(گزارش=فیلتر شدن پیجت)
گربه کوچولو
فصل دوم پارت سوم
اسلاید دوم (لباس لینا برای رفتن به شرکت)
اسلاید ۳ و ۴ و ۵ و ۶ و ۷ (لباس لینا برای عکاسی)
______________________________________
ویو کوک:
من از چهار سال
توی ماموریت زنده بودم
ولی برادر دشمنم که توی انفجار مرد به نام نامجون منو تهدید کرده که اگر برم پیش لینا سو جونگ رو میکشه
منم تا الان با افسردگی بودم و عکس های لینا که مدل شده رو میبینم
امروزم داشتم فیلم لینا رو میدیدم که یهو لینا با یه لباس خیلی باز اومد(اسلاید سه)
خونم به جوش اومده
سریع به مین هو زنگ زدم
(علامت مین هو &)
&بله قربان
کوک:همیم الان برو و به همه ی زیر دستا و مامورای نامجون(عضو بی تی اس نیست)
باج بده تا برای ما کار کنن
بعدشم بهشون حمله میکنیم
& متوجه ام
ویو مین هو:
رفتم کاری که ارباب گفت رو انجام دادم
و بهشون زنگ زدم
کوک:میشنوم
&ارباب من همه کارا رو کردم کی باید حمله کنیم
کوک:ساعت ۸
&چشم
...
بریم پیش لینا
ویو لینا:
امروز همه ی کارام رو انجام دادم بعدش تا ساعت ۸ خوابیدم
که صدای زنگ من رو بیدار کرد
(یه نکته ، کوک افرادش رو گذاشت تا کار نامجون رو تموم کنن
و خودش هم... انتظار دارین بگم؟نه نمیگم)
رفتم در رو باز کردم و دیدم کوک جلومه
این واقعا درسته؟
این کوکه؟
لینا: کوک
حس کردم پاهام سست شدن و دارم میوفتم که کوک منو گرفت و برد داخل اتاق که دیگه هیچی متوجه نشدم
___________________&________________
اصلا حمایت نمیکنیننننن و لایکا بالا نیس
پس منم مجبورم شرط بزارم
شرطا:
۱۶ لایک
فصل دوم پارت سوم
اسلاید دوم (لباس لینا برای رفتن به شرکت)
اسلاید ۳ و ۴ و ۵ و ۶ و ۷ (لباس لینا برای عکاسی)
______________________________________
ویو کوک:
من از چهار سال
توی ماموریت زنده بودم
ولی برادر دشمنم که توی انفجار مرد به نام نامجون منو تهدید کرده که اگر برم پیش لینا سو جونگ رو میکشه
منم تا الان با افسردگی بودم و عکس های لینا که مدل شده رو میبینم
امروزم داشتم فیلم لینا رو میدیدم که یهو لینا با یه لباس خیلی باز اومد(اسلاید سه)
خونم به جوش اومده
سریع به مین هو زنگ زدم
(علامت مین هو &)
&بله قربان
کوک:همیم الان برو و به همه ی زیر دستا و مامورای نامجون(عضو بی تی اس نیست)
باج بده تا برای ما کار کنن
بعدشم بهشون حمله میکنیم
& متوجه ام
ویو مین هو:
رفتم کاری که ارباب گفت رو انجام دادم
و بهشون زنگ زدم
کوک:میشنوم
&ارباب من همه کارا رو کردم کی باید حمله کنیم
کوک:ساعت ۸
&چشم
...
بریم پیش لینا
ویو لینا:
امروز همه ی کارام رو انجام دادم بعدش تا ساعت ۸ خوابیدم
که صدای زنگ من رو بیدار کرد
(یه نکته ، کوک افرادش رو گذاشت تا کار نامجون رو تموم کنن
و خودش هم... انتظار دارین بگم؟نه نمیگم)
رفتم در رو باز کردم و دیدم کوک جلومه
این واقعا درسته؟
این کوکه؟
لینا: کوک
حس کردم پاهام سست شدن و دارم میوفتم که کوک منو گرفت و برد داخل اتاق که دیگه هیچی متوجه نشدم
___________________&________________
اصلا حمایت نمیکنیننننن و لایکا بالا نیس
پس منم مجبورم شرط بزارم
شرطا:
۱۶ لایک
۱۵.۴k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