رمان اتسوشی و اکوتاگاوا
خوب بریم ادامه
پارت ❷
.
.
.
از دید اکوتاگاوا
وقتی اتسوشی یک قدم عقب رفت فکر کنم من تنها کسیم که متوجه ترسش شدم چون بقیه خیلی بخیال بودن
اتسوشی : ن. نانی؟( ترجمه : چ. چی؟ )
بعد گفتن این حرف رفت تو فکر
دازای : اتسوشی...کون؟ ( با نگرانی و تعجب)
چویا : هوی اتسوشی؟
بقیه هم با تعجب و نگرانی داشتن نگاه میکردن
منم دیگه حال این سوسولبازیا رو نداشتم پس رفتم جلو و خم شدم از شونه هاش تکونش دادم
اکوتاگاوا : اتسوشی ؟
مثل اینکه تازه به خودش اومده باشه کمی ترسید
اتسوشی: ا.. اکوتاگاوا ف. فکر کنم بدونم ک. کاره ک.ی بو. ده ( ترجمه 😁: اکوتاگاوا فکر کنم بدونم کار کی بوده )
بعد گفتن ای جمله ازش فاصله گرفتم و با همه منتظر نگاهش کردیم که احساس کردم بی حال شد به گردنش نگاه کردم از تعجب کم مونده بود شاخ بر بیارم ورم کرده بود؟ یعنی چی؟ رنگش پریده بود و گردنش ورم کرده بود رنگ پریدن بعید میدونم بخواطر ترس بوده باشه
اتسوشی : الماس سیاه ( اسم سازمانی که افتاده دنبال اتسوشی )
زمزمه وار گفت ولی شنیده میشد که یهو
.
از دید اتسوشی
اتسوشی: ا.. اکوتاگاوا ف. فکر کنم بدونم ک. کاره ک.ی بو. ده
بعد گفتن حرفم ازم فاصله گرفت و با بقیه با نگاه منتظر بهم زل زدن وای احساس میکنم به زور دارم روی پاهام وایمیسم حالم خیلی بد شد
اتسوشی : الماس سیاه
دیگه نتونستم وزن خودمو تحمل کنم و دیگه داشتم می افتادم
ً
از دید اکوتاگاوا
یهو داشت می افتاد پس سریع گفتم
اکوتاگاوا: راشامون
راشامون رفت سمت شکمش تا بگیرتش ولی یه چیزی توجهم رو جلب کرد اون محکم شکمشو گرفته بود تا از راشامون در برابرش محافظت کنه بعد اینکه راشامون گرفتش انگار خیالش راحت شد و بلاخره اروم گرفت رفتم سمتش موها شو کنار زدن تا ورم گردنشو ببینم
موری : گردنش ورم کرده؟
دازای سان و چویا اومدن پیشم
دازای سان : امممممم عجیبه
چویا : اره ورم کرده
رئیس اژانس : چی باعث ورم شده
اکوتاگاوا : سوزن!!
.
.
.
دستم شیکست
شما هم حمایت کنید گناه دارم به خدا 🥺
درخواستی داشتید بگید🥺🍭
پارت ❷
.
.
.
از دید اکوتاگاوا
وقتی اتسوشی یک قدم عقب رفت فکر کنم من تنها کسیم که متوجه ترسش شدم چون بقیه خیلی بخیال بودن
اتسوشی : ن. نانی؟( ترجمه : چ. چی؟ )
بعد گفتن این حرف رفت تو فکر
دازای : اتسوشی...کون؟ ( با نگرانی و تعجب)
چویا : هوی اتسوشی؟
بقیه هم با تعجب و نگرانی داشتن نگاه میکردن
منم دیگه حال این سوسولبازیا رو نداشتم پس رفتم جلو و خم شدم از شونه هاش تکونش دادم
اکوتاگاوا : اتسوشی ؟
مثل اینکه تازه به خودش اومده باشه کمی ترسید
اتسوشی: ا.. اکوتاگاوا ف. فکر کنم بدونم ک. کاره ک.ی بو. ده ( ترجمه 😁: اکوتاگاوا فکر کنم بدونم کار کی بوده )
بعد گفتن ای جمله ازش فاصله گرفتم و با همه منتظر نگاهش کردیم که احساس کردم بی حال شد به گردنش نگاه کردم از تعجب کم مونده بود شاخ بر بیارم ورم کرده بود؟ یعنی چی؟ رنگش پریده بود و گردنش ورم کرده بود رنگ پریدن بعید میدونم بخواطر ترس بوده باشه
اتسوشی : الماس سیاه ( اسم سازمانی که افتاده دنبال اتسوشی )
زمزمه وار گفت ولی شنیده میشد که یهو
.
از دید اتسوشی
اتسوشی: ا.. اکوتاگاوا ف. فکر کنم بدونم ک. کاره ک.ی بو. ده
بعد گفتن حرفم ازم فاصله گرفت و با بقیه با نگاه منتظر بهم زل زدن وای احساس میکنم به زور دارم روی پاهام وایمیسم حالم خیلی بد شد
اتسوشی : الماس سیاه
دیگه نتونستم وزن خودمو تحمل کنم و دیگه داشتم می افتادم
ً
از دید اکوتاگاوا
یهو داشت می افتاد پس سریع گفتم
اکوتاگاوا: راشامون
راشامون رفت سمت شکمش تا بگیرتش ولی یه چیزی توجهم رو جلب کرد اون محکم شکمشو گرفته بود تا از راشامون در برابرش محافظت کنه بعد اینکه راشامون گرفتش انگار خیالش راحت شد و بلاخره اروم گرفت رفتم سمتش موها شو کنار زدن تا ورم گردنشو ببینم
موری : گردنش ورم کرده؟
دازای سان و چویا اومدن پیشم
دازای سان : امممممم عجیبه
چویا : اره ورم کرده
رئیس اژانس : چی باعث ورم شده
اکوتاگاوا : سوزن!!
.
.
.
دستم شیکست
شما هم حمایت کنید گناه دارم به خدا 🥺
درخواستی داشتید بگید🥺🍭
۵.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.