21 Part
سرباز: رز؟
زبونم قفل شده بود. چیزی نمیگفتم.
رز: اممم...
چیزی که روی صورتش بود رو برداشت. جین بلند شد تا بیاد سمتم ولی علامت دادم که همونجا بمونه. نباید خودش رو نشون میداد.
رز: چی؟
سرباز: اینجا چه چه خبره؟
رز: من این رو باید ازت بپرسم.
سرباز: تو یه خدمتکاری؟
رز: به نظرم تو اول جواب بده. لباس دشمن تنته.
سرباز: آره من به نظام اونا ملحق شدم.
رز: خیانتکار بیچاره
میخواستم برم که دستم رو گرفت.
سرباز: دلم برات تنگ شده. بزار ببینمت.
رز: تو یه خیانتکاری. من باهات حرفی ندارم.
سرباز: رز خواهش میکنم.
رز: خواهش میکنی چی؟ برای چی صبر کنم تا به حرفات گوش کنم.
سرباز: برات توضیح میدم. صبر داشته باش. نمیدونستم توی قصر کار میکنی.
رز: توی قصر کار نمیکنم.
سرباز: پس چرا اینجایی؟
رز: من با شاهزاده ازدواج کردم.
سرباز: هانننننن؟
رز: بله پدر جنابعالی منو مجبور به این کار کرد.
سرباز: پدر هردوتامون.
رز: اون برای من پدر نبود.
سرباز: باشه
رز: الان هم دیگه ازدواج کردم.
سرباز: شاهزاده کجاست؟
رز: چرا چنین سوالی میپرسی؟
سرباز: فقط میخوام بدونم.
رز: دروغگو من تورو بزرگ کردم.
سرباز: تو که گفتی ازدواج اجباری. قول میدم بعد از فروختن شاهزاده، پول زیادی به جیب بزنیم.
دستمو بلند کردم و بهش یه سیلی زدم.
سرباز: چرا اینکارو میکنی؟ ( داد )
رز: آروم
سرباز: رز. به من نگاه کن. تو ازم متنفری؟
رز: آره ازت متنفرم. قبلش نه ولی حالا چرا.
اومد جلو و محکم بغلم کرد.
سرباز: خواهش میکنم من رو ببخش.
رز: بابت چی؟ وطن فروش بودنت یا خرید و فروش آدما یا همکاری با دشمن؟
سرباز: بابت همه چیز من رو ببخش.
رز: بیا با ما فرار کن.
...
لایک
♥️
زبونم قفل شده بود. چیزی نمیگفتم.
رز: اممم...
چیزی که روی صورتش بود رو برداشت. جین بلند شد تا بیاد سمتم ولی علامت دادم که همونجا بمونه. نباید خودش رو نشون میداد.
رز: چی؟
سرباز: اینجا چه چه خبره؟
رز: من این رو باید ازت بپرسم.
سرباز: تو یه خدمتکاری؟
رز: به نظرم تو اول جواب بده. لباس دشمن تنته.
سرباز: آره من به نظام اونا ملحق شدم.
رز: خیانتکار بیچاره
میخواستم برم که دستم رو گرفت.
سرباز: دلم برات تنگ شده. بزار ببینمت.
رز: تو یه خیانتکاری. من باهات حرفی ندارم.
سرباز: رز خواهش میکنم.
رز: خواهش میکنی چی؟ برای چی صبر کنم تا به حرفات گوش کنم.
سرباز: برات توضیح میدم. صبر داشته باش. نمیدونستم توی قصر کار میکنی.
رز: توی قصر کار نمیکنم.
سرباز: پس چرا اینجایی؟
رز: من با شاهزاده ازدواج کردم.
سرباز: هانننننن؟
رز: بله پدر جنابعالی منو مجبور به این کار کرد.
سرباز: پدر هردوتامون.
رز: اون برای من پدر نبود.
سرباز: باشه
رز: الان هم دیگه ازدواج کردم.
سرباز: شاهزاده کجاست؟
رز: چرا چنین سوالی میپرسی؟
سرباز: فقط میخوام بدونم.
رز: دروغگو من تورو بزرگ کردم.
سرباز: تو که گفتی ازدواج اجباری. قول میدم بعد از فروختن شاهزاده، پول زیادی به جیب بزنیم.
دستمو بلند کردم و بهش یه سیلی زدم.
سرباز: چرا اینکارو میکنی؟ ( داد )
رز: آروم
سرباز: رز. به من نگاه کن. تو ازم متنفری؟
رز: آره ازت متنفرم. قبلش نه ولی حالا چرا.
اومد جلو و محکم بغلم کرد.
سرباز: خواهش میکنم من رو ببخش.
رز: بابت چی؟ وطن فروش بودنت یا خرید و فروش آدما یا همکاری با دشمن؟
سرباز: بابت همه چیز من رو ببخش.
رز: بیا با ما فرار کن.
...
لایک
♥️
۱۲.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.