now post
part 19✨🪐
ته:چیشده بود؟
لینا:هیچی داشت عکس میگرفت منم نزاشتم
ته:اهان
کوک:کارمون تموم شده بریم؟
لینا:بریم.
سوار شدیم و رسیدیم خونه
تقریبا یک ماهی گذشت و همون اتفاقا توی روز می افتاد و خبری از اون قاتلا هم نبود.
رفتار اعضا هم با من اندازه یه مورچه هم تغییر نکرده بود. زندگیم واقعا تو بد ترین حالت ممکن بود.
دلسا رو هم خیلی وقت بود ندیده بودم دلم واقعا براش تنگ شده بود.
همه چیز اروم بود تا وقتی که من یک روز مرخصی گرفتم که با دلسا برم بیرون تو خونه پیش هم بودیم و ساعت شش بعد از ظهر رفتیم بیرون. گشتیم و گشتیم و غذا خوردیم و خواستیم برگردیم خیلی دیر شده بود ساعت ۲شب بود.
رفتم بنزین بزنم که دیدم چند نفری دارن میان سمتم،اول توجهی بهشون نکردم ولی بعدش
(اسم اینایی که نزدیک لینا شدن هم عددی میگم)
۱:به بههه خانمم
لینا:شما؟
۳: بزار یچیزی نشونت بدم یادت میاد
پاچه شلوارشو زد بالا،نه همونی بود که اون روز تو پارکینگ بود و تیر خورد.
دلسا:خبب که چی،لینا اینا کین
در گوش دلسا اروم گفتم
لینا:دلسا بیین منو هر چیزی شد هر اتفاقی افتاد خیلی سوسکی میری یه جا قایم میشی و تا میتونی از اینجا دور میشی فهمیدی؟
دلسا:یعنی چی لینا! اینا کین؟
لینا:فهمیدی چی گفتم؟؟....
دلسا:با باشه
لینا:خب که چی الان شناختم
۳:افرین الانم اومدیم تسویه حساب
لینا:چه حسابی؟
۱:زخم روی پاش و برنامه ریزی دقیقی که کرده بودیم و تو خرابش کردی
لینا:زخم روی پاش که تقصیر من نبود ولی برنامه ریزیتون یه ذره ایراد داشت،اصلا چرا میخواید اونارو بکشید.
۲: بخاطر عشق و حال الانم بخاطر عشق و حال میخوام یه بلایی سرت بیاریم تا راحت تر بتونم اونارو نابود کنم.
با غرور و لبخند گفتم
لینا:عزیزم زیاد به خودت فشار نیار منم بخوام باهاتون بازی کنم دوتا نفس دیگه میکشید.
۳:اهان بعد اونوقت این دختر هم میتونه بازی کنه؟
دیگه عصبی شدم خط قرمزم رو رد کرده بود، دلسا خط قرمزم بود.
یه مشت زدم تو صورتش
لینا:حد خودتو بدون،یه انگشتتون بهش بخوره روزگار خودتون که هیچی تا چند نسل تون رو سیاه میکنم، پس حواستو جمع کن.
یکیشون اومد سمتم مشتش رو با ارنجم گرفتم و دستشو پیچوندم و به دلسا گفتم فرار کنه دلسا رفت و یکیشون دنبال دلسا رفت.
اون یکی تا خواست بیاد سمت شلنگ بنزین رو باز کردم و ریختم رو صورتش و شلنگ رو دور دست و کمر دومی بستم،و سوار موتور شدم و رفتم دنبال دلسا.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
لطفا با لایک و کامنتاتون بهم انرژی بدید.🫀
ته:چیشده بود؟
لینا:هیچی داشت عکس میگرفت منم نزاشتم
ته:اهان
کوک:کارمون تموم شده بریم؟
لینا:بریم.
سوار شدیم و رسیدیم خونه
تقریبا یک ماهی گذشت و همون اتفاقا توی روز می افتاد و خبری از اون قاتلا هم نبود.
رفتار اعضا هم با من اندازه یه مورچه هم تغییر نکرده بود. زندگیم واقعا تو بد ترین حالت ممکن بود.
دلسا رو هم خیلی وقت بود ندیده بودم دلم واقعا براش تنگ شده بود.
همه چیز اروم بود تا وقتی که من یک روز مرخصی گرفتم که با دلسا برم بیرون تو خونه پیش هم بودیم و ساعت شش بعد از ظهر رفتیم بیرون. گشتیم و گشتیم و غذا خوردیم و خواستیم برگردیم خیلی دیر شده بود ساعت ۲شب بود.
رفتم بنزین بزنم که دیدم چند نفری دارن میان سمتم،اول توجهی بهشون نکردم ولی بعدش
(اسم اینایی که نزدیک لینا شدن هم عددی میگم)
۱:به بههه خانمم
لینا:شما؟
۳: بزار یچیزی نشونت بدم یادت میاد
پاچه شلوارشو زد بالا،نه همونی بود که اون روز تو پارکینگ بود و تیر خورد.
دلسا:خبب که چی،لینا اینا کین
در گوش دلسا اروم گفتم
لینا:دلسا بیین منو هر چیزی شد هر اتفاقی افتاد خیلی سوسکی میری یه جا قایم میشی و تا میتونی از اینجا دور میشی فهمیدی؟
دلسا:یعنی چی لینا! اینا کین؟
لینا:فهمیدی چی گفتم؟؟....
دلسا:با باشه
لینا:خب که چی الان شناختم
۳:افرین الانم اومدیم تسویه حساب
لینا:چه حسابی؟
۱:زخم روی پاش و برنامه ریزی دقیقی که کرده بودیم و تو خرابش کردی
لینا:زخم روی پاش که تقصیر من نبود ولی برنامه ریزیتون یه ذره ایراد داشت،اصلا چرا میخواید اونارو بکشید.
۲: بخاطر عشق و حال الانم بخاطر عشق و حال میخوام یه بلایی سرت بیاریم تا راحت تر بتونم اونارو نابود کنم.
با غرور و لبخند گفتم
لینا:عزیزم زیاد به خودت فشار نیار منم بخوام باهاتون بازی کنم دوتا نفس دیگه میکشید.
۳:اهان بعد اونوقت این دختر هم میتونه بازی کنه؟
دیگه عصبی شدم خط قرمزم رو رد کرده بود، دلسا خط قرمزم بود.
یه مشت زدم تو صورتش
لینا:حد خودتو بدون،یه انگشتتون بهش بخوره روزگار خودتون که هیچی تا چند نسل تون رو سیاه میکنم، پس حواستو جمع کن.
یکیشون اومد سمتم مشتش رو با ارنجم گرفتم و دستشو پیچوندم و به دلسا گفتم فرار کنه دلسا رفت و یکیشون دنبال دلسا رفت.
اون یکی تا خواست بیاد سمت شلنگ بنزین رو باز کردم و ریختم رو صورتش و شلنگ رو دور دست و کمر دومی بستم،و سوار موتور شدم و رفتم دنبال دلسا.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
لطفا با لایک و کامنتاتون بهم انرژی بدید.🫀
۳.۴k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.