p9
از دانشگاه رفتم بیرون و برگشتم خونه
(فردا کلاس)
امروز یساعت زودتر رفتم تا برم پیش تهیونگ، وارد دانشگاه شدمو رفتم بالا طبقه پنجم بودم که پیداش کردم
ات: سلام
تهیونگ: سلام... اومدی؟
ات: نه تو راهم
تهیونگ:(خنده)
ات: حوصلم سر رفته
تهیونگ: خب چیکار کنم
ات: نمیدونم یکاری کن حوصلم برگرده
تهیونگ: میخوای بیای خونم؟
ات: اوهوم
تهیونگ: باشه
بعد از اون حرفش چیزی نفهمیدم و سیاهی *
وقتی بهوش اومدم تو خونش بودم
ات: من چقدر بیهوش بودم؟
تهیونگ: ده دقیقه ای میشه
ات: اها
تهیونگ: دنبالم بیا
رفتم دنبالش داشت میرفت تو یه اتاق که انگار درش تو کمد بود
ات: اینجا کجاست؟
تهیونگ : اتاق کارم
ات: اتاق کارت؟ مگه تو کارم میکنی؟
تهیونگ:برای بررسی توهمات و طبقات ساختمون
ات: اها... میگم تو از اینجا بیرونم میری؟
تهیونگ: علاقه ای به بیرون رفتن ندارم... ولی میتونم برم
ات: اها
تهیونگ: راستی تو چند سالته؟
ات: ۱۹ تو چطور؟
تهیونگ: ۲۷
ات: اها... پس هشت سال ازم بزرگتری
تهیونگ: اوهوم
ات: صبر کن... تو از یه سال پیش اینجایی؟
تهیونگ: نه... از دو سال پیش اما یه سال پیش کارمو شروع کردمو...
ات: ترسوندیشون؟
تهیونگ:(خنده) اره
ات: تو اینجا تنهایی؟
تهیونگ: نه... با وجود تو
ات:(لبخند) من دیگه باید برم کلاسمون شروع میشه
تهیونگ: باشه خدافظ
یه لحظه سرم گیج رفت وقتی همه چیز واضح شد پایین پله ها بودم، رفتم تو کلاس پیش بچه ها اقای سارام بعد از پنج دقیقه اومد
سارام: های گایز اریو ردی تو استارت
بچه ها: یس
سارام: اوکی لتس ستارت
شروع کردن درس دادن
بعد از اینکه وقت استراحت شد با دوستامون نشسته بودیم تو محوطه ی دانشگاه و حرف میزدیم
تهیونگ ویو *
رفته بودم رو پشت بوم دانشگاهو و از دور اتو میدیدم یمدته احساس عجیبی نسبت بهش دارم، وقتی میبینمش قلبم تند تر میزنه و احساس ارامش دارم... شاید... شاید این عشقه... یعنی من عاشق یه انسان شدم؟
ات ویو *
بچه ها داشتن حرف میزدن ولی حواس من پیش اونا نبود... داشتم به تهیونگ فکر می کردم، وقتی میبینمش حس خوبی دارم... وقتی میخنده.... اون لبخند های مستطیلیش حس خوبی بهم میده
یعنی... یعنی من عاشق شدم؟ یعنی جواب سوال اون شب تهیونگ بود؟
جیسو: ات حواست کجاست؟
ات: ها...چیه... حواسم پیش شما
مین جون: بچه ها اقای سارام صدامون میزنه بیاین سر کلاس
همه: باشه
ادامه دارد...
شرط
۱۲لایک
۸ کامنت
(فردا کلاس)
امروز یساعت زودتر رفتم تا برم پیش تهیونگ، وارد دانشگاه شدمو رفتم بالا طبقه پنجم بودم که پیداش کردم
ات: سلام
تهیونگ: سلام... اومدی؟
ات: نه تو راهم
تهیونگ:(خنده)
ات: حوصلم سر رفته
تهیونگ: خب چیکار کنم
ات: نمیدونم یکاری کن حوصلم برگرده
تهیونگ: میخوای بیای خونم؟
ات: اوهوم
تهیونگ: باشه
بعد از اون حرفش چیزی نفهمیدم و سیاهی *
وقتی بهوش اومدم تو خونش بودم
ات: من چقدر بیهوش بودم؟
تهیونگ: ده دقیقه ای میشه
ات: اها
تهیونگ: دنبالم بیا
رفتم دنبالش داشت میرفت تو یه اتاق که انگار درش تو کمد بود
ات: اینجا کجاست؟
تهیونگ : اتاق کارم
ات: اتاق کارت؟ مگه تو کارم میکنی؟
تهیونگ:برای بررسی توهمات و طبقات ساختمون
ات: اها... میگم تو از اینجا بیرونم میری؟
تهیونگ: علاقه ای به بیرون رفتن ندارم... ولی میتونم برم
ات: اها
تهیونگ: راستی تو چند سالته؟
ات: ۱۹ تو چطور؟
تهیونگ: ۲۷
ات: اها... پس هشت سال ازم بزرگتری
تهیونگ: اوهوم
ات: صبر کن... تو از یه سال پیش اینجایی؟
تهیونگ: نه... از دو سال پیش اما یه سال پیش کارمو شروع کردمو...
ات: ترسوندیشون؟
تهیونگ:(خنده) اره
ات: تو اینجا تنهایی؟
تهیونگ: نه... با وجود تو
ات:(لبخند) من دیگه باید برم کلاسمون شروع میشه
تهیونگ: باشه خدافظ
یه لحظه سرم گیج رفت وقتی همه چیز واضح شد پایین پله ها بودم، رفتم تو کلاس پیش بچه ها اقای سارام بعد از پنج دقیقه اومد
سارام: های گایز اریو ردی تو استارت
بچه ها: یس
سارام: اوکی لتس ستارت
شروع کردن درس دادن
بعد از اینکه وقت استراحت شد با دوستامون نشسته بودیم تو محوطه ی دانشگاه و حرف میزدیم
تهیونگ ویو *
رفته بودم رو پشت بوم دانشگاهو و از دور اتو میدیدم یمدته احساس عجیبی نسبت بهش دارم، وقتی میبینمش قلبم تند تر میزنه و احساس ارامش دارم... شاید... شاید این عشقه... یعنی من عاشق یه انسان شدم؟
ات ویو *
بچه ها داشتن حرف میزدن ولی حواس من پیش اونا نبود... داشتم به تهیونگ فکر می کردم، وقتی میبینمش حس خوبی دارم... وقتی میخنده.... اون لبخند های مستطیلیش حس خوبی بهم میده
یعنی... یعنی من عاشق شدم؟ یعنی جواب سوال اون شب تهیونگ بود؟
جیسو: ات حواست کجاست؟
ات: ها...چیه... حواسم پیش شما
مین جون: بچه ها اقای سارام صدامون میزنه بیاین سر کلاس
همه: باشه
ادامه دارد...
شرط
۱۲لایک
۸ کامنت
۱۷.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.