(افروتیته من)
پارت: ۱۵
ویو یونجو:
یه قورباغه رو پاهام نشسته بود، جیغ زنان از اتاق پریدم بیرون که عموم رو دیدم داره خودشو کنترل میکنه تا نخنده
-شما اینو انداختید؟
-بیدار نمیشدی گفتم شاید با بزاق غورباغه بیدار بشی
- اییییی
صورتم رو با صابون و هر چی دم دستم اومد شستم و نشستم تا صبحونه بخورم
کاسه برنج رو برداشتم و داخلش کلی برنج ریختم و با بقیه مخلفات شروع کردم به خوردن
بعد از خوردن پنج کاسه نفس عمیق کشیدم:
-آخیش، بالاخره سیر شدم
عموم و بقیه با تعجب بهم خیره شده بودن
لبخند ضایعی زدم و رفتم بیرون تا دنبال جونگکوک بگردم. همین که قدم اول رو گذاشتم بیرون پام رو یچیزی و افتادم زمین و بعدش صدای جیغ زدن یک نفر بلند شد، دیدم جونگکوک بود که جیغ زد، چون دمش لگد کرده بودم:
-دم نازنینمممممم
- ببخشید اصلا حواسم نبود
- حداقل وقتی جلوت رو نگاه میکنی یه نگاهی به پایین هم بنداز، الان چجوری شنا کنم
- خب میخوای پماد بزنم یا ماساژش بدم؟
-باشه، فقط امیدوارم درد نداشته باشه
کشون کشون بردمش داخل اتاق:
-چقدر سنگینی
- به هر حال یه مرد عضله ایم
چشم غره رفتم و انداختمش رو تخت:
-آخ، بابا اِ، یچیزی هم میگیم جنبه نداری
دمش رو گرفتم و صاف کردم و صدای قلنجش اومد
-آیییی
دمش رو ماساژ دادم و بعد از ۱۵ دقیقه تونست دمش رو تکون بده:
-خوبه؟
-آره ممنون
- حالا باید یادبگیری بتونی سرپا باشی
- من دم دارم، پا ندارم
- به هر حال باید یجوری تو رو مخفی کنم
- راست میگی
- پس بلند شو و وایستا
دستش رو گرفتم و بلندش کردم که از اون طرف افتاد، باز دوباره بلندش کردم و این دفعه سر خورد.
چند بار تکرار شد و هی میوفتاد
بعد از چند بار بالاخره تونست وایسته اما نزدیک بود دوباره بیوفته که دستام رو دور کمرش گرفتم و نگهش داشتم، اون هم دستاشو گذاشت رو شونه هام کرد
بعد از دو ثانیه به هم نگاه کردن دستامو برداشتم که افتاد زمین:
-آی، حالا من رو گرفته بودی، نگهم میداشتی
- از خدات هم باشه من تو رو گرفته بودم، بلند شو دوباره تمرین کنیم
- برای امروز کافیه، به اندازه کافی کبود شدم، بریم ناهار بخوریم من گشنمه
- باشه
حدود چهار روز تمرین کردیم تا بتونه بدون افتادن وایسته
رو صندلی کنار لبه کشتی نشسته بودم و دیدم با پریدن اومد و کنارم نشست:
- خوش به حالت که پا داری، هم میتونی تو آب شنا کنی هم رو خشکی راه بری
- اوهوم، ببینم معجون جادویی نداری که بتونه تو رو به آدم تبدیل کنه؟
-معجون جادویی چیه؟
- هیچی فقط فکر کنم همه چی داخل قصه ها بوده و واقعیت نداره
- چند روز مونده تا رسیدن به ساحل؟
-حدود سه روز
- اگر بخوای میتونی فردا لباس های نمی دونم چی چی رو بپوشی و ببرمت زیر آب رو نشونت بدم
- لباس غواصی
-حالا همون
- باشه میام
- عالیه، پس شب خوش
ویو یونجو:
