (نگران پرسید)
_جناب مین الکی ادای آدم خوبا رو در نیار.ات میدونه که اصا برا چی به فرزند خوندگی قبولش کردی؟
+چ چی
_ ات میدونستی شغل اصلی بابات گ... تیری که از اسلحه مین سونگ رها شد به جئون خورد و در کسری از ثانیه بدنش رو به رنگ قرمز درآورد
ات بالا سر کوک نشست و در حالی که قطرات اشکش به سمت گونه و لبش هدایت میشد اسم کوک رو صدا میزد
+جونگ کوک هق چشمات رو باز کن هق لطفا
÷دخترم بیا بریم.بیا بریم خونمون
+من نمیام
÷یعنی چی (خنده هیستیریک)
+برو دیگه نمیخوام ببینمت بابا(با داد)
مین سونگ آدماشو صدا زد
÷ات رو ببرین خونه من با این عوضی کار دارم
دو تا از بادیگارد ها سمت ات رفتن و بلندش کردن
ات میخواست مقاومت کنه اما دیگه جونی براش باقی نمونده بود با صدای نسبتا بلندی داد میزد و تقلا میکرد تا شاید بذارن برگرده پیش جونگ کوک هر لحظه تصویر چشمای بی جون کوک رو تصور میکرد و با خیال اینکه همه ی این ماجرا تقصیر اونه اشک میریخت حتی نمیتونست برای آخرین بار صدای جونگ کوک رو بشنوه
قلبش چرا برای اون گروگان گیر اینجوری میتپید؟
+نههه نمیخوام برم ولم کنین لطفا هق لطفا...
میدونم زیاد خوب نشده ولی شما حمایت کنین🥲
۳.۱k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.