* * زندگی متفاوت
🐾پارت 75
#paniz
چند هفته ای میگذشت رابطم با رضا خوب شده بود
و به این نتیجه رسیدم که من عاشقشم و دیوانه وار دوسش دارم انقدری که نگم
با هر نفسش
نگاهش
حرف زدنش
خنده اش
محبتاش
با همه چیش زندگی میکنم اصن فک نمیکردم عاشقش بشم فک میکردم اگه این انتقام تموم بشه منم ازش انتقام میگیرم و ازش نمیگزرم
ولی همه چی برعکس شده
دوس نداشتم خار تو پاش بره
ولی همش میترسیدم که پسم بزنه بگه دلم به حالت سوخت پیشت موندم
و این قضیه منو بیشتر میترسوند و من نمیتونستم به عشقم اعتراف کنم
قشنگ تو این چند روزه حسش میکردم رفتارش مث قبل نشده بود همش ردم میکرد بهونه میاورد
منم اینو گذاشتم به حساب اینکه سرش شلوغه بخاطر این قضیه گذشته و وقت نداره
با صدای دیانا به خودم اومدم
دیانا:پانیذغذا تو بخور دیگه سرد شد
نگاهی به بقیه کردم همه مشغول غذا خوردن بودن
پانیذ:نه دیانا جون من اشتها ندارم دستت درد نکنه
از سر میز پاشدم رفتم حیاط تا یکم هوا بخوررم نشستم تو الاچیق به این فک میکردم که یعنی رضا ها هم منو دوس داره
تو همین فکرا بودم که دیانا اومد کنارم نشست
دیانا: دختر تو اصن معلومه چت شده چرا حالت گرفته اس
من که با دیانا رو درواسی نداشتم
پانیذ:یکمم گرفته ام همش میترسم احساس میکنم وقتی به رضا بگم عاشقشم پسم بزنه بگه تو یه هوس بودی تو این چند روز در حد سلام احوال پرسی بودیم دیگه شبا تو بغلش نمیخابم همش فک میکنم ساحل داره منو ازش جدا میکنه یا اصن من توهم میزنم نمیدونم چم شده ولی هر چی که هست این ارامش قبل از طوفانه و من خیلی میترسم دیانا
دیانا شونه هام بغل کرد منو بخودش چسبوند و سرم رو سینش گذاشتم اشکایی
که نمیدونم که اومده بودن سرازیر میشدن
چشمم خورد به رضایی که نگاهی بهم کرد و سوار ماشینش شد و رفت
این حالم خیلی خراب میکرد
پانیذ:دیدی حالا (بغض گریه)
دیانا:خودم باهاش حرف میزنم قربونت برم حالا اشکاتم پاک کن ساحل داره میاد
اشکام تند تند پاک کردم که ساحل هم نشست کنارمون
ساحل :دخترا چطورین
دیانا:میبینی که خوبیم (سرد)
ساحل:عهه دیاناجوننن اینجوری نگو من قرار عروستون بشم بعدشم اینجوری رضا خوشش نمیاد درباره ی زنش اینجوری حرف بزنی
با حرفاش انگار یه خنجر فرو کردن تو قلبم مگه رصا به من نمیگت تو خانم منی من اون ساحل چرا باید دوست داشته باشم مگه خود رضا اینارو نمیگفت الان چی فرق کرده اشکام حلقه زد و وقتی دیانا حال منو دید با تشره
دیانا:ساحل میبندی یا ببندم هومم
دیگه تحمل نداشتم اون فضای سنگین رو سریع بلند شدم رفتم تو اتاقم
در بستم نشستم زمین
پاهام بغل کردم ساحل چی میگفت چه عروسی چه زنی اصن که رضا انتخابش کرد اگه واقعا انتخاب کرده باشه چی من دیونه میشم داغون میشم
نه نه این امکان نداره
اینم پارت جدید ببخشید دیر دادم
#paniz
