U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_¹⁵ ^U
جانگشین: اوکی بریم(خنده)
جونگکوک: چته چرا میخندی
جانگشین: داشتین اون تو چیکار میکردین هوم؟ 😁😂
جونگکوک: باید بگم؟
جانگشین: مجبور نیستی😂
جونگکوک: میای بریم😐
جانگشین: ا.. اره بریم(درحال جر خوردن)
جونگکوک: الان از همین جا پرتت میکنم پایین
جانگشین: باشه بابا بی جنبه بیا بریم
جونگکوک: بی جنبه عمته
جانگشین: 😐
خلاصه جونگکوک رید به جانگشین و بعد باهم دیگه رفتن دور کارای باند و چند نفرو به جهنم فرستادن و بعدش رفتن شرکت و یسری پرونده با بابای ا.ت و جونگکوک مشورت کردن و.....
ا.ت ویو
ساعت ۵ و نیم عصر بود بلند شدم و رفتم حموم و بعد چند مین اومدم وقتی اومدم ارایشگر ها اومده بودن بهشون سلام کردم و رفتم و لباس پوشیدم و نشستم سر صندلیه میز ارایشم یکی از ارایش گر ها موهامو خشک میکرد و بعد داشت بهشون مدل میداد یکی دیگه هم داشت میکاپم میکرد یکی داشت پاهامو ماساژ میداد و یکی دیگه ناخن هامو پامو. درست میکرد......... ساعت ۷ و نیم بود کاملا اماده بودم که صدای در اومد اجازه ی ورود دادم که مامانم و زن عموم وارد اتاق شدن با ورود اونا ارایش گر ها بیرون رفتن
م.ا: ش.. شبیه ماه شدی(بغض)
م.ک: چقدر خوشگل شدی ا.تم
ا.ت: مرسی... عه مامان گریه نکن ارایشت خراب میشه
م.ا: کی فکرشو میکرد ا.ت کوچولومون انقدر زود قراره ازدواج کنه(گریه از شادی)
م/ک: منم هنوز باور نکردم(بغض)
ا.ت: اوفف مامان، زن عمو الان گریه میکنم ارایشم خراب میشه(بغض)
م.ا: باشه باشه
اشکاشونو پاک کردن
م/ک: خب عروس خانم مهمونا اومدن اجازه میدید اقا داماد ببیننتون؟
ا.ت: اوهوم(لبخند)
که جونگکوک وارد اتاق شد هردو با دیدن هم ماتشون برد انقدر که جذاب شده بودن ا.ت توی دلش داشت میگفت که چقدر جذاب شده و جونگکوکی که با عشق نگاه میکنه و فقط میگه ارزوم داره براورده میشه
جونگکوک: خیلی خوشگل شدی
ا.ت: توهم همینطور
جونگکوک چند قدم طرف ا.ت رفت و دستشو جلوش دراز کرد ا.ت دستشو توی دست جونگکوک گذاشت و باهم دیگه از اتاق بیرون اومدن و اروم از پله ها پایین میرفتن مامان هاشون هم از پله های سمت دیگه ی عمارت به طبقه ی پایین رفتن همه با دیدن ا.ت و جونگکوک ماتشون برد که یهو صدای دست و جیغشون بلند شد........
U^part_¹⁵ ^U
جانگشین: اوکی بریم(خنده)
جونگکوک: چته چرا میخندی
جانگشین: داشتین اون تو چیکار میکردین هوم؟ 😁😂
جونگکوک: باید بگم؟
جانگشین: مجبور نیستی😂
جونگکوک: میای بریم😐
جانگشین: ا.. اره بریم(درحال جر خوردن)
جونگکوک: الان از همین جا پرتت میکنم پایین
جانگشین: باشه بابا بی جنبه بیا بریم
جونگکوک: بی جنبه عمته
جانگشین: 😐
خلاصه جونگکوک رید به جانگشین و بعد باهم دیگه رفتن دور کارای باند و چند نفرو به جهنم فرستادن و بعدش رفتن شرکت و یسری پرونده با بابای ا.ت و جونگکوک مشورت کردن و.....
ا.ت ویو
ساعت ۵ و نیم عصر بود بلند شدم و رفتم حموم و بعد چند مین اومدم وقتی اومدم ارایشگر ها اومده بودن بهشون سلام کردم و رفتم و لباس پوشیدم و نشستم سر صندلیه میز ارایشم یکی از ارایش گر ها موهامو خشک میکرد و بعد داشت بهشون مدل میداد یکی دیگه هم داشت میکاپم میکرد یکی داشت پاهامو ماساژ میداد و یکی دیگه ناخن هامو پامو. درست میکرد......... ساعت ۷ و نیم بود کاملا اماده بودم که صدای در اومد اجازه ی ورود دادم که مامانم و زن عموم وارد اتاق شدن با ورود اونا ارایش گر ها بیرون رفتن
م.ا: ش.. شبیه ماه شدی(بغض)
م.ک: چقدر خوشگل شدی ا.تم
ا.ت: مرسی... عه مامان گریه نکن ارایشت خراب میشه
م.ا: کی فکرشو میکرد ا.ت کوچولومون انقدر زود قراره ازدواج کنه(گریه از شادی)
م/ک: منم هنوز باور نکردم(بغض)
ا.ت: اوفف مامان، زن عمو الان گریه میکنم ارایشم خراب میشه(بغض)
م.ا: باشه باشه
اشکاشونو پاک کردن
م/ک: خب عروس خانم مهمونا اومدن اجازه میدید اقا داماد ببیننتون؟
ا.ت: اوهوم(لبخند)
که جونگکوک وارد اتاق شد هردو با دیدن هم ماتشون برد انقدر که جذاب شده بودن ا.ت توی دلش داشت میگفت که چقدر جذاب شده و جونگکوکی که با عشق نگاه میکنه و فقط میگه ارزوم داره براورده میشه
جونگکوک: خیلی خوشگل شدی
ا.ت: توهم همینطور
جونگکوک چند قدم طرف ا.ت رفت و دستشو جلوش دراز کرد ا.ت دستشو توی دست جونگکوک گذاشت و باهم دیگه از اتاق بیرون اومدن و اروم از پله ها پایین میرفتن مامان هاشون هم از پله های سمت دیگه ی عمارت به طبقه ی پایین رفتن همه با دیدن ا.ت و جونگکوک ماتشون برد که یهو صدای دست و جیغشون بلند شد........
۱۳.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.