یه قورباغه رو پاهام نشسته بود، جیغ زنان از اتاق پریدم بیرون که عموم رو دیدم داره خودشو کنترل میکنه تا نخنده
-شما اینو انداختید؟
-بیدار نمیشدی گفتم شاید با بزاق غورباغه بیدار بشی
- اییییی
صورتم رو با صابون و هر چی دم دستم اومد شستم و نشستم تا صبحونه بخورم
کاسه برنج رو برداشتم و داخلش کلی برنج ریختم و با بقیه مخلفات شروع کردم به خوردن
بعد از خوردن پنج کاسه نفس عمیق کشیدم:
-آخیش، بالاخره سیر شدم
عموم و بقیه با تعجب بهم خیره شده بودن
لبخند ضایعی زدم و رفتم بیرون تا دنبال جونگکوک بگردم. همین که قدم اول رو گذاشتم بیرون پام رو یچیزی و افتادم زمین و بعدش صدای جیغ زدن یک نفر بلند شد، دیدم جونگکوک بود که جیغ زد، چون دمش لگد کرده بودم:
-دم نازنینمممممم
- ببخشید اصلا حواسم نبود
- حداقل وقتی جلوت رو نگاه میکنی یه نگاهی به پایین هم بنداز، الان چجوری شنا کنم
- خب میخوای پماد بزنم یا ماساژش بدم؟
-باشه، فقط امیدوارم درد نداشته باشه
کشون کشون بردمش داخل اتاق:
-چقدر سنگینی
- به هر حال یه مرد عضله ایم
چشم غره رفتم و انداختمش رو تخت:
-آخ، بابا اِ، یچیزی هم میگیم جنبه نداری
دمش رو گرفتم و صاف کردم و صدای قلنجش اومد
-آیییی
دمش رو ماساژ دادم و بعد از ۱۵ دقیقه تونست دمش رو تکون بده:
-خوبه؟
-آره ممنون
- حالا باید یادبگیری بتونی سرپا باشی
- من دم دارم، پا ندارم
- به هر حال باید یجوری تو رو مخفی کنم
- راست میگی
- پس بلند شو و وایستا
دستش رو گرفتم و بلندش کردم که از اون طرف افتاد، باز دوباره بلندش کردم و این دفعه سر خورد.
چند بار تکرار شد و هی میوفتاد
بعد از چند بار بالاخره تونست وایسته اما نزدیک بود دوباره بیوفته که دستام رو دور کمرش گرفتم و نگهش داشتم، اون هم دستاشو گذاشت رو شونه هام کرد
بعد از دو ثانیه به هم نگاه کردن دستامو برداشتم که افتاد زمین:
-آی، حالا من رو گرفته بودی، نگهم میداشتی
- از خدات هم باشه من تو رو گرفته بودم، بلند شو دوباره تمرین کنیم
- برای امروز کافیه، به اندازه کافی کبود شدم، بریم ناهار بخوریم من گشنمه
- باشه
حدود چهار روز تمرین کردیم تا بتونه بدون افتادن وایسته
رو صندلی کنار لبه کشتی نشسته بودم و دیدم با پریدن اومد و کنارم نشست:
- خوش به حالت که پا داری، هم میتونی تو آب شنا کنی هم رو خشکی راه بری
- اوهوم، ببینم معجون جادویی نداری که بتونه تو رو به آدم تبدیل کنه؟
-معجون جادویی چیه؟
- هیچی فقط فکر کنم همه چی داخل قصه ها بوده و واقعیت نداره
- چند روز مونده تا رسیدن به ساحل؟
-حدود سه روز
- اگر بخوای میتونی فردا لباس های نمی دونم چی چی رو بپوشی و ببرمت زیر آب رو نشونت بدم
- لباس غواصی
-حالا همون
- باشه میام
- عالیه، پس شب خوش
۲.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.