رمان حامی
رمان حامی
پارت 21 م
خب 2 روز بعد اون ماجراها میگذره
و عسل اومد خونه و خداروشکر
همه حالشون خوب بود.
ی روز تو خونه مثل همیشه
عسل و باران داشتن موزیک جدید
حامیمو درست میکردن
باران گیتار میزد
علیرضا پیانو
حامیم میخوند
عسل هم داشت
موزیکو با کامپیوتر
تنظیم و ظبط میکرد.....
فرید( در خلوت خودش در اشپزخونه ):
هعی خدا بیا این علیرضا و منم
که مثل همیشه سینگل به گوریم
والا بخدا معلوم نیست این حامیمم
که عاشق شد و رفت دیگه از دستمون
هعی پوففف.... باید یکیو پیدا کنم
برای خودم
علیرضا هم برا خودش پیدا میکنه دیگه 😂:/
اره باید همین کارو کنم
پاشم برم بیرون یکیو پیدا کنم اصن
خب کار حامیم و علیرضا و عسل و باران
تموم شد و موزیک اماده ی پخش بود
علیرضا رفتش توی اشپزخونه
علیرضا؛
بچه ها کسی فریدو ندیده؟!
تو اشپزخونه که نیست اصن؟
حامیم؛
وای خدا از دست این فرید
حتما رفته بیرون الان بهش زنگ میزنم
علیرضا؛
اوکی زنگ بزن
حامیم ( خطاب به فرید):
سلام فرید اقا
شما نمیگی میری جایی
ما حواسمون پرت میشه داداش؟
فرید:
سلام داداشی😂😚
عم هیچی اومدم یکم بیرون
بگردم خوراکی ای چیزی بگیرم
برای خونه
حامیم:
وای خدا، باشه موفق باشی😂🥲
فرید:
اوکی مرسی بای🥲✨
حامیم:
رفته بیرون اقا.....
علیرضا:
پوفف، والا خوراکی که داشتیم
برا چی رفته؟ 🗿
عسل:
بچه ها بیخیال حالا😂✨
میرم براتون ی چایی درست میکنم
حالشو ببرید🥲🗿😂
علیرضا؛
برای من قهوه لطفاا! 😂
عسل:
اوکی برای شما خاصه😂🥲
حامیم:
ای باباااااا🥶😂
علیرضا:
اوه اوه غیرتش زد بالا😌😂😂
حامیم:
علیرضا بخدا خفت میکنم😂😂
(شوخی )
علیرضا:
غلط کردی خفم کنی😂🔪
حامیم:
😂😂😂
عسل:
😂😂😂😂
باران:
😂😂😂😂
این داستان ادامه دارد🥲✨
پارت 21 م
خب 2 روز بعد اون ماجراها میگذره
و عسل اومد خونه و خداروشکر
همه حالشون خوب بود.
ی روز تو خونه مثل همیشه
عسل و باران داشتن موزیک جدید
حامیمو درست میکردن
باران گیتار میزد
علیرضا پیانو
حامیم میخوند
عسل هم داشت
موزیکو با کامپیوتر
تنظیم و ظبط میکرد.....
فرید( در خلوت خودش در اشپزخونه ):
هعی خدا بیا این علیرضا و منم
که مثل همیشه سینگل به گوریم
والا بخدا معلوم نیست این حامیمم
که عاشق شد و رفت دیگه از دستمون
هعی پوففف.... باید یکیو پیدا کنم
برای خودم
علیرضا هم برا خودش پیدا میکنه دیگه 😂:/
اره باید همین کارو کنم
پاشم برم بیرون یکیو پیدا کنم اصن
خب کار حامیم و علیرضا و عسل و باران
تموم شد و موزیک اماده ی پخش بود
علیرضا رفتش توی اشپزخونه
علیرضا؛
بچه ها کسی فریدو ندیده؟!
تو اشپزخونه که نیست اصن؟
حامیم؛
وای خدا از دست این فرید
حتما رفته بیرون الان بهش زنگ میزنم
علیرضا؛
اوکی زنگ بزن
حامیم ( خطاب به فرید):
سلام فرید اقا
شما نمیگی میری جایی
ما حواسمون پرت میشه داداش؟
فرید:
سلام داداشی😂😚
عم هیچی اومدم یکم بیرون
بگردم خوراکی ای چیزی بگیرم
برای خونه
حامیم:
وای خدا، باشه موفق باشی😂🥲
فرید:
اوکی مرسی بای🥲✨
حامیم:
رفته بیرون اقا.....
علیرضا:
پوفف، والا خوراکی که داشتیم
برا چی رفته؟ 🗿
عسل:
بچه ها بیخیال حالا😂✨
میرم براتون ی چایی درست میکنم
حالشو ببرید🥲🗿😂
علیرضا؛
برای من قهوه لطفاا! 😂
عسل:
اوکی برای شما خاصه😂🥲
حامیم:
ای باباااااا🥶😂
علیرضا:
اوه اوه غیرتش زد بالا😌😂😂
حامیم:
علیرضا بخدا خفت میکنم😂😂
(شوخی )
علیرضا:
غلط کردی خفم کنی😂🔪
حامیم:
😂😂😂
عسل:
😂😂😂😂
باران:
😂😂😂😂
این داستان ادامه دارد🥲✨
۳.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.