چند هفته ای میگذشت رابطم با رضا خوب شده بود
و به این نتیجه رسیدم که من عاشقشم و دیوانه وار دوسش دارم انقدری که نگم
با هر نفسش
نگاهش
حرف زدنش
خنده اش
محبتاش
با همه چیش زندگی میکنم اصن فک نمیکردم عاشقش بشم فک میکردم اگه این انتقام تموم بشه منم ازش انتقام میگیرم و ازش نمیگزرم
ولی همه چی برعکس شده
دوس نداشتم خار تو پاش بره
ولی همش میترسیدم که پسم بزنه بگه دلم به حالت سوخت پیشت موندم
و این قضیه منو بیشتر میترسوند و من نمیتونستم به عشقم اعتراف کنم
قشنگ تو این چند روزه حسش میکردم رفتارش مث قبل نشده بود همش ردم میکرد بهونه میاورد
منم اینو گذاشتم به حساب اینکه سرش شلوغه بخاطر این قضیه گذشته و وقت نداره
با صدای دیانا به خودم اومدم
دیانا:پانیذغذا تو بخور دیگه سرد شد
نگاهی به بقیه کردم همه مشغول غذا خوردن بودن
پانیذ:نه دیانا جون من اشتها ندارم دستت درد نکنه
از سر میز پاشدم رفتم حیاط تا یکم هوا بخوررم نشستم تو الاچیق به این فک میکردم که یعنی رضا ها هم منو دوس داره
تو همین فکرا بودم که دیانا اومد کنارم نشست
دیانا: دختر تو اصن معلومه چت شده چرا حالت گرفته اس
من که با دیانا رو درواسی نداشتم
پانیذ:یکمم گرفته ام همش میترسم احساس میکنم وقتی به رضا بگم عاشقشم پسم بزنه بگه تو یه هوس بودی تو این چند روز در حد سلام احوال پرسی بودیم دیگه شبا تو بغلش نمیخابم همش فک میکنم ساحل داره منو ازش جدا میکنه یا اصن من توهم میزنم نمیدونم چم شده ولی هر چی که هست این ارامش قبل از طوفانه و من خیلی میترسم دیانا
دیانا شونه هام بغل کرد منو بخودش چسبوند و سرم رو سینش گذاشتم اشکایی
که نمیدونم که اومده بودن سرازیر میشدن
چشمم خورد به رضایی که نگاهی بهم کرد و سوار ماشینش شد و رفت
این حالم خیلی خراب میکرد
پانیذ:دیدی حالا (بغض گریه)
دیانا:خودم باهاش حرف میزنم قربونت برم حالا اشکاتم پاک کن ساحل داره میاد
اشکام تند تند پاک کردم که ساحل هم نشست کنارمون
ساحل :دخترا چطورین
دیانا:میبینی که خوبیم (سرد)
ساحل:عهه دیاناجوننن اینجوری نگو من قرار عروستون بشم بعدشم اینجوری رضا خوشش نمیاد درباره ی زنش اینجوری حرف بزنی
با حرفاش انگار یه خنجر فرو کردن تو قلبم مگه رصا به من نمیگت تو خانم منی من اون ساحل چرا باید دوست داشته باشم مگه خود رضا اینارو نمیگفت الان چی فرق کرده اشکام حلقه زد و وقتی دیانا حال منو دید با تشره
دیانا:ساحل میبندی یا ببندم هومم
دیگه تحمل نداشتم اون فضای سنگین رو سریع بلند شدم رفتم تو اتاقم
در بستم نشستم زمین
پاهام بغل کردم ساحل چی میگفت چه عروسی چه زنی اصن که رضا انتخابش کرد اگه واقعا انتخاب کرده باشه چی من دیونه میشم داغون میشم
نه نه این امکان نداره
اینم پارت جدید ببخشید دیر دادم
۱۱.۶k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.