(Part.8)
جانکوک:چون نمیتونم کاری بکنم. ،باشه
جیمین:همینه پسر افرین
جانکوک:از کدوم شروع کنیم.
جیمین:الان ساعت ۲ هست تا ساعت ۶میریم پارک ابی از رستوران اونجا غذا هم میخوریم،بعد ساعت۶ میریم سونا بخار یه نیم ساعتی میمونیم بعد خودمون و خشک میکنیم میریم شهر بازی اونجا کلی بازی میکنیم و خوراکی میگیریم تا ساعت ۱۰ که شام بخوریم و بعد یکم بازی دوباره میریم خونه ی من و صبحت هایی هم باهات دارم.
جانکوک:فوقعلادسک پسر بزن بریم پس
جیمین:بریم.
جیمین*ویو
رفتیم.
پارک ابی ناهار خوردیم.
و بازی کردیم.
تا ساعت ۶، رفتیم سونا بخار.
بعد نیم ساعت از سونا برگشتیم.
خشک کردیم خودمون و رفتیم شهربازی.
تا ساعت ۱۱ موندیم.
رفتیم خونه ی من.
مامان بابام رفتن مسافرت هیچکدومشون نیست.
تصمیم دارم با جانکوک حرف.
بزنم
جیمین:جانکوک امروز خوش گذشت.
جانکوک:بهترین روز زندگیم بود تو بهترین دوستمی خیلی دوست دارم.
جیمین:منم کوکی بیا اینجا بشین باید حرف بزنیم.
جانکوک:پس الان داریم چیکار میکنیم.
جیمین:حالا بیا اینجا.
اومد نشست روی مبل گفت
جانکوک:بفرما.
جیمین:جانکوک موضوع ا/ت هستش.
جانکوک:خب باشه بگو میشنوم.
جیمین:من......
جانکوک:تو چی جیمین بگو...
جیمین:عاشق ا/ت شدم.
جانکوک:(اون لحظه این یه صوت از مغزم رد شد)چی میگی جیمین میفهمی چی میگی جدی باش.
جیمین:من کاملا جدیم جانکوک
جانکوک:پس ا/ت رو میخوای.
جیمین:می خوامش.
جانکوک:نه اینم دیگه اذم نگیرید.
جیمین:........
جانکوک:نن از بچه گی بی مادر بزرگ شدم نتونستم قیافه اش رو ببینم تو همیشه مامان و بابا داشتی.
جیمین:این ربط به مادر و پدر داره.
جانکوک:من این و میگم که مادر پدرم رو از دست دادم از بچگی این یتیم ها بزرگ شدم و حالا یه امید به زندگی پیدا کردم جیمین ا/ت رو نمیتونی اذم بگیری
جیمین:من عاشقشم.
جانکوک:(با یه مکث دردناک)منم عاشقشم بیشتر از هرچیز عاشقشم.
جیمین:تو فکر نمیکنی که منم بیشتر دوسش دارم.
جانکوک:همین حالا میرم همه چیز رو به ا/ت میگم
جیمین:اون موضوع رو.
جانکوک:اره لارا بهم وون عکسا رو نشون داده.
از زبون نویسنده:
جانکوک داشته میرفت.
که جیمین اومد جلوش رو بگیره.
جانکوک با سنگ زد بسرش.
ولی از قصد نه.......
ادامه دارد
شرط:
لایک:17
فالور:144
مطلب:5
جیمین:همینه پسر افرین
جانکوک:از کدوم شروع کنیم.
جیمین:الان ساعت ۲ هست تا ساعت ۶میریم پارک ابی از رستوران اونجا غذا هم میخوریم،بعد ساعت۶ میریم سونا بخار یه نیم ساعتی میمونیم بعد خودمون و خشک میکنیم میریم شهر بازی اونجا کلی بازی میکنیم و خوراکی میگیریم تا ساعت ۱۰ که شام بخوریم و بعد یکم بازی دوباره میریم خونه ی من و صبحت هایی هم باهات دارم.
جانکوک:فوقعلادسک پسر بزن بریم پس
جیمین:بریم.
جیمین*ویو
رفتیم.
پارک ابی ناهار خوردیم.
و بازی کردیم.
تا ساعت ۶، رفتیم سونا بخار.
بعد نیم ساعت از سونا برگشتیم.
خشک کردیم خودمون و رفتیم شهربازی.
تا ساعت ۱۱ موندیم.
رفتیم خونه ی من.
مامان بابام رفتن مسافرت هیچکدومشون نیست.
تصمیم دارم با جانکوک حرف.
بزنم
جیمین:جانکوک امروز خوش گذشت.
جانکوک:بهترین روز زندگیم بود تو بهترین دوستمی خیلی دوست دارم.
جیمین:منم کوکی بیا اینجا بشین باید حرف بزنیم.
جانکوک:پس الان داریم چیکار میکنیم.
جیمین:حالا بیا اینجا.
اومد نشست روی مبل گفت
جانکوک:بفرما.
جیمین:جانکوک موضوع ا/ت هستش.
جانکوک:خب باشه بگو میشنوم.
جیمین:من......
جانکوک:تو چی جیمین بگو...
جیمین:عاشق ا/ت شدم.
جانکوک:(اون لحظه این یه صوت از مغزم رد شد)چی میگی جیمین میفهمی چی میگی جدی باش.
جیمین:من کاملا جدیم جانکوک
جانکوک:پس ا/ت رو میخوای.
جیمین:می خوامش.
جانکوک:نه اینم دیگه اذم نگیرید.
جیمین:........
جانکوک:نن از بچه گی بی مادر بزرگ شدم نتونستم قیافه اش رو ببینم تو همیشه مامان و بابا داشتی.
جیمین:این ربط به مادر و پدر داره.
جانکوک:من این و میگم که مادر پدرم رو از دست دادم از بچگی این یتیم ها بزرگ شدم و حالا یه امید به زندگی پیدا کردم جیمین ا/ت رو نمیتونی اذم بگیری
جیمین:من عاشقشم.
جانکوک:(با یه مکث دردناک)منم عاشقشم بیشتر از هرچیز عاشقشم.
جیمین:تو فکر نمیکنی که منم بیشتر دوسش دارم.
جانکوک:همین حالا میرم همه چیز رو به ا/ت میگم
جیمین:اون موضوع رو.
جانکوک:اره لارا بهم وون عکسا رو نشون داده.
از زبون نویسنده:
جانکوک داشته میرفت.
که جیمین اومد جلوش رو بگیره.
جانکوک با سنگ زد بسرش.
ولی از قصد نه.......
ادامه دارد
شرط:
لایک:17
فالور:144
مطلب:5
۱۴.۷k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.